نقد اصلاحطلبی، در سال ۱۴۰۰ بعد از شکست کامل و همه جانبه این جنبش بسیار ساده تر از گذشته است، زیرا اگر در گذشته برای اثبات اصلاح ناپذیری استبداد جمهوری اسلامی تنها از منظر نظری و فکری پرداخته میشد، امروز، پس از تجربه قرار داریم و واقعیت خود را بر تحلیلهای سطحی طیفهای مختلف اصلاحطلبان تحمیل کرده است. اما برای کسب بهترین نتایج از این شکست دردناک تاریخی باید آنرا بررسی و تحلیل کرد تا بار دیگر تکرار نشود و همچنین فعالین اصلاحطلب از ورای این نقدها به پاسخگویی و قبول مسئولیت واداشته شوند.
در ادامه سعی میکنم دلایل و توجیهات روشنفکران مختلف در سالهای گذشته برای تهییج مردم به شرکت در انتخابات را نقد کنم.
شرکت در انتخابات و رئال پولیتیک
یکی از اولین توجهات اصلاحطلبان برای شرکت در انتخاباتها این بوده است که ما هم میدانیم که جمهوری اسلامی دولت قابل قبولی نیست ولی برای بهتر کردن شرایط زندگی حتی به مقدار محدود، بهتر است در انتخابات شرکت کنیم. آنها ادامه میدادند که به صورت تدریجی وضعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بهبود پیدا میکند و برای مقبولیت یافتن این توجیه اضافه میکردند که تنها برای فرزندان و خانوادهشان مجبور به رای دادن هستند.
در این توجیه چندین فریب به صورت همزمان به کار بسته شده است. اول اینکه امروز بعد از شکست کامل اصلاحات آشکار شده است که هیچ واقعیت و رئالی در اصلاحات وجود نداشته و اهداف و شعارهای اولیه اصلاحات از جمله توسعه سیاسی، آزادی بیان و توسعه به مفهوم عام شکست کامل خوردهاند. اما این مسئله به صورت نظری نیز از همان روز اول هویدا بود. چنانچه آقای بنی صدر در خرداد ۷۶ در مصاحبه ایی جمهوری اسلامی را اصلاح ناپذیر دانست زیرا استبداد که سیستمی قائم بر قدرت است نمیتواند از تمرکز قدرت و حذف مخالفان دست بردارد. زیرا در این صورت از بین خواهد رفت. در واقع هر دولتی را تنها میتوان بر راستای اصول محوری پذیرفته شده توسط سیستم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگیاش اصلاح کرد. برای مثال در کشورهای دموکراتیک غربی تا اندازه ایی که حقوق انسان و طبیعت در باور شهروندان و سیاستمداران پذیرفت شده باشد روزانه اصلاحاتی تحقق مییابد. و اصلا یکی از اصلی ترین دلایل اختلاف پیشرفت، توسعه یافتگی و اصلاح پذیری در کشورهای غربی در همین مسئله است. میزان رشد و اصلاح در جهت دموکراسی و حقوق به اندازه سطح باور عمومی و سیستم سیاسی است. اما در ایران، دولت بر مبنای زور و قدرت شکل گرفته است لذا اصلاحی هم اگر شکل بگیرد در مسیر استبداد، سرکوب و فقر خواهد بود. بی دلیل نیست که شرایط اقتصادی، سیاسی نسبت سالهای آغازین اصلاحات بسیار بدتر شده است.
اصلاحات و توسعه
اما فریب دوم در این توجیه به دلیل برداشت سطحی و نادرست اصلاطلبان از مفهوم توسعه است.
توسعه در نگاه اصلاحطلبان مفهومی کاملا مکانیکی و ساختاری دارد. از نگاه اصلاحطلبان جامعه سیاسی و اقتصادی ایران بی شکل و آمورف هست و به همین دلیل تحمل ساختارهای مدرن را ندارد. لذا برای ایجاد زمینه تحقق مدرنیته باید ساختار و نهاد سیاسی و اجتماعی ایجاد کرد و در بعد سیاسی باید حزب سیاسی ساخت. ملی مذهبیها از جمله اصلاح طلبانی بودهاند که در این زمینه بسیار نوشته و گفتهاند و حتی دولت موقت به ریاست مرحوم بازرگان در همین زمنیه نهادهای بسیاری از جمله دادگاه انقلاب، سپاه پاسداران، جهاد کشاورزی و... را ایجاد کرد. اما ایراد کار کجا بود؟ چرا نهاد سازی و حزب سازی توسط اصلاحطلبان یا شکل نگرفت و یا اگر هم شکل گرفت تحمل نشد و در بسیاری از موارد حتی نهاد ساخته شده علیه تجدد و مدرنیته عمل کرد؟
دلیل اصلی این موضوع این است که ساختارها و نهادها بر تفکرات بنا میشوند. مدرنیته از ساختارها شروع نمیشود، بلکه در درجه اول از تفکر و اندیشه راهنما نشات میگیرد. برای تحقق مدرنیته ابتدا باید تفکر و فرهنگ متناسب با مدرنتیه در جامعه و دولت مقبول بیفتد و سپس ساختارهای متناسب با آن تفکر ساخته شوند. مدرنیته و توسعه محصول تفکر و سپس ساختار مدرن هستند. به دلیل اهمیت موضوع بهتر است نگاه دقیق تری به توسعه داشته باشیم.
از قرن گذشته تا کنون کشورهای جهان اول سه موج بزرگ توسعه را از سر گذراندهاند. در سالهای ۱۸۹۰، تیلوریسم بر فضای مدیریتی و صنعتی غرب حاکم بود. این تفکر که از آن به اسم مدیریت علمی هم یاد میشود، معتقد بود که کارگران مانند جعبه ابزار هستند و حق نظر دادن ندارند. هر کسی بنا بر سلسله مراتب کار میکند و این مهندسین هستند که فکر میکنند. سپس در سالهای ۱۹۳۰ هانری فورد، خط تولید را راه انداخت که در آن کارگر غیر ماهر میتوانست بکار بسته شود. وی همچنین حقوق کارگران را بالا برد تا بتوانند کالاهای تولید شده توسط کارخانهها را بخرند. این مسئله در مواقع زمینه ساز افتصاد مصرف گرای لیبرالسیم شد. اما در سالهای بعد از جنگ دوم، این ژاپنیها بودند که مدل توسعه ایی را ارائه کردند که تا به امروز مورد استفاده قرار میگیرد. ژاپنیها در شرکت تویوتا، نظرات آقای ادوراد دمینگ را به اجرا گذاشته و آنرا در فرهنگ کار و مدیریت روزانه خود وارد کردند. فلسفه مدیریتی که از آن به اسم «بهبود مستمر» یاد میشود. در این روش مدیریتی، کارگران و کارمندان به عنوان انسان صاحب ارزش و حقوق در نظر گرفته شده و از آنها برای حل مشکلات راهکار درخواست میشود زیرا این کارگران هستند که با واقعیات روزمره کار و مشکلات واقعی تولید مواجه هستند. در واقع روش مدیریتی بهبود مستمر با تمام ابزارهای مدیریتی که ارائه میکند میخواهد تولید را در چارچوب سرمایه داری، انسان گرا تر کند. در سالهای اخیر مباحث جدیدی نظیر توسعه پایدارهم به این روش مدیریتی اضافه شده است که سعی در تولید همراه با حفظ محیط زیست و کم کردن آلایندهها دارد. از آن زمان تا کنون، تمام رقابت کشورها و شرکتهای بزرگ جهان در اجرا کردن دقیتر و بهتر این فلسفه و نوع مدیریت است. بعضی از کشورها نظیر ژاپن، آلمان و آمریکا گوی سبقت را از دیگران ربودهاند. اما چگونه؟ در واقع این کشورها توانستهاند فلسفه مدیریتی بهبود مستمر را در فرهنگ مدیران و سیاستمدران تا مهندسان و کارگران و کارمندان خود وارد کرده کنند. این فرهنگ به صورت طبیعی ساختارهای لازم را ایجاد میکند و نتیجه آن بهره وی بالای شرکتهای ژاپنی و آمریکایی شده است. به عبارت دیگر تفاوت صنعتی و اقتصادی کشورها در تفاوت فرهنگی و مدیریتی نهفته است. هر چقدر فرهنگ باز تر و میزان توجه به حقوق انسان و طبیعت بالاتر، میزان تولید و بهره وری بالاتر.
حال از فرد اصلاحطلبی که دم از ایجاد ساختار و حزب و نهاد میزند باید پرسید، بر مبنای چه تفکری میخواهید ساختار ایجاد کنید؟ نویسنده معتقد است که تفکر اصلاح طلبانه مطلقا نمیتواند آزادی خواهانه باشد و عملکرد اصلاح طلبی لزومن منطبق بر فرهنگ استبداد است. به دلیل آنکه یک فرد آزادی خواه و با فرهنگ هرگز به خود اجازه نخواهد داد که رژیم مبتنی بر ولایت فقیه، حکم حکومتی، خودی و غیر خودی، نظارت استصوابی و... را به رسمیت بشناسد و در این میدان عمل کند. اصلاحطلبی که با وجود چنین مفاهیم ضد انسانی عمل سیاسی میکند از یک سو در عمل به مخاطبینش توصیه به بی فرهنگی و پذیرش زور میکند و از سوی دیگر آنها کاری عبث میکنند. زیرا همانطور که گفته شد ساختار دموکراتیک باید بر مبنای اندیشه دموکراتیک باشد که چنین چیزی در جمهوری اسلامی وجود ندارد. وقتی تفکر و فرهنگ گروهی بر زور استوار باشد، لاجرم نهادهای ساخته شده توسط آنها هم ضد آزادی خواهد شد. به همین دلیل بود که امثال مرحوم ابراهیم یزدی نهادهای ضد آزادی ساخت و اصلاحطلبان از نهادهای مردمی مانند جمعیت امام علی دفاعی نکردند و حکومت منتخب آنها آنرا بست.
شرکت در انتخابات، سرمایه اجتماعی و سندروم استکهلم در سطح ملی
هر جامعه ای دارای سرمایه اجتماعی است که عبارت است از مجموعه ارزشهای مشترکی که به آن جامعه اجازه میدهد به صورت موثر تری به اهدافش برسد. در بحث ما این ارزشها در جامعه ایران شامل موارد بسیاری از جمله غرور، اعتماد به نفس، اعتماد به دیگران، دفاع از حق مظلوم، اعتراض به ظالم، صداقت، احترام به خود و دیگران و... است. نویسنده معتقد است که اصلاحطلبان در دورههای مختلف سرمایه اجتماعی مردم ایران را به نابودی کشاندهاند. با پذیرفتن حکم حکومتی، با توجیه وضعیت موجود، با عدم دفاع از شعارهایشان و عملکرد ضعیفی که از شمار خارج است. اما در انتخابات سال ۹۶ اصلاحطلبانی نظیر محمد خاتمی و اکبر گنجی به بهانههای پوچ و بی معنی، از مخاطبین خود خواستند به جنایتکاران و سیاستمدرانی با کارنامه ایی سیاه رای بدهند زیرا آنها در لیست مورد حمایتشان بودند. آیا کسی میتواند لطمه ایی که این کار به روان و فرهنگ جامعه ایرانی وارد شد را اندازه بگیرد؟ سندروم استکهلم یکی از بزرگترین بلاهایی که بر سر یک زندانی میآید و آثارش تا سالیان دراز باقی میماند. پروسه ایی که در آن زندانی یاور و دوست شکنجه گرش میشود. چگونه میتوان روح و روان جامعه ایی که به جنایتکاران رای داده است را ترمیم کرد؟!
مطالبه محوری و شرکت در انتخابات؟
در اسفند سال ۸۷ عده ای از اصلاحطلبان در طی بیانیه ایی خواستههای حداقلی را مطرح کردند تا اگر کاندیداهای آن زمان آنها را پذیرفتند، ایشان در انتخابات شرکت کنند. نکته جالب اینجا بود که اسم نویسنده نیز بدون اجازه و آگاهی در روشی غیر دموکراتیک اضافه شده بود. به همین دلیل در همان زمان مجبور شدم که در مقاله ایی نظر خود را شفاف کنم. جالبتر آنجا بود که بعد از انتشار مقالهام بسیاری از امضا کنندگان روابط دوستانه خود را تغییر دادند! آنها نمیدانستند و شاید هنوز هم ندانند که دلیل اصلی پایداری استبداد منش و روش غیر دموکراتیکی هست که از ایشان سر زده بود نه چیز دیگر.
اما سوالات و انتقاداتی که ۱۲ سال پیش مطرح کردم امروز نیز وارد هستند و زمان نشان داده است که استبداد به هیچ مطالبهی به حقی پاسخ نخواهد داد. زیرا در آن صورت رژیم از بین میرفت. در واقع مطالبه محوری فریبکاری بوده است برای کشاندن مردم به پای صندوقهای انتخابات.
طراحان مطالبه محوری نشان دادند که درک درستی از انتخابات در ایران ندارند و تفاوت دموکراسیهای واقعی در غرب و مضحکه انتخابات ایران را نمیدانند.
در کشورهای دموکراتیک غربی انتخابات یک روش برای تحقق اراده ملی و مشارکت مردم در تعیین و اداره زندگیشان است. اما در ایران انتخابات وسیله ایی است برای استمرار استبداد و همچنین موجه جلوه دادن چهره رژیم در جهان غرب. این مسئله باعث میشود که دولتها و شرکتهای بزرگ غربی که بر اساس منافع اقتصادی میخواهند با رژیم ایران قراردادهای کلان اقتصادی ببندند بتوانند به شهروندان خود بگویند اگر چه رژیم حاکم بر ایران سفاک، درنده و غیردموکراتیک است ولی چه کنیم که منتخب واقعی مردم همانجاست و لذا بر ما خورده نگیرید اگر با آنها قراردادهای اقتصادی میبندیم.
دموکراسیهای غربی از دو محور جامعه مدنی و دولت تشکیل شده که هر دو دارای قدرت هستند. دولت در این کشورها فعال مطلق نیست. دولت مردان برای کسب قدرت سیاسی نیاز به مردم و جامعه مدنی دارند. این مسئله را میتوان از زاویه اقتصادی هم مورد مطالعه قرار داد جایی که در جوامع غربی دولت توسط مالیات دهندگان اداره میشود. لذا دولت مردان برای کسب قدرت وعده هایی را میدهند و سعی در براورده کردن مطالبات مردم و جامعه مدنی میکنند. که البته در بسیاری از کشورها از جمله فرانسه و امریکا بخش بزرگی از جامعه از نارساییهای این سیستم خسته شده است و میخواهد طور دیگری عمل کند.
اما در کشور ما، رژیمی وجود دارد مبتنی بر ایده ولایت مطلقه فقیه که خود را فعال مایشال معرفی میکند و هیچ حقی را برای جامعه به رسمیت نمیشناسد. در واقع جامعه مدنی در ایران وجود ندارد که بخواهد مطالبه ایی مطرح و پیگری کند. از سوی دیگر کل خرج دولت از طریق نفت تامین میشود لذا دولت وابستگی به جامعه مدنی ندارد که بخواهد بر وفق مراد آنها عمل کند.
همانطور که میبینید تفاوت ماهوی بزرگی بین انتخابات و دموکراسی غرب و ایران وجود دارد و طرح هایی نظیر مطالبه محوری برای شرکت در انتخابات تنها شیادی و در خوشبینانه ترین حالت ناشی از کم دانشی است که تفاوت دموکراسی واقعی و مضحکه انتخابات در ایران را نمیداند.
در واقع مطالبه محوری تنها در سیستم سیاسی قابل طرح است که در آن انسانها شهروند به حساب بیایند نه در رژیم جمهوری اسلامی که مردم را رعیت بی حق و حقوق میداند و ولی فقیه را کدخدای ده. شرکت در انتخابات به هر توجیهی تنها تصدیق کردن این دید رژیم بوده است.
جامعه مدنی و انتخابات؟
آقای رضا علیجانی در مقاله ای درباره تحول طلبان مینویسد: «براندازان و سرنگونی طلبان طیف متنوعی را تشکیل میدهند. اما همه در یک عنصر مشترکاند که امکان هر گونه تغییر در حکومت جمهوری اسلامی را غیر ممکن و سرنگونی حکومت را شرط اولیه هر گونه سیاست ورزی تغییر خواهانه در ایران میدانند.»
تجربه شکست جنبش اصلاحات نشان میدهد امکان تغییر در جهت دموکراسی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی از سوی حکومت وجود نداشته است. در این مورد حق با براندازان بوده است. اما اینکه براندازان معتقد باشند تغییرات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی منوط به سرنگونی حکومت باشد سخنی کاملا نادرست است و برای آن بیان شده است که ایشان نتیجه مورد نظر خود را به مخاطبانش تحمیل کند.
بخشی از اصلاحطلبان از جمله آقای علیجانی میگوید باید از استبداد مطالبه محور بود و بنا بر شرایط در انتخابات شرکت کرد و یا نکرد. در حالی که همچنان که دیدیم مطالبه محوری حرف بی راهی است و محول کردن شرکت و تحریم انتخابات به وضعیت رژیم و یا تایید صلاحیت کاندیدای مورد پسند اصلاحات و... تنها به استمرار وضع موجود منجر شده است.
آنان به زبان فریب میگویند کسانی که خواستار نابودی رژیم هستند کلی گو و بریده از جامعه هستند که خود را بی اثر میکنند زیرا براندازان میگویند اول باید رژیم عوض بشود تا حتی مشکلات جزیی حل بشود. اما این حرف باطل است، براندازان نمیگوید اول رژیم عوض بشود بعد آسفالت سر کوچه را عوض کنید! بلکه براندازی یعنی ابتدا سطح فکر و نوع نگرش خود را عوض کنیم. استبداد میگوید در تمامی روابط سیاسی اجتماعی و حتی شخصی و خانوادگی از زور و قدرت استفاده کنید، حال اگر بخواهیم استبداد را براندازیم باید ابتدا این اندیشه را مضمهل کنیم تا زمینه بازسازی استبداد در شکل دیگر ظاهر نشود. همانطور که در توضیح توسعه آورده شد، هر ساختاری نیاز به فرهنگ و اندیشه راهنمای متناسب با خود است. اگر ما خواهان مدرنیته، دموکراسی، توسعه هستیم باید در ابتدا نوع نگاه و اندیشه مبتنی بر آزادی را جایگزین فرهنگ کنونی کنیم که منجر به ایجاد و ماندگاری استبداد تاریخی شده است.
با تغییر فرهنگ و اندیشه راهنما از قدرت به آزادی و حق مداری، روابط افراد در سطح خانواده و کار و حتی با خود تغییر کرده که باعث تغییرات سریع در شرایط زندگی روزمره مردم میشود! برای مثال فرض کنید روابط ازدواج مانند غربیها بر مبنای حقوق باشد. یعنی زنان از حقوق برابر مردان برخوردار بوده ولی در عوض دختران توسط خانواده تحت عنوان مهریه فروخته نشوند، بدون درنگ بسیاری از دردهای ناشی از طلاق و مهریه و خشونت خانوادگی و.. حل میشود. مثالهای بسیار زیادی را میتوان در زمینه نتایج باور و عمل به حقوق بیان کرد از جمله احترام به قوانین رانندگی، رعایت صف، عدم تجسس در زندگی دیگران و...
براندازان پیشنهاد میدهند که با همین طرز فکر و فرهنگ حق مدارانه هم باید در سیاست وارد شد و عمل کرد. مسلم است که کسی که خود را به عنوان یک شهروند و انسان صاحب حق میشناسد هیچگاه حاضر نمیشود که در انتخاب بین بد و بدتر به منتخبان شورای نگهبان رای بدهد که در نهایت سیاستهای مخرب ولی فقیه نادان اجرا شود! بلکه از نظر یک برانداز مکان عمل سیاسی و اجتماعی در جامعه مدنی است و نه در حکومت. مسلم است که اگر جمع بزرگی از ملت به این صورت عمل کنند و چنین نگرشی در روابط شخصی و روزمره و همچنین در مسایل سیاسی اجتماعی داشته باشند از فرصتهای بدست آمده برای تغییر سیستم سیاسی متناسب با دموکراسی نیز استفاده خواهند کرد. از نظر صاحب این قلم آنچه در بالا آمد تعریف دقیق براندازی است.
وظیفه روشنفکران و سیاسیون دموکرات عمل کردن به حقوق و تبدیل شدن به الگو برای جامعه ملی هست. همچنانکه فردی مانند دکتر محمد مصدق اینگونه عمل کرد و الگویی بدیع برای جامعه ایرانی شده است. آنچنان که میتوان گفت تفاوت جامعه ایران با سایر کشورهای اسلامی وجود مصدق است.
نکته مهم این هست که با تغییر فرهنگ از قدرت به حق مداری بسیاری از تغییرات به صورت خودکار اتفاق میافتد. و حتی استبداد به سرعت کم رمق میشود و توان سرکوب و ادامه حیات را از دست میدهد. در حالی که اصلاحات به استمرار استبداد منجر میشود.
حاکمیت دوگانه و حقوق مردم؟!
اصلاحطلبانی از جمله آقای تقی رحمانی توجیه میکردند که حضور در انتخابات و پیروزی کاندیدای اصلاحطلبان باعث ایجاد فضای دوقطبی در رژیم شده و از فضا میتوان برای پیگیری مطالبات مردم و تقویت نهادهای مدنی و به صورت کلی جامعه مدنی خواهد شد.
اینک بعد از شکست کامل اصلاحات میبینیم که طرح چنین مسائلی تنها ناشی از ذهن بریده از واقعیت بوده است و حضور طولانی اصلاحطلبان در قدرت هرگز به تقویت جامعه مدنی و ایجاد نهادهای مدنی منجر نشده است. اما چرا چنین خیالاتی به واقعیت نپیوست؟
دلیل اصلی این موضوع این است که اندیشه راهنمای شرکت در انتخابات و دل بستن به اصلاح رژیم استبدادی بر زور و قدرت استوار است و اندیشه راهنما و فرهنگ ایجاد جامعه مدنی بر حقوق و آزادی. این موضوع مانند این است که کسی بگوید به شمال سفر میکند ولی بلیط قطار جنوب را بخرد!
همانطور که پیشتر درباره توسعه گفته شد هر ساختاری از جمله نهادهای مدنی بر اندیشه راهنمایی شکل میگیرد. اگر این اندیشه راهنما همراستای حقوق و کرامت نباشد، ساختار مناسب با جامعه مدنی شکل نخواهد گرفت. کسی که حاضر میشود تن به شرکت در انتخابات بین بد و بدتر بدهد و اندیشه ولی فقیه را در رفتار به رسمیت بشناسد، لزوما نمیتواند الگوی فرهنگ آزادی بشود.
راهکار
همانطور که در بالا آمد مهمترین مسئله برای خروج از وضعیت موجود تغییر فرهنگ به آزادی و حقوق است. تک تک ما باید سعی کنیم در زندگی روزانه خود به حقوق خود، دیگران و طبیعت احترام گذاشته و الگویی برای نزدیکان خود باشیم. در این رستا به جای نافرمانی مدنی که میتواند گاهی بر زور و قدرت استوار باشد، باید عمل به حقوق را سرلوحه قرار گیرد.
منش دموکراتیک و زندگی کردن بر مبنای احترام به حقوق بسیار مهمتر از سر دادن شعار آزادی است. برای مثال کسی که ادعای دموکراسی دارد نباید به اسم شهرت، سن، مال و مقام و... برای خود حق ویژه قائل باشد.
در واقع حرف این اصلی این قلم این است که از خود شروغ کنیم و تغییر بر مبنای آزادی را به زندگی اجتماعی و سیاسی گسترش دهیم.
فرافکنی سیاسی: بیماری فرهنگی، مسعود نقرهکار