می دانم که نوشتن این نامه کاری خنده دار است ولی آن را می نویسم شاید در تاریخ بماند.
لابد خواهید گفت تو هم یکی هستی از هزاران ایرانی که از ماها متنفری!
صریحا می گویم آری! من یکی از هزاران ایرانی هستم که از شما متنفرم! از شما نه به عنوان انسان، بلکه از اسامی شما، فلسطین، لبنان، سوریه، که با این اسم ها، نان از دهان «انسان ها» در کشور م ایران ربوده می شود و به دهان این نام ها ریخته می شود.
ما را با شما چه کار؟! لحظه ای فکر کرده اید که ایرانی ها، چقدر به مردم زجر کشیده ی آفریقای مرکزی، به محرومان ساکن خاور دور، به گرسنگان مغولستان و برهنگان آمازون فکر می کنند؟ آن ها اصلا نمی دانند که چنین جاهایی وجود دارند و فوق فوق اش، اگر از محرومیت آن ها با خبر باشند، دلی برای آن ها می سوزانند و نفرت که هیچ، به شیوه ای انسانی سرنوشت شان را دنبال می کنند.
لابد می پرسید اگر چنین است چرا شما ایرانی ها از ماها متنفرید؟! ببخشید خیلی صریح کلمه ی تنفر را به کار می برم! این تنفر به خاطر پرداختن بیش از حد حکومت نکبت ما به شماهاست آن قدر که گویی پدری فرزند خود را با شکم گرسنه و تنی رنجور رها کند، برود شکم بچه ی دیگری را پر کند و به درمان دردهای او بپردازد. شما جای فرزند اصلی باشید نسبت به آن پدر و نسبت به آن بچه ی غریبه چه احساسی پیدا می کنید؟
می گویند علت نفرت ایرانیان از اعراب، به گذشته های تاریخی و حمله ی اسلام به ایران مربوط می شود. بله. این هم دلیلی ست از دلایل ولی تنها دلیل نیست. مردم آمازون و قطب شمال به ما حمله نکرده اند که از آن ها تنفر تاریخی داشته باشیم ولی نسبت به شماها این هم هست.
در مدرسه ی پسر من در آلمان، بچه ی شرّی همکلاس او بود از روسیه. روزی از مدرسه به من تلفن زدند که بیا به مدرسه. رفتم دیدم، پسر من و پسر بچه ی روس با هم دعوا کرده اند و قشنگ همدیگر را زده اند و لت و پار کرده اند. یک عدد صندلی هم در دعوا مرافعه ی این ها خرد شده بود و خلاصه جلسه ای با والدین که ماها بودیم تشکیل شد که هم بچه ها را اندرز بدهیم که دعوا نکنند هم پول صندلی خرد شده را بپردازیم که هر کدام موظف به پرداخت نصف پول صندلی شدیم!
بعد از آن معلم پسر م با من گفت و گویی داشت که تمام این داستان را که تعریف کردم برای رسیدن به این گفت و گو بود!
آلمانی ها که سعی می کنند فقط ظواهر را نبینند و به عمق قضایا پی ببرند، در مواردی این چنین می روند تحقیق می کنند تا موضوع را ریشه یابی کنند.
خانم معلم به من گفت گمان می کنید کتک کاری بچه ها، به خاطر مسائل تاریخی میان دو کشور ایران و روس باشد؟!
من که موضوع را نگرفته بودم، با حیرت به ایشان گفتم: جان ام؟! [وی بیته؟!] :)
با توضیحات بعدی او دریافت ام که ایشان تصور می کند شاید علت خرد شدن صندلی بر سر بچه ی روس، نفرت تاریخی ما از روس ها به خاطر قراردادهای ترکمن چای و گلستان باشد! :)
خدمت شان عرض کردم که خیر! مطمئن باشید ما موضوعات ترکمن چای و جنگ با روس ها را کاملا فراموش کرده ایم و این دو تا هم با هم دعوا کرده اند چون اولا بچه هستند و بچه دعوا می کند، ثانیا این بچه ی روس، اصولا شرّ است و همه را اذیت می کند. الان هم برای اولین بار در مقابل زدن، خورده، که شاید برای آینده اش بد نباشد! مطمئن باشید موضوعات تاریخی میان ایران و روس و ترکمان چای و گلستان در میان نبوده است!
این را گفتم که بگویم، این گونه نفرت ها، حتی در میان ملل متمدن هم می تواند محل گفت و گو و دلیل اختلافات امروزی باشد.
به مردم ما حق بدهید از شما نه به خاطر انسان بودن، بلکه به خاطر فلسطینی بودن و لبنانی بودن و سوری بودن متنفر باشند.
از شما هم تا کنون دیده نشده کسی حتی با فرهنگ ترین هاتان، بیاید در باره ی محرومیت مردم ایران، در باره ی زجرهایی که کشیده اند، در باره ی زنان شان که زیر خروار ها پارچه در حال پوسیدن اند، در باره ی روشنفکران و اهل قلم شان که هم پای شان هم قلم شان را شکسته اند، باری کسی از شماها بیاید در باره ی مصائب ما ایرانیان دو کلمه بگوید و بنویسد و دستکم همدردی کند.
اما جمله ی آخرم را بگویم و صحبت را تمام کنم:
شما که در مقابل سید علی به علامت احترام و پیروی از او دست به سینه می زنید، بدانید، به محض این که سید علی بر شما حاکم شود، اول گیس آن دخترک بی حجاب در فیلم تبلیغاتی را با روسری یا چادر می پوشاند، بعد ویولون دست دخترک دیگر را از او می گیرد به جای اش پرچم مرگ بر این و مرگ بر آن می دهد، و خدمت شما ها هم کلهم اجمعین چنان می رسد که به جای دست به سینه زدن، با دست به کله تان بکوبید و به خودتان بگویید این چه غلطی بود ما کردیم و این چه فریبی بود ما از سد علی خوردیم.
بقیه اش را دیگر خود دانید...