[email protected]
از دگم هایی که اصلاحطلبان در طول ۲۵ سال گذشته ساختهاند این بوده است که «اصلاحات بهتر از انقلاب است»، «انقلاب یعنی خشونت» و یا «اصلاحات کم هزینه تر از انقلاب است». اصلاحطبان در سطح وسیع و توسط افراد مختلف از جمله اکبر گنجی، سعید حجاریان، جلایی پور، علوی تبار و... این حرفها را آنقدر تکرار کردهاند که برای بسیاری از ایرانیان امروز به عنوان امری بدیهی تلقی میشوند. در واقع یکی از علائم شناسایی دگمها تکرار بیش از حد آنها توسط صاحبان منافع و ایدئولوژی هاست.
در این نوشته سعی خواهم کرد که این دگمها را مورد مطالعه قرار دهم.
آیا اصلاحات بهتر از انقلاب است؟
همانطور که در مقاله افسانه اصلاحات طرح کردم، هر جامعه ایی را تنها میتوان در راستای اصول پذیرفته شده توسط رهبران و فرهنگ عمومی آن اصلاح کرد. در غیر این صورت تلاشها به شکست خواهد انجامید. برای مثال در فرانسه دموکراسی بر اصول حمایتهای اجتماعی، فرهنگی پذیرفته شده توسط جامعه و احزاب سیاسی است. لذا اصلاحاتی که به صورت روزمره در کشور فرانسه انجام میشود در این راستا هستند. برای مثال در این کشور، تعطیل کردن بیمه عمومی و یا قطع کردن کمکهای دولتی به اقشار ضعیف حتی توسط راستگرا ترین دولتها هم امری نپذیرفتنی و لذا نشدنی است. اما در امریکا که دموکراسی بر اصول لیبرالیسم، فرهنگ غالب در جامعه و رهبران سیاسی است، برپایی بیمه عمومی با موانع بسیار مواجه میشود. در کشور ایران، ولایت فقیه اصل پذیرفته شده توسط دولت است و خشونت توسط بخشی از جامعه با توجیهات مختلف امری طبیعی تلقی میشود. لذا اصلاحات در کشور ایران در راستای خشونت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی رخ میدهد. به همین دلیل است که وضعیت عمومی زندگی در ایران هر سال بدتر میشود.
به همین دلیل برای بهبود شرایط زندگی در ایران ابتدا باید اصول حاکم بر دولت و جامعه را از زور و خشونت که امروز در قالب ولایت فقیه شکل گرفته است را به احترام به حقوق و آزادی تغییر بدهیم. این تغییر اساسی که بخش اصلی آن در فرهنگ و سطح فکر جامعه است، چیزی نیست جز انقلاب. بعد از این مرحله میتوان اصلاحاتی که موجب راحتی زندگی میشود را مطابق خواسته جمهور ایرانیان به صورت روزانه انجام داد.
همانطور که میبینید طبق آنچه گفته شد اصلاحات به هیچ وجه در تقابل، تضاد و یا تناقض با انقلاب قرار ندارد. در واقع اگر اصول حاکم بر جامعه ایی با حقوق انسان و طبیعت همخوانی داشته باشد اصلاحات روزانه انجام میشود. هرچقدر این تطابق بیشتر باشد، اصلاحات عمیقتر و سریعتر خواهد بود. یکی از دلایلی که در کشورهای شمال اروپا مردم شادتر هستند همین موضوع است. اما اگر اصول حاکم بر دولت و فرهنگ جامعه منطبق بر خشونت و زور باشد در درجه اول باید انقلابی در فکر و فرهنگ دولت و جامعه اتفاق بیفتد تا حقوق به صورت فرهنگ جامعه درآید. این مسئله تعریف انقلاب است که در ادامه به آن بازخواهم گشت. به بیان دیگر برای ایجاد تغییرات مثبت و ماندگار در ایران ابتدا باید در یک انقلاب فرهنگی اندیشه ولایت فقیه و سایر اندیشههای زورمدار در ذهن ایرانیان و مدیران سیاسی از بین رفته و احترام به حقوق جایگزین آن شود. سپس اصلاحات در راستای حقوق از جمله فقر زدایی، گسترش آزادی بیان و... به تحقق خواهد پیوست.
در بسیاری از موارد انقلاب بعد از شکست اصلاحات صورت میگیرد. برای مثال انقلاب مشروطه بعد از شکست اصلاحاتی که امیرکبیر شروع کرد به وقوع پیوست. انقلاب ۵۷ نیز در امتداد شکست حرکت اصلاحطلبانه جنبش ملی نفت به رهبری شادروان مصدق شکل گرفت. اگر حاکمان پهلوی و قاجار راه را بر اصلاحات نمیبستند، انقلابی هم نمیشد.
انقلاب و اصلاح قابل مقایسه نیستند چراکه در شرایط متقاوت سیاسی، فرهنگی و اجتماعی رخ میدهند. مقایسه این دو مفهوم همانقدر سطحی و مضحک است که آشپزی بگوید همزن بهتر از درب قابلمه است.
اما آیا انقلاب مساوی است با خشونت، کشت و کشتار، غارت و بی نظمی؟
غالب کسانی که چنین تصویری از انقلابها به دست میدهند یا در اندیشه خشونت را تقدیس میکنند و یا در عمل در زندگی سیاسی خود دستشان به خشونت و جنایت آلوده شده است. غالب اصلاحطلبان شامل هر دو مورد میشوند. چرا که در دهه اول انقلاب اندیشههای چپ سرکوبگرِ خطِ امامی داشتهاند و در سرکوب جامعه و روشنفکران حد و مرز نمیشناختهاند.
برای درک بهتر رابطه خشونت و انقلاب میتوانیم ابتدا به مقایسه انقلاب و قیام بپردازیم. قیام جنبش اجتماعی است که در برابر ظلم و ستم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شکل میگیرد ولی لزومن جایگزینی در محتوا برای شرایط موجود نمیدهد. برای مثال قیام سربداران در قرن چهاردهم بر علیه ستم مغولان ایلخان شکل میگیرد. اما سیستم جایگزین امرای سربدار بر مبنای حقوق و کرامت انسانی نبود. لذا ایشان به حاکمان زورگو ولی با ایدئولوژی اسلامی تبدیل شده و در نهایت نیز همدست تیمورلنگ شدند! اما در انقلابها ابتدا نوع نگرش و فرهنگ یک جامعه براساس ارزشهایی متفاوت از نظم موجود تغییر میکند. سپس ساختارهایی برمبنای آن ارزشها برای براوده کردن حقوق مردم تاسیس میشود و یا روابط نهادهای موجود برمبنای ارزشهای انقلاب تغییر میکند. برای مثال در انقلاب مشروطه ایرانیان خواستار برخورداری از حق آزادی و عدالت شدند. و معتقد بودند که شاه سایه خدا نیست و نباید حکومت کند و سرنوشت ملت باید توسط جمهور مردم تعیین شود. برای تحقق این خواستهها و ارزشها، مجلس و عدالتخانه تاسیس کرده و قدرت نهاد سلطنت را محدود کردند. به عبارت دیگر قیام یک واکنش کورکورانه به ظلم و ستم است بدون آنکه حتما جایگزینی مبتنی بر حقوق داشته باشد ولی انقلابها کنش برمبنای مجموعه ایی از ارزشها هستند.
تمامی انقلابهای تاریخ جنبشهایی بر علیه خشونت موجود بودهاند. حال هر چقدر مولفه کنشگری آنها بر اساس آزادی و رعایت حقوق قوی تر باشد و انقلابیون درک عمیقتر و روشنتری از ارزشهای انسانی داشته باشند که برایش انقلاب کردهاند، میزان خشونت تحمیل شده بر انقلاب توسط نظم موجود، ضد انقلاب و عملکرد ناصحیح برخی از انقلابیون کمتر میشود. برای مثال در انقلاب مشروطه، حتی سلسله قاجار سرنگون نشد و در جریان انقلاب خشونتی رخ نداد. خشونت از طرف ضد انقلاب محمد علی شاه و عوامل روسیه و روحانیون قدرت طلب بر انقلاب تحمیل شد. در انقلاب بهمن ۵۷ نیز آقای خمینی بر خلاف وعدههای انقلاب در پاریس، بعد از پیروزی انقلاب خشونت به کار برد. او بعدها اعتراف کرد که با «خدعه» مردم و انقلابیون را فریب داده و از ابتدا به دنبال جاه طلبی و قدرت فردی بوده است و نه آرمانهای حق مدرانه انقلاب از جمله استقلال و آزادی. انقلاب در درجه اول امری فرهنگی است. همانطور که میدانید، درونی شدن یک فرهنگ مسئله ایی زمانبر است. لذا در بسیاری انقلابها، انقلابیون دقیقا مطابق فرهنگ آزادی خواهانه و حق مدارانه عمل نمیکنند. یکی از عوامل بروز خشونت در انقلابها همین مسئله است. برای از بین بردن احتمال بروز خشونت از سوی برخی از انقلابیون که بر انقلاب عارض شود باید فرهنگ حق مدارانه را به صورت مداوم تمرین و تجربه کرد. همچنبن، اهداف انقلاب باید شفاف و منطبق بر حقوق انسان باشد. برای مثال باید از عمق وجود پذیرفت حتی جان جنایتکاران نیز محترم است زیرا جان همه انسانها محترم است. به همین دلیل بعد از انقلاب نباید به بهانه انتقام به کشتار دست زد بلکه باید عدالت را برقرار نمود. و یا محرومین و ستم دیدگان امروز نباید به ظالیمن بعد از انقلاب تبدیل شوند بلکه شایسته سالاری و دموکراسی باید معیار رشد افراد باشد.
همانطور که میبینید انقلاب مترادف با قیام و یا شورش کور نیست. در انقلاب کنشگری بر مبنای ارزشهای انسانی وجود دارد که بر علیه ستم نهادینه شده در وضع موجود، هستند. این ارزشها قابل تحقق نیستند جز آنکه میزان مولفه خشونت تحمیل شده بر انقلاب کم باشد. پس انقلاب یک امر فرهنگی است و ابتدا باید در ذهن افراد و جامعه مقبول بیفتد و نه آنگونه که اصلاحطلبان میگفتند که انقلاب یعنی کشت و کشتار و جنایت و بی نظمی و....
آیا اصلاحات کم هزینه تر از انقلاب است؟
در زندگی روزمره هر کالا و یا ارزش معنوی دارای قیمت و رنجی است. برای بدست آوردن دانش مهندسی و یا پزشکی باید سالها ممارست کرد و هزینه مادی و معنوی کرد تا آن دانش را بدست آورد. و یا برای خرید یک خانه باید هزینه درخور آنرا پرداخت. اگر عدالت و حقوق در میان باشد این هزینه کردنها بدون درد و ناراحتی است. حتی در بسیاری موارد باعث خوشحالی و غرور انسانها هم میشود. مثلا یک دانشجوی پزشکی بعد از سالها درس خواندن از زحماتی که برای کسب دانش و گرفتن مدرک دکترا کرده است خشنود خواهد بود و تا آخر عمر به آن میبالد. اما اگر در معامله ایی خشونت در اشکال مختلف به کار بیایید، هزینه گزاف میشود. مثلا در سال گذشته بسیاری از مردم داراییشان را در بورس از دست دادند زیرا دولتمردان با استفاده از زبان دروغ علیه مردم خشونت به کار بردند. این امر سبب درد و ناراحتی به شکل نامیدی، حسرت، احساس پوچی و حتی مرگ روحی و جسمی میشود.
انقلاب و اصلاحات دو نوع جنبش اجتماعی هستند که میخواهند خشونت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی یک جامعه را کاهش بدهند. اصلاحات همانطور که پیشتر گفته شد در جوامع اصلاح پذیر از جمله دموکراسیهای غربی روش کاستن از خشونت است و انقلاب در جوامع استبدادی.
تحمل وضع موجود و اصرار بر اصلاحات در یک استبداد، یعنی استمرار خشونت. برای مثال در بیست و پنچ سال گذشته بعد از ظهور جنبش اصلاحات میزان خشونت در جامعه ایران بالاتر رفته است. مردم ایران به صورت سیستماتیک فقیرتر از سالهای اول اصلاحات شدهاند. منابع نفتی به خصوص میدانهای مشترک با کشورهای خارجی به صورت لحظه ایی از بین میرود زیرا سایر همسایگان از جمله قطر گاز و نفت استخراج میکند ولی کشور ما تحت حاکمیت ولی فقیه، ناتوان از بهره برداری از منابعاش هست. جوانان ایرانی که به هزار امید و آرزو دل به اصلاحات بستند، عمر عزیزشان را از دست رفته میبینند بدون آنکه بهره ایی از زندگی برده باشند. هزاران نفر که جرات اعتراض کردهاند کشته شده و یا به زندانهای ناعادلانه محکوم شدهاند. بسیاری از هموطنان آنچنان خود را در محاصره خشونت میبینند که دست به خودکشی میزنند. معضلات مختلف اجتماعی به شکل باورنکردنی فاجعه میآفریند. این همه جدای از میلیاردها دلاری است که استبداد در انرژی هسته ایی و سپس جنگهای نیابتی در دوران اصلاحات از جیب ملت هزینه کرده است بدون داشتن کمترین دستاوردی.
انقلاب در چنین وضعیتی یعنی نه به خشونت. زیرا میخواهد نگاه به زندگی را از زور و خشونت به حق مداری و آزادی و عدالت تغییر دهد. انقلاب یعنی تغییر فکر از ولایت فقیه به ولایت جمهور ایرانیان و عوض کردن رابطه نهادها و انسانها از قدرت به حق. برای خروج از وضعیت بن بست کنونی، جامعه ایران در درجه اول نیاز به گسترده تر کردن باور به دموکراسی و رعایت حقوق انسان و طبیعت دارد. در گام دوم باید این فرهنگ حق مدارانه را در زندگی روزمره به کار بست و آنرا تمرین کرد تا اطرافیان نیز ببیند که میتوان سبک زندگی متفاوت از فرهنگ زور و خشونت داشت. به عبارت دیگر برای انجام تغییرات بزرگ، ابتدا باید خود را تغییر داد. در این صورت در بسیاری موارد نتایج بسیار زود بازده خواهند بود و تغییرات به دلیل تغییر فرهنگ پردوام.
یکی از روشهای عملی برای نشان دادن درونی شدن فرهنگ حق مدارانه تحریم انتخابات است. در واقع با تحریم انتخابات ما به خود و حاکمان میگویم که ما در کانتکست فرهنگ ولایت فقیه به عنوان ذوب شدگان در ولایت فقیه و یا رعیتی که تن به زور حاکم میدهد، تعریف نمیشویم. بلکه ما انسانهایی صاحب حق و کرامت هستیم که خود را به عنوان شهروند میشناسیم. لذا در انتخابات شرکت نمیکنیم.
همانطور که میبینید انقلاب برخلاف آنچه اصلاحطبان میگویند به هیچ عنوان هم معنی با خشونت نیست. آنها علیرغم نام و آوازه بلندی که رسانهها از ایشان ساختهاند از تبیین صحیح این مفاهیم ناتوان هستند. در واقع سعی آنها این بوده است که با دیوسازی از انقلاب، اصلاحات به معنی شرکت ایشان در قدرت، توسط مردم امری بدیهی شناخته شده و ایشان بدون دردسر در سفره آغشته از نفت و خون ایران و ایرانیان شریک جنایتکاران جناح راست شوند.