قهوه خانۀ شاه غلام، پُرآوازه و اسمی بود. قهوه خانه نزدیک ایستگاه اتوبوسهای دوطبقه "ایستگاه اسلامی" خیابان نظام آباد تهران،، کنار"باغ کلاغ ها"، روبروی انتشارات چکیده و بغل دستِ بساط سیراب شیردون مشت اسمال، سالها جا خوش کرده بود. پاتوق همه نوع آدمی بود، از قمه کشها و گُنده لاتهای بنام بگیرید تا ورزشکارهای سرشناس و جمعی دانشجو و کارگر و اهل قلم وهنرمند که گروه کوه بودیم، جمعی اهل کتاب وعشق چریک شدن، و برای پرولتاریزه شدن هم که شده بود از شاه غلام و قهوه خانه و دیزیهایش دل نمیکندیم. چند تائی شاعرانجمنی هم میانمان بودند که فی البداهه مثل برق برای همه چیز، حتی دیزیهای شاه غلام و غمزههای عشق بازانه قناریها و تک مضرابهای بَدبَدهها شعرمی ساختند.
کُنجی از قهوه خانه جای محسن سیراب بود، کنار قفسِ یک قناری شتریِ غوغائی وبخووون، که عشق " آقا محسن" شده بود. محسن پسربزرگ مشت اسمال سیرابی فروش، به زمانهای زرنگ محله بود و به قول خودش از دیوار راست بالا میرفت و صدها کشته مُرده داشت. اما سالیانی بود که زرنگ و تیغ دارِ " ایستگاه اسلامی" معتادی درب وداغون و وارفته و ولو شده بود. ادعا میکرد سرقفلی قهوه خانه است. خودش را "شاه " قهوه خانه اعلام کرده بود. یکه به دو کردنهای " شاه محسن" با شاه غلام بساطی از بساطهای سرگرمیهای مشتریها بود. محسن هر وقت سر موضوعی با شاه غلام درگیر میشد به جا و بی جا میگفت: " یا اوستا کریم! ببین! شاه، که" شاه محسن" باشه میبخشه این شاه غلومه زپرتی نمیبحشه".
شاه غلام بیشترین وقتها حرفهای محسن را جدی نمیگرفت، جواب نمیداد و خودش را سرگرم کاری میکرد. اما گاه که سرحال بود، با استکانی چایِ دبش روبروی محسن مینشست وتلاش میکرد شیرفهمش کند که غلط غلوط حرف نزند:
"آقا محسن! بلا نسبت شما تو این قهوه خونه یه مشت آدم حسابیِ نمره بالا هم رفت و اومد دارن. الکی حرف نزن، واسه چندمین بار بگمای عزیزِ بی جهت. قبول، توهم شاه این قهوه خونه، اما دیگه تو تاریخ دست به آب نکن، درستش اینه که بگی " شاه میبخشه، شیخ علی خان نمیبخشه"
و ماجرا را با آب و تاب و ژستهای نقالی، تعریف میکرد:
" شاه سلیمون پسرشاه عباس صفوی بود، نمیدونم شاه عباس نمره یک یا نمره دو، این شاه عباس برعکس خودش وزیرش آدم درست حسابیای بود به نام شیخ علی خان زنگنه. شاه سلیمون از تیره و تبار جمجمه پوکان بود و اهل عیش و نوش و خانوم بازی، کشِ شلوارش ول شده بود و مثل ریگ هم واسه اسافل اعضاش ریخت و پاش وخرج میکرد. وقتی قوۀ بذل و بخشش هم حشری میشد به جماعتی هم که باهاشون حال و حول میکرد میگفت برین سراغ وزیرم شیخ علی خان، من بهش دستوردادم هرچی خواستین بهتون بده، شیخ علی خان اما نَم پس نمیداد و برای امر وحرف اعلیحضرت تَره هم خرد نمیکرد، آره شاه محسن، شاه میبخشید اما شیخ علی خان زنگنه نمیبخشید "، شیر فهم شد؟
محسن هم قبول میکرد و میگفت: " شیرفهم شدم، حالا مارو با یه چائی لب ریزِ لب سوزِ لب دوز بساز"
بر سرهمین موضوع تاریخی توی قهوه خانه شاه غلام بین علما اختلاف افتاد ه بود.
حبیب زورخونهای، که باستانی کارِ قُلدر و قَدَری بود رفته بود از لالوی کتابها در آورده بود که اصلن موضوع شاه سلیمان و شیخ علی خان زنگنه جعل و تحریفِ تاریخ است. میگفت: درستش اینه که " شاه میبخشه شاهقلی نمیبخشه" ونقل میکرد:
" یکی ازشاههای قجرغلامی داشت بنام " شاه قلی"، البته دیکته ش دوجوره هم شاه و قلی رو جدا مینویسن هم سرِ هم، بگذریم،
یه روز شاه یه محکوم به اعدام رو میبخشه ودستور آزادیشومیده، شاه قلی اما دستور شاه رو اطاعت نمیکنه و اجازه نمیده محکوم عفو شده آزاد بشه، خب ازاون موقع رسم شد بگن شاه میبخشه اما شاه قلی نمیبخشه"
شاه غلام به حرفهای حبیب زورخونهای هم ایراد میگرفت:
" شاه قلی یکی از پسرای شیخ علی خان بود، ربطیام به قاجار نداشت، همون دورۀ صفوی بود، احمد شاه درانی افغانیام یه وزیر داشت، اونم ربطی به کارِ ما نداره"
و حبیب از کوره در میرفت:
" شد ما یه چیزی بگیم تو توش ایراد نبینی شاه غلام؟ "
محسن سیراب وقتی توچُرت نبود وسرحال و نشئه بود و از خماری به دور، خوب گوش میکرد و بعد سرو گردن و سینه راست و استوار میکرد و میگفت: "حرفای شما همه درست، اما اینا همه حرفای تو تاریخه، زیاد نمیشه روشون حساب کرد، الانه حی الحاضر این قهوه خونه روعشق است. این شاه غلام مشکل ماست، شاه محسن میبخشه، شاه غلام نمیبخشه، با این مشکلِ تاریخیِ دست به نقد چیکار باید کرد؟ "
و حکایت مدتها باقی بود. (و هست)