سرنوشت بسیاری از دولتها را نه جنگها تعیین میکند نه جنبشهای مردمی وسیع اما غیرسازمان یافته؛ آن چه آینده یک رژیم سیاسی را رقم میزند، قبل از هر چیز، عملکرد آن در عرصهی مدیریت کشور است. میبینیم که، به طور مثال، دولت ژاپن، در جنگ جهانی دوم، حتی پس از بمباران اتمی و امضاءی تسلیم نامه از هم نپاشید. چرا که مدیریت ممکلت را به گونهای به پیش برده بود که هدایت و به سرانجام رساندن تمامی تغییرات سیاسی، نظامی و اقتصادی بعد از جنگ برای آن میسر و ممکن بود. نتیجهی کار را نیز میبینیم؛ این کشور به فاصلهی چند دهه، پس از پایان جنگ دوم، به صف کشورهای قدرتمند اقتصادی و معتبر جهان بازگشت.
دولت هایی هم هستند، مثل جمهوری اسلامی، که برای از دست دادن کنترل اوضاع کشور نیاز چندانی به ورود ارتشهای خارجی یا به راه افتادن انقلاب سراسری ندارند. به حال خود هم اگر هم آنها را رها کنید قادر به ادارهی کشور نیستند. اینها رژیم هایی هستند که دایرهی تعریف «خودی» را آن قدر تنگ کردهاند که تمامی نیروهای ضروری، کیفی و موثر در تعیین سرنوشت کشور، خواسته یا ناخواسته، در دایرهی گشاد «غیرخودی» و بیرون از حوزهی تصمیم گیریها قرار میگیرند.
ویژگی اصلی مدیریت جمهوری اسلامی از ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ تا همین امروز ۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ که این مقاله نوشته میشود عدم برخورداری از مغزهای دانش ورز و دارای صلاحیت بوده است. قدرت، در حلقهی بستهی هزار فامیل باقی مانده و «دست بر قضا» حتی یک مدیر نابغه از دل این جماعت بیرون نیامده که بتواند هم ادامه حیات نظام جهنمی را تامین کند و هم دست و سری به روی کشور بکشد. هر چه بوده است آدم هایی کوته نظر، تنگ اندیش، بیسواد، مبتلای به عقدههای اجتماعی، فاقد مهارت و تخصص، تنبل، دزد و تبهکار بودهاند. نمونه هایی از این موجودات عقب افتادهی فکری را در وجود خمینی، خامنهای، رفسنجانی، خاتمی، جنتی، احمدی نژاد و روحانی و هزاران کودن فاقد دانش مدیریت کشور دیگر در راءس امور میبینیم.
جامعهی ایرانی از نخبگان خود تخلیه شد؛ از طریق کشتار، تبعید، اخراج، محرومیت از خدمت و امثال آن، تمام نیروهای کیفی از صحنهی مدیریتی کشور کنار گذاشته شدند و به این ترتیب، در حالی که تمام دنیا در چهار دههی حساس جهانی شدن و انقلاب فن آوریهای نوین ارتباطاتی به سوی عبور از مدارهای پیشرفت علمی، صنعتی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی حرکت کرد، ما از جایی که بودیم، شاید بتوان گفت در تمام زمینهها، برای دههها به عقب تر کشیده شدیم. در حالی که در سال ۵۷ نسبت به بسیاری از کشورهای جهان در ردهای بالاتر قرار داشتیم اینک اما، از بسیاری لحاظ، نسبت به اکثریت مطلق کشورهای جهان در آخرین ردهها دست و پا میزنیم. جایگاه تاریخی ایران هرگز تا این حد نازل نبوده است.
این اتفاق البته در تمام کشورهایی که حذف فیزیکی مخالفان و دگراندیشان به طور نهادینه دنبال میشود رخ میدهد. تخلیهی جامعه از اندیشه ورزی بهترین روش برای فروبردن آن در باتلاق روزمره گی و فراگیرسازی ابتذال در زندگی است. آخوندها و حامیان تهی مغز آنها در طول این بیش از چهار دهه، دو انتخاب داشتند: یا سطح فکری قشر خود را به اندازهی سطح متوسط درک و شعور فرهیختگان کشوری که بر آن مسلط شده بودند بالا ببرند و یا سطح عمومی فرهنگ و فکر جامعه را به اندازه سطح خرافه گری، حماقت و جهل خویش پایین بیاورند. آنها را راه دوم را در پیش گرفتند. این امر نیز در تاریخ ایران سابقه دارد. سران سپاه مقدونیه که همراه با اسکندر جنگ طلب و آدمکش ایران را به تصرف درآورند چارهای ندیدند جز این که پس از مرگ او خود را با تمدن برتری که از حیث نظامی بر آن فائق شده بودند انطباق دهند. آنها به نوعی در گستره غنای فرهنگ ایرانی حل شدند. بعد از آنها اعراب اشغالگر هم چنین کردند. هر چند سختتر و دیرتر، اما در نهایت به این امر تن دادند و در زمینههای بسیاری، مانند هنر، ادبیات و دانش کشورداری، برتری فرهنگ سرزمین تصرف شدهی خویش را بر فرهنگ ابتدایی صحرا نشین خویش پذیرفتند. مغولان آدمخوار اما چنین نکردند و تا روزی که تارومار شدند بر توحش و بربریت قومی خویش در قالب تفوق با اتکاء به شمشیر اصرار ورزیدند.
قوم و قبیلهای که در ۱۳۵۷، به همت گودالوپیان برفقر فکری نیروهای جاهل اجتماعی در ایران سوار شده و قدرت را به دست گرفتند نیز، مانند مغولان، سودای تسلیم به فرهیختگی نهادینه شده در بخش نخبگان جامعهی ایرانی را نداشتند. به همین دلیل، از همان روزهای بهمن ۵۷ با اعدام این جمع شروع کردند و تا روزی که باشند بساط مرگ و اعدام و قصاص و بریدن دست و بیرون آوردن چشم را به مثابه اجداد قومهای اشغالگر قبلی خود ادامه خواهند داد. این ترکیب آخوند- پاسدار و بازاری موئتلفه، همان وارثان سنت یاسای چنگیزی بوده و هستند. نه ثروت آنها را تغییر میدهد نه اینترنت و فن آوری جدید. چارچوب فکری آنان در کسب و تحکیم قدرت و ثروت در شکل هرزه وار، غارتگرانه و فاسد آن شکل گرفته و در طول ۴۲ سال، تغییری نکرده است.
عملکرد سرکوبگرانه و جنایتکارانهی رژیم سبب شده است شانس بروز یک جنبش اجتماعی صلح آمیز، با سازماندهی و رهبری لازم، به حداقل برسد. آخرین تلاش جامعهی ایرانی در سال ۸۸ برای این گونه از حرکتها با پاسخ کهریزکی بازماندگان مغول مواجه شد. از آن پس، حرکتهای اعتراضی در ایران خصلت شورشی، جهشی و خشن به خود گرفتهاند. رادیکالیسم مورد بحث در واقع پاسخ حداقلی جامعه به خشونت حداکثری رژیم بوده است که در دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ خود را نشان داد و خبر از نوع حرکتها در آیندهای بدتر را میدهد. در سایهی قتل عام بی حد و مرز، رژیم حاشیهی امن کاذبی را به طور موقت برای خود تراشید و در سایهی آن به ردههای بی سابقه از فاجعهی سوء مدیریت کشور دست یافت. فرونشست نظام در باتلاق از قتل عام ۹۸ به این سو شدت یافت.
اینک اما بهار ۱۴۰۰ خبر از سال سیاه حسابرسی شکم چرانیهای چهل و دو سالهی نظام مغولی فرا رسیده است. با نگاهی به مجموعهی بحران هایی که رژیم گریبانگیر آن است میتوان حدس زد چه عاقبت سختی در انتظار قشر حاکم فاسد و جنایت پیشه نهفته است. لیست زیر برخی از این مشکلات لاینحل و نتایج احتمالی آن را در بردارد:
• از دست رفتن انسجام درونی رژیم در چشم انداز مرگ خامنهای به عنوان ستونی که مافیاهای درون قدرت را از کشیدن تیغ به صورت هم دور نگه میداشت. (جنگ قدرت میان باندهای مافیایی میرود که با سفرهی خالی خزانهی دولت وارد فاز داغ خود شود. در ظاهر همه چیز به رشته موی نازک عمر رهبر جنایتکار نظام بسته است، در باطن خالی بودن سفره است که موجب بستن شمشیرها از رو میشود.)
• شکاف امنیتی نظام با آشکار شدن قدرت، گستره و عمق نفوذ عوامل اسرائیل در ایران. معلوم بود و باز آشکارتر شده که از بیت رهبری تا مراکز سری اتمی و درون شورای فرماندهی سپاه، از وزارت اطلاعات تا سازمان اطلاعات سپاه، تمام رازها و رمزهای رژیم به طور مشترک در اختیار تهران و تل آویو قرار دارد و هر حرکت نظام، قابل شناسایی، دستکاری، خرابکاری و انحراف به سوی فاجعه است. برای اسرائیل، که خود در سوار کردن نظام جهنمی کنونی از سال ۱۳۵۴ در ایران در تدارک و فعال بوده است، رازی در نظام نیست که خامنهای بداند و موساد نداند، فقط بحث زمان و موقعیت مناسب است تا بخواهد چه کند. آدمهایش در بالاترین سطوح نهادهای سرنوشت ساز رژیم مستقر و گوش به فرمانند. آنها، به گفتهی محمد نوری زاد، در قلب بیت رهبری حسین طائب را به عنوان رئیس سازمان اطلاعات سپاه پاسداران دارند، در قلب ایران روزنامهی کیهان را به مثابه نشریهی فارسی زبان حزب لیکود به خدمت میگیرند و بیش از ۲۰۰ اتاق بازرگانی ایران در اختیار اعوان و انصار ایشان در حزب موئتلفهی اسلامی است. حزب موئتلفهی اسلامی ۴۲ سال است که به عنوان شعبهی ایرانی حزب لیکود در بطن نظام جمهوری اسلامی اقتصاد کشور را در دست دارد.
• ورشکستگی مالی دولت رخ داده اما اعلام نشده است. مردم مالباخته و گرسنه اینک در خیابانها، با شعارهای خود، در واقع این کار اعلام ورشکستگی دولت را به نیابت از او انجام میدهند. به دلیل نبود بودجه از بالا، فرمان مدیریت «آتش به اختیار» به دستگاههای دولتی داده شده و آنها نیز به جان مردم در شهرها و روستاها افتادهاند تا صندوقهای خالی ورازتخانهها، استانداریها، فرمانداریها و غیره را پر کنند. غارت دولتی مردم رو به اوج تازهای گذاشته است.
• مشکلات زیست محیطی تیر خلاص بر مغز نظام محسوب میشود. این آن جایی است که سوء مدیریت، فاجعهای غیرقابل گریز را شکل داده است. سال ۱۴۰۰ آغاز پایان تلاش برای رفع و رجوع از نوع آخوندیِ این بحران زیست محیطی محسوب میشود. موضوع آب دزدی از یک استان به استان دیگر، که نزدیک به دو دهه است به عنوان یگانه سیاست رژیم برای مشکل ساختاری کم آبی در ایران مورد استفاده قرار میگرفت به انتهای خود نزدیک میشود. جنگ آب در مناطق کم آب و در استانهای مرکزی آغاز شده است. کشیده شدن جنگ آب به کل کشور و به حاشیه راندن تمامی ماجراهایی مانند برجام ۲ (پروندهی اتمی)، احتمال جنگ با اسرائیل، انتخابات، مرگ خامنهای، احتمال براندازی و غیره فقط بحث زمان است. فلات ایران نخستین نشانههای پایان امکان حیات در بخش هایی از خود را در این سال و سال آینده تجربه خواهد کرد و این همان «آغاز پایان ایران» است که رژیم به کشورمان تحمیل کرده است. فرصت برای پرهیز از این فاجعه بود اما رژیم آخوندی-پاسداری-بازاری آنها را به تهدید تبدیل کرد.
• بحران کووید-۱۹ برای کشورهایی مانند ایران فقط یک آغازِ بحران خانوادهی کرونا ویروس میباشد. این ویروس، با متغیرهای جهش یافتهی خود، میرود که کشورهای فقیری که نتوانستهاند همه گیری را به طور منظم و عقلانی مدیریت کنند با بحران هایی جدی و حتی حیاتی مواجه سازد. در هند، هم اکنون، ۷۰۰ نوع از این متغیرها یافت شده است. نبود سرمایه گذاری بر روی ساختارهای بهداشتی و درمانی در ایران از یک سو و نیز، نبود پول و مدیریت برای وارد کردن دهها میلیون دوز واکسن لازم برای کووید-۱۹ به خوبی خبر از یک جریان پرفراز و نشیب اما ماندگار مرگ و میر در ایران دارد. در جریان «قحطی بزرگ» ظرف یک بازهی دو تا سه ساله نزدیک به نیمی از جمعیت ایران در بین ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ تلف شد. این بار اما ترکیبی از بیماری و قحطی و بی آبی میرود تا رکود دیگری را در این زمینه در تاریخ ایران ثبت کند. پنهان کاری آماری دلیل اصلی عدم توجه کافی به این امر است.
• بی ارزش شدن جهانی جایگاه، منابع و بازارهای ایران سبب شده است که دیگر هیچ ابر قدرت بزرگی حاضر به سرمایه گذاری کلان توام با ریسک پذیری در ایران نباشد. به همین دلیل، کشورمان، مملکتی است به حال خود رها شده که در بین بده و بستانهای قدرتهای کوچک تر مانند اسرائیل، ترکیه، عربستان و پاکستان تعیین تکلیف شود. البته نه حالا، زمانی که مصیبتهای چندگانهی فهرست شده در این لیست، یکی بعد از دیگری، تاروپود این کشور را به سوی نابودی کشاند. چاشنی تقسیم ایران میان قدرتهای منطقهای میتواند یک جنگ نظامی باشد؛ هر چند که این چشم انداز نیز وجود دارد که عمق و سرعتت تخریب ایران به اندازهای پیش رفته که تصرف مستقیم یا غیر مستقیم کشور شاید حتی به جنگ هم نیاز نداشته باشد.
• رژیم ایران در این وضعیت چارهای جز واگذاری هست و نیست خود و ملت ایران ندارد. واگذاری کشور، منابع، باقیماندهی ثروتها، تاسیسات و آیندهی ایران و یا هر چیز دیگری که داریم و دارد، تا بتواند وجود منحوس خود را به قیمت حراج تاریخی ایران تطویل بخشد. برجام ۲ و توابع آن بر سر یک ویرانستان بزرگ است که نه برای آمریکا ارزشی دارد نه برای سایر قدرتها. دعوای کنونی بیشتر جنبهی نمادین برای بازتعریف صف بندیهای قدرت در خاورمیانه دارد تا به تدریج ابرقدرتهای منطقهای جای ابرقدرتهای جهانی را در این حوزه از جغرافیای سیاسی جهان بگیرند.
• اعتراضات مردم فقیر و گرسنه آغاز شده است. مثل همیشه نه سازماندهی دارد و نه رهبری، اما انگیزهی خوبی پشت آن نهفته است: گرسنگی و بیخانمانی و بی آبی. بنابراین، ادامه و شدت خواهند یافت و سرکوب آنها این حرکتها را به سوی واکنش متقابل خواهد برد. شکم گرسنهای که غذا نیافته باشد، در مقابل سرکوب به ناچار دست به اسلحه میبرد. نخست برای خشونت اجتماعی و سرانجام برای خشونت سیاسی. هدایت این جنبش از طریق الگوی «موج به موج» قابل انجام است، اما نیاز هماهنگی خوبی میان نیروهای سیاسی برانداز در خارج از کشور و نیروهای اجتماعی فعال و معترض در داخل کشور دارد.
به این صورت میبینیم که فهرست فوق، حتی اگر چند ده مشکل فاجعه بار دیگری را که نیاوردهایم از آن بیرون نگه داریم، خبر از نابودی نظام میدهد. نابودیی که اپوزیسیون و مخالفان میخواستند شکل منظم و هدفمند «براندازی» در قالب یک قیام مردمی را به آن بدهند اما تا این جا در این کار موفق نشده اند؛ آینده را نمیدانیم. به همین دلیل، هم اکنون برای نابودی نظام یک مسیر بیشتر در چشم انداز نیست: فروپاشی نظام سوار بر حماقت، غارت، جهالت و جنایت.
نتیجه گیری
حکومتها میان توسعهی کشور و باقی ماندن و یا باقی ماندن به قیمت عدم توسعهی کشور انتخاب دارند. جمهوری اسلامی انتخاب دوم را کرده است و هزینهی آن را هم خود خواهد پرداخت و هم مردم ایران. هر چند که شکل و شدت آن میتواند متفاوت باشد، اما فروپاشی در راهست. با گسترش و آشکار شدن آن در سطح کشور، نمیدانیم آیا چیزی از کشور باقی خواهد ماند یا خیر. اما با این فرض که همچنان و همیشه چیزی باقی میماند که بتوانیم آن را مبنایی برای بازسازی ایران کنیم، بهتر است امید خود را حفظ کنیم و به فکر این باشیم که «وقتی فروپاشی شروع شد، هر چه زودتر آن را در جهت منافع ملی تمام کنیم». نظریهی «بی نهایت گرایی» به ما میگوید که راههای برون رفت از این جهنم تاریخی بی شمار است، اما باید آنها را پیدا کرد و به کار بست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]