شاید لازم باشد پیش از سرکشیدن به درون تشکیلات اصلاح طلبی در کشور، به چگونگی این راز که چرا درپی انقلابی به بزرگی انقلاب ایران، آن ملت انقلابی، توانسته است در محیطی ضد آن انقلاب زیسته و هنوز پس از چهل سال زندگی کند. این راز چگونه توانسته محقق شود و ادامه یابد و هنوز آن مردم خودشان را باز نیافته باشند. آیا این راز، به راز اصلاح طلبی پیوند میخورد؟ برای یافتن پاسخ، شاید لازم افتد که خوانندۀ گرامی حوصله کند و به مقدمۀ فشردۀ زیر در بارۀ بخشی از خصوصیات روانی انسان، و بهره برداری شیادان ازاین خصوصیات توجه نماید:
چند سال پیش، در مقالۀ "خطای دید" به اختصار نوشتم چگونه دید ما در چیزی که بی خطا تصور میشود، خطا میبیند. و از آن مهم تر، خطای چشم وجدان یا همان بینش یا بصیرت میتواند به صورت مستمر خطا بیند و زندگی فرد را به تباهی بکشاند. در آنجا داستان کودکی ژان پیاژه، روانشناس معروف سوئیسی را از زبان خودش چنین آوردم: [ ژان پیاژه (Jean Piaget) ازپیشکسوتان روانشناسی و متخصص رشدهوش کودکان، اولین خاطره از کودکی خود که تا برملا نشدن واقعیت تکان دهندۀ ماجرا بروجود آن اصرارداشت را چنین بیان میکند. این خاطره ازاین قرار است که او درکودکی زمانی که هنوز دوساله بوده، قربانی یک حادثه بچه دزدی میشود. دربین جزئیات حادثه، به یاد میآورد در کالسکهاش نشسته بوده که پرستارش در حال زدوخورد با بچه دزد بوده است درحالی که بچه دزد صورت او را چنگ میزند، تا وقتی که ژاندارمی با شنل کوتاه و باتوم سفیدش دردست، خرابکاررا دنبال میکند. داستان توسط پرستار و خانواده ژان پیاژه و دیگرانی که شنیده بودند همواره تأیید میشده است. ژان پیاژه متقاعد شده بود که آن حادثه را به خوبی به یاد میآورد، او قادر بود تمام جزئیات آن را بیان کند در حالی که آن حادثه هرگز رخ نداده بود. سیزده سال بعد، پرستاربا نوشتن نامهای به والدین ژان، اقرار میکند که داستان با تمامی جزئیات حادثه ساختگی بوده است. بعدها، ژان پیاژه دراین مورد مینویسد: «بنابراین، من میبایستی مانند یک کودک، داستانی که والدینم باورداشتندرا میشنیدم، و آن را به شکل یک خاطره دیداری به گذشته میفرستادم که در حقیقت، یک خاطرۀ خاطره اما غیرواقعی بود. خیلی ازخاطرات واقعی بدون شک براین منوال اند». بدین سان خاطرات زیادی که واقعی به نظرمی رسند، اغلب چیزی جز بازسازیهای تصورات گذشته نیستند]. به این ترتیب است که شیادان، قدرتمداران، سلطه گران، تصوراتی را در ذهن ما از راه تبلیغات با استفاده از میل انسان به ذهن گرائی و دوری از حق و خردورزی، وارد میکنند و ما آنها را حقیقت تصور میکنیم و حاضر به ارزیابی و باز سنجی آنها نیستیم. اسلامی شدن ناگهانی انقلاب و سپردن آن در دست روحانیانی که خود وابسته به جعلیاتی به نام اسلام فقاهتی بودند، انقلاب را به قرنها پیش متصل کرد که به مانند تصویری حک شده در ذهن مردم جا داشته و دارد. و آن تصویر، همسو تصور کردن اسلام با روحانیت بوده و هست، درحالیکه روحانیت میتواند در تضاد با اسلام هم قرار گیرد که دائم در حال قرار گرفتن است. به این ترتیب، توانستند جلوی تحولی را بگیرند که از اهداف همان دینی هست که خود را با انواع فریب به آن متصل میکنند. هنوزبسیاری در انقلاب خود که در واقع قیام بر ضد آن تصورات غیر واقعی و غیر حقیقی بود، با شک و تردید مینگرند و گناهان را به گردن آن میاندازند. ملغمهای از اسلام و انقلاب و روحانیت در ذهن خود ساختهایم و خود را مبرا از هر مسئولیتی میدانیم و غافلیم از اینکه تمامی این نا کامیها از "من"ی است که باتصورات خود زندگی میکنم و حاضر به بازخوانی آنها نیستم. لحظهای حاضر نیستیم به درون خودمان سری بزنیم و مسئولیت خویش را بپذیریم. دلیل آن از نظر علمی روشن است:
سیستم یا سامانۀ محرک شبکهای (Système d'Activation Réticulaire) یا (SAR) مجموعهای از فیبرهای عصبی است و نقش دروازهای را بازی میکند که تقریبا تمامی دادهها و اطلاعات از آنجا به ما میرسند. آنچه را که ما میبینیم یا میشنویم یا حس میکنیم را بنا بر درجۀ توجه ما به آنها، SAR (سمش-سامانۀ محرک شبکه ای) دریافتها را ممیزی میکند و آنچه را ما به آن بی توجه هستیم را کنار میگذارد. مغز ما روزانه حدود ۴۰۰ میلیون اطلاعات را ارزیابی میکند که فقط ۲۰۰۰ از آن را وجدان ما تصدی میکند. بعدها پژوهشگران متوجه شدند که SAR سامانۀ اعتقادی ما را نیز کنترل میکند و تنها اطلاعات سازگار با آن باورها را تشخیص میدهد یا انتخاب و وارد دستگاه روان ما میکند. این مکانیزم نشان میدهد که هر آنچه ما باور داریم یا فکرمی کنیم، SAR بیشتر به آنها توجه خواهد کرد یعنی اطلاعاتی را که بر اساس باورهای ما جمع آوری میکند فیلتر شده هستند. به این ترتیب، در مورد هرچیزی که فکر میکنیم خوب است و انتخاب کردهایم، درست یا نادرست، حق یا ناحق، سمش ترتیبی میدهد که حق با ما باشد، یعنی دادههای ورودی را برای خشنودی ما سانسور میکند. به عبارت دیگر، تلاش دارد انسان را در آنچه که هست نگهداری کند. به بیان روشن تر، ترتیبی میدهد که همواره حق با ما باشد. ریشۀ خودسانسوری در اینجاست.
برای رهائی از این چرخۀ از رشدماندگی، باید وجدان را آزاد کرد و برای این کار، ما باید اصولی را برای محک زدن تصورات خود انتخاب کنیم و به هیچ عنوان با آن اصول معامله نکنیم. برای مثال، اصولی که بر کرامت انسان گواهی میدهند، مانند استقلال و آزادی که شعار انقلاب بودند، ویا عدالت وامثال اینها را محک قرار دهیم و درستی و نادرستی تصورات خود را با آنها بسنجیم. مفهوم خردورزی یا تعقل، همین محک زدن میباشد. نداشتن اصول، به معنای ماندن با همان تصورات خود، و در نتیجه از رشد ماندن است. دلیل وجود تنوع افراد از خائن تا خادم در جریانات سیاسی، چه اصلاح طلب و چه اصولگرا، ایمان نداشتن به اصولی ارجمند بین اعضای آن جریانات میباشد.
پس از این مقدمه که نقش هر فرد را در وضع موجود نشان میدهد، به چگونگی دگردیسی انقلاب توسط کنشگران قدرتمدار، پولدوست و بی اصول میپردازیم.
از ابتدای انقلاب دو جریان ایجاد شدند که بعدها به نامهای اصلاح طلب و اصولگرا شهرت یافتند. با نگاهی با چشمان خود، و بدون مراجعه به وجدان و بصیرت، میتوان مشاهده کرد که این دو جریان خالص نیستند و درون آنها از خائن تا خادم یافت میشوند. بنابراین، قطعا جریان موسوم به اصولگرا، فاقد ایمان به اصول انقلاب میباشد و اصول راهنمای آن، ضد انقلاب میباشد. اما آنچه در ذهنیت جامعه از اصولگرا نقش بسته است، یک تصویر متضاد با خودش بیش نیست، انسان هائی معتقد به مذهب و انقلاب اسلامی اما خشک سر و متعصب، زورگو و بسته میباشند که این تصور، بخشی از سوی خود همین جریان تبلیغ شده و بخشی هم توسط مخالفان آن. اما در اینجا جریان اصلاح طلب که در جامعه دستی بالقوه بالاتر دارد و به نوعی آن را میتوان بازوی اجرائی نظام، از ابتدای انقلاب تلقی کرد، را مورد بازنگری قرار میدهیم. اما قبل از آن، هرگز نباید فراموش کرد که ما درون نظامی زندگی وتحلیل میکنیم که از "خودی ها" تشکیل شده است. زیرا پس از کودتای خرداد۶۰، با تصفیۀ فیزیکی و فکری اندیشههای مخالف تفکر حوزوی، نظامی را از خودیها بوجود آوردند که هنوز به قوت خود باقی است.
گفتیم که درون اصلاح طلبی از خائن تا خادم وجود دارند که باچشم باز میتوان به آن پی برد. نداشتن و پایبند نبودن به اصل و اصولی که بتوان با آنها، این جریان را مورد ارزیابی قرار داد، به این جریان تصویری مبهم، پراکنده، وسیال میدهد که هر فردی با هر بینشی و با هر درجه از اطلاعات و طبقۀ اجتماعی به هر دلیلی میتواند خودش را به آن مرتبط بداند. اما همین پراکندگی و نداشتن اصولی محکم و باثبات دلیل بزرگ ضعف این جریان برای به عمل درآوردن نیروی بالقوۀ آن هم میباشد. فراهم آوردن همین نیروی بالقوۀ مجازی، به آن اجازه داده است تا وارد قدرت حاکم گشته و بدون به دوش کشیدن مسئولیتی آشکار شریک در چپاول اموال عمومی گردد و میلیاردرهای فراوانی را در سطح جامعه بسازد تا به این وسیله بتواند منافع حال و آتی این جریان از هم گسیخته را فراهم آورد. با این حال، بر اثر یورشهای تبلیغاتی از درون و بیرون کشور، چنان بر ذهن مردم غالب کردهاند که این جریان، جریانی است دمکرات، بشر دوست، نرم و قابل اعتماد. تمامی حاکمیتهای کشورهای دست نشانده وزیرسلطه، دارای همین خاصیت میباشند و برای سلطه گران بهترین نوع حاکمیت برای چنین کشورهائی، چنین جریاناتی میباشند. به همین دلیل هم هست که رسانههای بیگانۀ سلطه گر همواره پشتبان این جریان بوده است. بدون اینکه مردم متوجه شوند که کودتای خرداد ۶۰، و در پی آن، اعدامها، شکنجهها، قتلهای زنجیرهای و... عمدتا از درون همین جریان به ظاهر متمدن به اجرا گذاشته شدند. گفتیم در این جریان از خادم تا خائن وجود دارند. با خائنین کاری نداریم، اما عمدۀ آنها افراد بی اصل و اصولی هستند که ثباتی در حال و احوالشان نیست و نمیتوان به آنها اعتماد کرد. عدهای هم که مدعی داشتن اصول هستند، معلوم نیست چه نوع اصولی هستند که نتیجۀ آن در زیر سلطه زیستن شده، چه سلطۀ داخلی، چه سلطۀ خارجی؟
با استفاده از ظواهر تصویری که پسند اسلام فقاهتی بود خود را آراسته کردند، پیشانی خود را سوزاندند و ریش گذاشتند و اغلب که از بازماندگان نظام شاهنشاهی بودند، با فقه حوزه خود را آرایش کردند وموفق شدند شعار انقلاب را پس زنند و استقلال و آزادی را به سود آرمانهای حوزه کنار بگذارند و وارد قدرت شوند. بدون اعتقاد به دین و انقلاب راه و روش خود را تا کنون ادامه دهند و با چشم تمنا به کمکهای سلطه گران در صدد تحکیم موضع خود بر آمده و برمی آیند. نمونۀ دختر هاشمی رفسنجانی که غم از دست دادن ترامپ با تحریمهای روزمرهاش بر مردم بی پناه را میخورد و میگوید حیف شد ترامپ در انتخابات باخت، بسیار گویا است.
لایهای بیرونی برای انقلاب ساختند تا اصالت آن را در زیر انواع جنایات وفساد بپوشانند و هرآنچه کردند را به نام انقلاب ثبت نمایند. توانستند دو سال ابتدای انقلاب، آن دوران آزادی و استقلال را طی یک برنامۀ تنظیم شده از سوی رسانههای سلطه گران خارجی و داخلی، در پستو قرار دهند تا هر نا به سامانی را به نام آن انقلاب شکوهمند بنویسند. با گفتن انقلاب خشونت است، و ایجاد سانسور، تمامی جنایت هائی را که مرتکب شدند به حساب "خشونت" انقلاب نوشتند و آنقدر تکرار کردند که تصویر انقلاب در ذهن کسانی که بعداز انقلاب تولد یافتند، همان جنایات و فسادی را که خودشان مرتکب شدند ثبت و ضبط گردد. پس از جا انداختن این تصویر ساختگی در اذهان، بنا بر آنچه که در مقدمه آمد، SAR ادامۀ کار را با خودسانسوری مردم، به عهده گرفته و بخش بزرگی از جامعه را از خودانگیختگی و تحول محروم گردانده و جامعه حاضر به باز نگری در آن تصویر ساختگی و تحمیل شده نمیشود.
به این ترتیب و با امید به اینکه جوانان را در تلۀ بی عاری و بی انگیزه بودن مهار کردهاند، به فکر به انحصار خود درآوردن قدرت هستند. طبیعی است که با چنین طرفدارانی دستیابی به قدرت انحصاری شدنی نیست، لذا چشمهای خود را به خارج مرزها دوختهاند و با انواع تماسهای مستقیم و غیر مستقیم با سلطه گران، امید خود را به آنها بستهاند. تحریمها یکی از فرآوردههای این وابستگی میباشند. این روند به حدی بغرنج شده است که سیاست در کشور منحصر گشته به برخوردهای طرفداری از غرب یا چین و روسیه. اکنون غرب و شرق در صحنۀ سیاسی کشور حضور مستمر دارند. این بیگانگان از چه دروازهای وارد کشور شدند؟ از زمانی که رفسنجانی اعلام کرد که ما به نیروی دفاعی (موشک) نیازی نداریم، تا زمانی که روحانی اعلام میکند آمریکا کدخدای جهان است وتا حسرت خوردن دختر رفسنجانی از شکست ترامپ، همگی در مسیر یک استراتژی جا میگیرند و آن کدخدائی آمریکا میباشد. اگر این استراتژی باز کردن دروازه بر روی سلطه گران نباشد، پس چیست؟ وقتی دروازه را باز کردی، همه میتوانند وارد شوند و وقتی وارد شدند، کشور میشود میدان نبرد سلطه گران. وضعیتی که دو قرن کشور را از راه رشد باز داشته است.
اما اصلاح طلبانی که دغدغۀ استقلال و آزادی دارند و به انقلاب پایبند میباشند باید هرچه زودتر خودشان را از دشمنان آن اصول جدا کرده و به فکر نجات مردم و کشور باشند. این بخش از اصلاح طلبان نباید در فریب گذشتۀ خودشان اسیر بمانند. باید با شهامت تمام وجدانهای خودشان را بیدار و فعال سازند و خودشان را از اسارت گذشتهشان نجات دهند و مردم را به بیداری و هشیاری بخوانند و زمینه را برای تحول در جامعه آماده سازی کنند. با روشنی تمام از گذشتۀ خود انتقاد کنند تا جوانان قادر شوند دروغهای تصویری را از اذهان خود بیرون ریزند و آزاد شوند. این اصلاح طلبان دروغهای پول پرستان و قدرتمداران در مورد معجرۀ وابستگی به سلطه گران را نخورند زیرا به محض دستیابی به در انحصار خود درآوردن قدرت، اولین قربانیان همین اصلاح طلبانی خواهند بود که بوئی از شرف در آنها وجود دارد. با همان تلاشی که جامعه را به سقوط کشاندید، میتوانید در جامعه تحول ایجاد کنید و زمینۀ خودانگیختگی در جوانان را ایجاد نمائید. در هر حال، زیر سایۀ قدرتمداران و پول پرستان، امکان یک زندگی آسوده برایتان محال است. به اصول استقلال و آزادی، به تمام پایبند شوید که راهی را تا به حال رفتهاید، جز عملگی استبداد نبوده و نخواهد بود. به کرامت انسانی خود عارف شوید و همانند حر خود را آزاد سازید. کلید رهائی یک جمله از قرآن است "مژده بندگانی را که سخنها را میشنوند و از بهترین آنها پیروی میکنند".
بیان نو: راز اصلاح طلبی (bayanerochan.blogspot.com)
سردرگمی دولت ایران در مدیریت کرونا، محمدرضا محبوب فر
همایش نه به حکومت اسلامی، گامی امیدبخش! کوروش گلنام