۱- اقتصاد سیاسی ایران طی سده گذشته بر پایه نفت و بی نیاز یا کم نیاز به مالیات بوده است. به عبارت دیگر اراده حاکمیت در فقدان بخش خصوصی توانمند و تاثیر گذار در معادلات سیاسی و تولید وتوزیع ارزشها، بلامنازع بوده و در بازی بی رقیب، همواره احساس پیروزی کرده و قدرت دلارهای نفتی چنان جسارتی بدان بخشیده است که توهم مهندسی فرهنگی در جامعه متکثر ایران بر این پایه، هیچ گاه از ذهن حاکمان ایران بیرون نرفته است. حاکمیت متوهم روزی ایران "منتظر ظهور" را در آستانه "تمدن بزرگ "دید و روزگاری دیگر با اراده سیاسی مبتنی بر دلارهای نفتی به بهانه" انقلاب فرهنگی" به جنگ با "دانشگاه" رفت تا در لفافه وحدت "حوزه و دانشگاه، " دانشگاه" را به تسخیر "حوزه" درآورد، غافل از آنکه دو نهادی که تضاد ساختاری با هم دارند و یکی متعلق به جهان مدرن و دیگری دنیای سنتی است وحدتی با هم نخواهند یافت. انگاره اینکه با دلارهای نفتی میشود مهندسی فرهنگی و اجتماعی در ایران انجام داد باعث شد تا حاکمیت همواره از انباشت سرمایه اجتماعی لازم برای توسعه کشور محروم بماند و به جای تمرکز بر توسعه به معنای اصیل و و سیعش، یا در رویای احیای نو باستان گرایی باشد یا در خیال شکل دهی به امپراطوری شیعی...
۲- بند بالا که توضیحاتی علمی و فنی در خصوص اقتصاد سیاسی ایران و تاثیرات آن بر نظم سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشور است چه ارتباطی با افزایش خود کشیهای اخیر، مرگ آزاده نامداری یا بی حیثیت و بی اعتبار شدن شهاب حسینی، رامبد جوان و امثالهم و در مقابل معتبر و قهرمان شدن افرادی چون نرگس محمدی، نسرین ستوده،، محمد نوری زاد، شیرین عبادی، و... دارد؟ چگونه میتوان بر پایه یک اقتصاد سیاسی مشخص رفتار اجتماعی و سیاسی افراد را در برابر حاکمیت سیاسی و قضاوت افکار عمومی مورد ارزیابی قرار داد؟ چگونه میتوان از نقش اراده انسانها در برابر اراده حاکمیتهای سیاسی مبنتی بر دلارهای نفتی که سعی در تولید و توزیع ارزشهای اخلاقی بر این پایه و نه رقابت منصفانه و آزادنه اندیشهها دارند سخن گفت و در نهایت حقوق انسانی افرادی که خواهان زندگی نرمال هستند و نه علاقه به مبارزه و نه توان آن رادارند چه میشود؟ پاسخ این است که این افراد در نهایت چارهای در پیوستن به مبارزات نخواهند داشت چون زندگی نرمال فقط در حاکمیتی نرمال امکان پذیر است.
۳- متعاقب پیروزی انقلاب ۵۷، دلارهای نفتی در خدمت بسط و توسعه ارزشهای دینی قرار گرفت که ارزشمندی آنها حتی در نگاه درون دینی نیز متصل به مولفههای مهمی چون آزادی و اختیار در انتخاب است. ارزشهای اخلاقی همواره در تضاد معنا دارند، آزادی، پاک دامنی، صداقت، گذشت وجوانمردی در مقابل استبداد، هرزگی، دروغ گویی و انتقام جویی واجد معنا هستند. عموم حاکمیت هایی که با وعده متحد الشکل کردن جامعه و حاکم کردن ارزشهای اخلاقی بر پایه" قدرت سیاسی" وعده خلق بهشت دادند در عمل جهنم آفریدند. اتحاد جماهیر شوروی و اردوگاههای کار اجباری محصول برداشت غلط از" عدالت " و طالبان، القاعده، داعش و جمهوری اسلامی محصول تفاسیر و قرائت هایی متفاوت از" اسلام" هستند.
۴- حاکمیت در طول چهار دهه گذشته برتولید و باز تولید ارزشهای اخلاقی نه از درون تعاملات پویای انسانی در جامعه که بر پایه دلارهای نفتی و توزیع رانت بر پایه دوری و نزدیکی به حاکمیت و بر منهاج شعار بی پایه برتری تعهد بر تخصص طی مسیر کرده و در نتیجه راه را برای تزویر، ریا کاری، پنهان کاری و شکل گیری انسانهای چند شخصیتی که تهدید کننده" ثبات" و" پیش بینی پذیری" که دالهای مرکزی توسعه و پیشرفت هستند باز کرده است. در چنین راهی عموم انسان هایی که علاقه و توان مبارزه مثبت را ندارند به مبارزه منفی روی میآورند. ریا کاری در بطن و ماهیت خود نوعی مبارزه منفی با وضعیت غیر انسانی و غیر قابل پذیرش از سوی کسانی است که توانی برای مبارزه مثبت ندارند. عموم مردم نیازمند شغل، درآمد، رفاه و رشد بر پایه استعدادهایشان هستند و اگر در اختیار داشتن چنین امکانات و فرصت هایی در ایران امروز نیازمند در جاتی از ریاکاری و تزویر باشد در عمل تنها اقلیتی هستند که مرارت زندگی شرافتمندانه را بر ریا کاری و تزویر ترجیح میدهند.
۵- آزاده بودن و آزاده زیستن در ذیل نظامهایی رانیتر انتخابی سخت و دشوار اما شیرین و دلچسب است اما بسیاری ترجیحشان زندگی آسان و مرفه هر چند با وجدانی آشفته و توجیه گر است. انتقادها به ریا کاری آزاده نامداری در دفاعش از حجاب اجباری در داخل کشور و بی حجابی در خارج از مرزها و وانمود کردن به باورمندی به ارزشهایی که در عمل اعتقادی به آنها نداشت و یا ریاکاری رامبد جوان در به کارگیری مدام نام ایران بی بهانه و با بهانه و تولد فرزندش در کانادا برای اینکه شناسنامه ایرانی نداشته باشد همه بی کم و وکاست درست و به جا هستند اما لزوما همه منتقدان این افراد چه از کوچه و بازار و چه از روشنفکران و فرهیختگان لزوما راستگو و درستکار نیستند. رامبد جوان، پرویز پرستویی، شهاب حسینی، و مرحوم آزاده نامداری مدافع نظم مستقر در ایران و نامدارییشان را وامدار حاکمیت هستند. اگر استعدادشان در مسیر حمایت از پرو پاگندای نظام سیاسی نبود هم چون اسطوره آواز ایران تا دم مرگ ممنوع التصویر میماندند اما، شیرین عبادی، نسرین ستوده، نرگس محمدی، محمد نوری زاد، حشمت ا.. طبرزدی، عبدالفتاح سلطانی و... نان زحمت خودشان را میخورند، ریا نمیورزند و اعتبارشان را نیز از مردم میگیرند. تژاژدی تلخ آزاده نامداری فرجام نافرجام مسیر وامداری است. آزاده نامداری اما تلاش کرد از خودش اعاده حیثیت کند. او با عملش نشان داد تاب دو رویی و زندگی ریاکارانه را نیاورد و اگرچه مسیر نادرستی را انتخاب و عواطف عمومی را جریجه دار کرد اما عدم تاب آوریاش نشانگر آن بود که در وجودش مایه هایی از انسانیت وجود داشت اما وقاحت در کسانی زندگی میکند که به زندگی وامدارانه و ریاکارانه اشان افتخار میکنند، نمایش مردم داری نشان میدهند اما وقتی زمان حمایت از مردم و جنبشهای اجتماعی که مطالبات آنها را نمایندگی میکند میرسد لال مانی میگیرند و از مردم نیز طلبکارند.