جعفر شیرعلینیا
محمد جواد ظریف در مصاحبه با اعتماد میگوید به عنوان وزیرخارجه خودش را «مدافع همهی آنچه جمهوریاسلامی انجام داده است» میداند. او میگوید در تدوین برخی سیاستهای خارجی مانند برجام نقش بیشتر و برجستهتری داشته است، و در برخی دیگر نقشی محدودتر؛ «در تدوین سیاستهای منطقهای نقش محدودتری داشتم.» او از دفاعش از برخی سیاستها گفته است که «اصلا قبول» نداشته است و یا اینکه میدانسته آن سیاستها«ممکن است برای کارشکنی در کار خود من دنبال شده بود.»
ظریف در این مصاحبه میگوید: « وقتی من در مقابل جهان قرار میگیرم، من نمایندهی مجموعهی حاکمیت ایران هستم و لذا باید از چیزهایی دفاع کنم که خودم هم به آنها باور ندارم.»
آیا میتوان سیاستهای ایران در بخشهای دیگر جهان را از سیاستهای منطقهای ایران تفکیک کرد؟ وزیر خارجهای که در سیاستهای منطقهای نقش محدودتری دارد، در تدوین سیاست ایران در مناطق دیگر تا چه حد میتواند «نقش برجستهای» داشته باشد و آن سیاستها تا چه حد اجرایی خواهد بود؟ هنگامی در مذاکرات و تدوین سیاستها در سایر مناطق جهان، موضوع به سیاست منطقهای ایران گره بخورد، وزیر خارجه چه خواهد کرد؟ عکسالعمل او وقتی طرف مقابل خواستهای دربارهی سیاست منطقهای ایران دارد چه خواهد بود و مقامات خارجی مذاکرهکننده را به چه نتیجهای خواهد رساند؟ اجرایی شدن سیاستهای تدوینشدهی ایران در جهان تا چه حد به سیاستهای ایران در منطقه وابسته است؟
بیش از سه دههی قبل، ظریف، از دیپلماتهای فعال ایران در ماجرای قطعنامه بود و میگوید در یکی از جلسات مهم با نمایندهی ژاپن، دو ساعت بر سر خواستههای ایران چانه زده، اما در پایان دیپلمات ژاپنی گفته: «اگر من به شما تضمین بدهم که من تمام درخواستهای شما را عمل میکنم، شما حاضری قطعنامه را بپذیری؟» ظریف میگوید: «با سردرد عجیبی از آنجا بیرون آمدم. چون نمیتوانستم بگویم میپذیرم. اجازه نداشتیم. تقریبا یک ساعت از این دو ساعت را معلق زده بودم که بگویم مثلا همکاری میکنیم... ولی او میگفت به من بگو آره یا نه... و من هم اجازه نداشتم این را بگویم.» (دیپلماسی ایران و قطعنامه ۵۹۸، ص۲۰۱)
فضایی که این روزها ظریف از سیاست خارجی تصویر میکند تا چه حد با معلق زدنهای سه دههی پیش او متفاوت است؟
سال ۹۴ از هاشمی پرسیدم که آیا پس از پایان جنگ به دنبال ادغام ارتش و سپاه بود؛ «واقعاً شما به دنبال این بودید که این دو نیرو را تبدیل به یک نیرو کنید؟» میگوید: «واقعاً اینگونه بود.» به هاشمی گفتم که اگر ادغام انجام میشد اکنون نیروی بانفوذی مانند سپاه قدس در منطقه نداشتیم اما او نظر دیگری داشت و معتقد بود اگر چنین نیرویی نداشتیم وزارت خارجه فعالتر و موثرتر کار میکرد: «الان آن یک اشکال واقعی دارد و اشکالش این است که وزارت خارجه را از اِعمال مسئولیت خودش در حساسترین نقاطی که به ما مربوط میشود محروم کرده است. در عراق، سوریه، لبنان، افغانستان، یمن و هر جایی که اینگونه میشود، ما حقیقتاً مشکل داریم. کسی نمیتواند در این کشورها سفیری را بدون موافقت سپاه قدس بگذارد.» این بخش را در کتاب زندگی و زمانهی هاشمی رفسنجانی منتشر کردم و حالا ظریف از نقش محدودش در سیاستهای منطقهای میگوید.
به راستی شخصیت و روش افرادی مانند دکتر ظریف و سایر وزرای خارجه چه نقشی در نهادینه شدن این مسیر در سیاست خارجی ایران داشته است؟