در اشاره به آنچه شاهزاده رضا پهلوی می گوید
ویژه خبرنامه گویا
ایران در یکی از سخت ترین گردنه ها در تاریخ خود گرفتارست. مردمانش در این بیش از چهل سال برای گذر از این گردنه تلاش بسیار کرده اند اما گردنه ی حکومت «فقیه» همچنان بسته مانده است. نه تنها این، که هر روزه سنگ های تازه و سنگین تری از فراز برسرشان می بارد. تازه ترین آنها دادن امتیازاتی بیش از پیش به چینی هاست. روس ها مدتهاست در ایران خیمه زده اند.
در ایران از دیرباز، پیش ازاسلام حتی، همزمان دو حکومت بر زندگی مردم می راندند، یکی حکومت رسمی در دست شاهان و دیگری در دست سردمداران دین. نخستین درموارد ی به ظاهر هم که بود ، خود را مسئول حال و روزگار رعیت می نمایاند، اما دومین با قدرتی کم و بیش مساوی، غیر مسئول. یکی «ظل الله» وآن دیگر، آیت الله یا نماینده ی خداوند به روایت مذهب غالب ایرانیان.
انقلاب مشروطه در پی محدود کردن قدرت هردو بر آمد، موفق نشد. مرحله ی نخست انقلا ب 1357 نیز پیگیر همین خواست شد اما رسوبات نابخردانه ی شعارهای عدالت خواهانه ی ملایان شیعه در اذهان اکثریت مردم وفراتر، در ضمیر 500 ساله ی جامعه، شور حسینی را در آنان برانگیخت و از مذهبی تا لامذهب و کمونیست، از چریک وغیر چریک، از جبهه ی نسبتا ملی تا... را زیر بیرق خمینی متحد ساخت. روشنتر اینکه این رسوباتِ منجر به شورحسینی، نقطه ی مشترک ایرانیان در اتحادی شد که من آنرا پرجمعیت ترین اتحاد سیاسی قرن بیستم می دانم. چنین اتحادی به «شاه رفت»، «خمینی آمد» منجر شد اما قضیه فقط این نبود، ابعادی بسیار گسترده تر داشت. شاه رفت اما نه اینکه خمینی که «فقیه» آمد. رویدادی که قرن ها پیش خردمندی چون ناصر خسرو چنین توصیفش کرده است: از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم - کز بیم مور دردهن اژدها شدم.
حیرت اینکه پس از بیش از چهل و دو سال بسیاری از مخالفان سرسخت حکومت به ویژه در خارج به روشنی و درستی ابعاد و ماهیت این رویداد را درنیافته اند. از همین روست که به ندرت شنیده ام از آنچه امروزه در ایران حکم می راند به عنوان درست آن ،«حکومت فقیه» نام ببرند. فقیه فراتر از مستبدترین شاهان مستبد در ایران قدرت دارد. او بر همان تخت قدرت رسمی نشسته است اما در یک دست فتوای متکی به احکام الهی را دارد و در دست دیگر، شمشیر تیز حکومتی را. احکام فقیه پیشتر، گاه شاهانی را نیز به تب و لرز می انداخت. انقلاب اورا بر کرسی همان شاهان نشاند به نمایندگی خداوند. سه گانه ی « خدا ، شاه ، میهن » را به یاد دارید ؟ اکنون خدا و شاه آن در یکی خلاصه می شود ، فقیه ، و میهن دوستی کفرو مردمان میهن بی هیچ حقوق جز حق فرمانبرداری وسر به اطاعت امر گذاشتن.
فقیه به قدرت کامل و یکپارچه رسیده از ساختار حکومت جمهوری، دور ازهدف نخستین و نهائی چنین ساختاری، تنها برای پیشبرد و اِعمال منویات خود استفاده می کند و بس. درحقیقت آنچه در ایران رویداده، نه تنها درایران که در تاریخ اسلام نیز بسیار کم سابقه است و دراین میان بیشترمخالفان ایرانی حکومت انقلابی ایران درخارج از کشوراز شاهزاده رضا پهلوی گرفته تا بسیاری دیگر دانسته یا ندانسته بیشتر با «جمهوری» آن درگیرند نه با بنیاد آن. چرا که آنرا نمی بینند. یا می بینند وملاحظات مصلحت جویانه ای در کارست که در ادبیاتشان حتی کلمه « فقیه » را نمی بینید آنگونه که در ناصرخسرو و همه ی عزیزان به ستوه آمده از فقیه دیده ایم، آنهم در زمانی که فقیهان چون امروز قدرت حکومتی را یکپارچه در دست نداشتند.
آنسوتر، درعرصه ی غیرایرانی اما روس ها و چینی ها سالیان است که دریافته اند طرف معامله در ایران فقیه است و در آمریکا ،طرف معامله را دولت هیچکاره ی او می دانند شاید به این خاطر که راهنمایان آنان ایرانی اند، با ملایان چمباتمه زده در پس ذهنشان. دولتی که گفتم تنها علت وجودی اش استفاده ی فقیه از ساختار امروزی دولت است، اما به عنوان فرمانبر مطلق نه تصمیم گیرنده. اینرا حتی من درهمان اوائل، در جریان مجلس خبرگان قانون اساسی در گفتگوی مختصری که با آیت الله منتظری رئیس مجلس و بنیانگذار نظریه ولایت فقیه داشتم، از گفته های او دریافتم. برای تهیه گزارش تلویزیونی به اتفاق همکارانم به مجلس کذائی میرفتیم.
به سرسخن بازگردم اینکه ایران، در سخت ترین گردنه های تاریخ خود گرفتارست و گرفتاران در پس ِ کوهی از خاک و سنگ تا کنون تلاش هائی بسیار به کاربرده اند برای گشودن راه. درعرصه ی مخالفان خارج ازایران نیز کردارها بسیاربود ه و گفتارها بسیار تر. درست و نادرست. از نادرستی ها سربرگرداندن از برابر این پرسش است که چگونه راه را بگشائیم و از این گردنه بگذریم؟ با گریز از پاسخی روشن، سخن «اکنون بی موقع»ی را به میان افکنده اند که در پس این تنگه به کدام راه باید برویم؟پادشاهی مشروطه یا جمهوری. این اگر پرسشی درست هم باشد زمانش مناسب نیست. تو گوئی اکنون دو طرف از جمله شاهزاده رضا پهلوی که با نگاه به سرنوشت چهار شاه آخرایران ( علیرغم تفاوت های بسیار درعملکردشان ) از تخت شاهی حتی مشروطه ی آن هراسان است ، در آستانه ی دست یافتن به قدرت ایستاده اند و مجاز به انتخاب که با هم چانه می زنند!
گفته شده است بارها اینکه، پس از بر انداختن حکومت فقیه، این مردم خواهند بود که در همه پرسی آزاد وسالم، راه آینده خود و کشور خود را بر خواهند گزید، اما اکنون طرح موضوع جمهوری یا پادشاهی مشروطه مرا از یک طرف یاد این مثال قدیمی می اندازد که « یکی را به ده راه نمی دادند، سراغ خانه ی کدخدا را می گرفت» و از طرف دیگر یاد همان ماههای اولیه پس از انقلاب که همزمان با زنجیر چرخاندن حزب الله ی نوپا و عربده کشیهای آنان در برای دانشگاه تهران، چند صد متر آن طرفتر در کانون نویسندگان ایران، بحث داغی درگرفته بود که «منوچهر آتشی» شاعر عزیز (چون شعری از سرِ دل در باره ی رضا شاه گفته بود) به عضویت بپذیرند یا نپذیرند؟ غفلت از وقایع آن زمان و نشانه های هشدار دهنده ی خطر، تا این حد؟
اکنون نیزدر اردوگاه مخالفان حکومت ایران درخارج از کشور چنین غفلتی در سطحی گسترده در جریان است. عدم درک عمق و گستردگی فاجعه ای به نام حکومت «فقیه» و ندیدن ضخامت دیواری که «فقیه» با مصالح گوناگون از کشتن پیر و جوان تا دادن امتیازات گوناگون به روس و چین و ... در این تنگه ساخته است موجب چنین غفلتی شده اند.
بی گمان ایران و مردمانش چون ملت های دیگر (هرچند حکومتی اینگونه نداشته اند) از این تنگه ی سخت خواهند گذشت اما چگونه؟ پرسش اینست.
ایران درسخترین تنگه درتاریخ خود گرفتارست و برپیکر نا توان او از روس و چینی و..... دست در دست فقیه به پایکوبی و دست افشانی مشغول. نخست ایران را نجات دهیم واین واقعیت را بدانیم، هنوز مانده است تا آن زمانی که مردمان بتوانند خواست خود را برای برپائی حکومتی مطلوب به صندوق سالم همه پرسی بریزند. تا رسیدن به چنین روزی ، چه می کنید؟ چه می کنیم؟ چه باید کرد؟
روایت خرازی از گریه سید محمد خاتمی
آزاده نامداری و کمکی که دیر رسید