زمانی از کلمه مفهومی همچون روشنفکر سخن به میان باشد پیش از هر چیز باید تعریف اطلاق یا انتساب شدهٔ آن، معلوم و معین باشد. «اینتلکتوئل Intellektuell» که ترجمه فارسیاش را «روشنفکر» دانستهاند ریشه مضمونیاش به سده سیزده چهارده اروپا که آغاز «عصر روشنگری» ست باز میگردد. همانگونه که از ترجمه فارسی شده اینتلکتوئل پیداست روشنفکر کسی ست که روشن، فکر و بتبع تولید فکر کند. تولیدات فکری در نوع خاص خودشان همان مفاهیمی هستند که ساخته میشوند. مفاهیمی که اجزاءشان هر یک بطور مجزا در زمینهای از مناسبات و روابط در خصوص حیات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و غیره، نقش داشته و مؤثرند. بنابراین روشنفکر برای مفهوم ساختن با چنین اجزایی سر و کار دارد. سازنده تز «دینخویی» (آرامش دوستدار) نمونه اصیل و بارز روشنفکر است. دوستدار توانست با ژرفنگری به همان اجزاء که سخنش رفت از دو کلمه «دین» و «خوی» یک کلمه با دارا بودن بار صفت، بسازد. برای فهم صحیح از این صفت یا همان کلیت مفهوم دینخویی، الزاماً بایست از اجزای ارزشهای استوار در فرهنگِ پیش و پس از اسلامیِ بهم مربوط بوده، سر در آورد. هیچ تز و مفهومی از منظر روش عقلی/فکری مطلق نیستند برعکس، موضوعاتی هستند جهت کندوکاو به ریشه هایی که روشنفکر قادر میشود آنها را بسازد و تبیین کند. از اینرو تز دینخویی آرامش دوستدار برخلاف اینکه برخی در محافل «روشنفکری» به غلط آن را از سوی متفکر حکم دانستهاند و برخی دیگر آگاهانه و مغرضانه اینگونه القاء کردهاند وبدان دامن میزنند، موضوعی ست جدی که خاستگاه اصلیاش باز میگردد به ارزشهای فرهنگ ما در دو رویداد زردتشتی و اسلامی. از اینرو نمیتواند تزی در خود باشد. بحث و بررسی آن مفتوح است چونکه تز است اما برای ورود در آن، الزاماً باید در باره آن از آگاهی کافی برخوردار بود و آشکار و نهان این تز و ارتباط آنها را بهم، از پیش دانست و بر آن مسلط بود.
از آنجا که روشنفکر با حیات فکری سر و کار دارد و نیز قوه فکر آدمی در صورت به فعل درآمدن محدودناپذیر است که در صورت محدود شدن مبدل به اعتقاد میشود و اعتقاد پایان فکر کردن است در نتیجه، روشنفکر کسی ست که تحت هیچ شرایطی از فکرکردن به موضوعات و پدیدههای مربوط به حیات آدمی، باز نمیماند. مستعد در مفهوم سازی ارزشها حداعلای ظرفیت روشنفکر است اما معنایش این نیست اگر کسی به چنین امری نائل نگشته روشنفکر نیست. روشنفکر کسی ست که در نقد ارزشهای دینی یا غیردینی مصلحت پیشه نمیکند و واقعیتها را بدون توجه به موقعیت اجتماعی و سیاسی، بیان میدارد. از این توضیح و تعریف تخلیص شده در باره روشنفکر، نمیتوان احسان طبری را روشنفکر بمفهوم اخص کلمه دانست. شاید بتوان وی را اندیشمندی دانست که در چهارچوب مارکسیسم لنینیسم اندیشیده یا حتا در این چهارچوب اندیشه تولید کرده اما روشنفکرِ مولد فکربکر نبوده است. درست بمانند عبدالکریم سروش که در حیطه اعتقاد دینیاش میتوان به وی لقب اندیشمند در همان حیطه اعتقادی داد اما نه فراتر از آن و لقب روشنفکر. اگر آنچه را در توضیح تعریف روشنفکر فشردهایم صحیح باشد و بپذیریم که فکرکردن یا اندیشیدن در هیچ چهارچوبی نمیگنجد برعکس در چهارچوبها رخنه میکند و آنها را میشکند، در اینصورت احسان طبری و عبدالکریم سروش به دلیل مقفول ماندن در چهارچوب تعلقاتشان روشنفکر به معنای اخص آن به حساب نمیآیند. هدف روشنفکر شکافتن زمین حقیقتهای موجود و ژرف نگریستن در آن و بازگو کردن آنها در همان حقیقت وجودیشان بدون مسامحه است. بتبع چنین طبعی از روشنفکر در پیوند تنگاتنگ با روش نقد است. اما پرسش اینست، آیا طبری و سروش هیچگاه به روش نقد (و نه تفسیر و تأویل دین یا هر پدیده دیگر) که وجدان بیدار روشنفکری ست، مانند ابن مقفع و زکریای رازی و آرامش دوستدار، به رویدادهای فرهنگ ما نگریستند یا اصلاً چنین توانایی در آنها میتوان سراغ داشت؟ ناگفته پیداست اسامی ذکر شده (مقفع، رازی و دوستدار) در این نوشته مختصر بعنوان سمبل و استثنایی از متفکر و روشنفکر در معنای اصیلش بوده که هر سه دین را نقد کردهاند.
نیکروز اعظمی