(تیتر بالا از مترجم است. تیتر اصلی مقاله چنین است: «احساس شرم اسرائیلی ها نسبت به آن چه دولت اسرائیل در کرانه ی باختری می کند نشانه ی واقعی تعلق به اسرائیل خواهد بود.» )
**
گاهی دولت اسلوانی کارهایی می کند که مرا از این که شهروند اسلوانی هستم شرمنده می سازد. این مورد در ابتدای این ماه پیش آمد، زمانی که در یک اقدام برای اعلام همبستگی با اسرائیل، دولت اسلوانی (به همراه اتریش و جمهوری چک) تصمیم گرفت که پرچم اسرائیل را در کنار پرچم های ملی و اتحادیه اروپا بر فراز ساختمان های دولتی به اهتزاز درآورد.
توضیح رسمی در این باره این بود که اسرائیل زیر حملات موشکی از جانب غزه است و باید از خود دفاع کند - هیچ یک از این دولت ها به پرهیز متقابل سفارش نکردند، فقط انگشت تقصیر را بالا برده بودند.
اما افزایش کنونی نزاع میان اسرائیل و فلسطین با موشک های برخاسته از غزه آغاز نشد. این نزاع از بیت المقدس شرقی شروع گشت، جایی که اسرائیل بار دیگر تلاش کرد خانواده های فلسطینی را از خانه هایشان بیرون کند.
سرخوردگی فلسطینی ها به آسانی قابل فهم است: در طول بیش از ۵۰ سال پس از جنگ شش روزهی ۱۹۶۷ آنها شاهدند که در کرانه ی باختری در نوعی از حالت بلاتکلیف گرفتار شده اند، بدون هویت و پناهنده در سرزمین خودشان.
طول دادن این شرایط به نفع اسرائیل نیست: اسرائیلی ها کرانه ی باختری را مطالبه می کنند، اما نمی خواهند آن را به طور مستقیم به انضمام درآورند، چرا که با این کار آنها فلسطینی هایی را که در این منطقه زندگی می کنند شهروند اسرائیلی می سازند. به همین خاطر، وضعیت همین گونه ادامه یافته و گهگاهی در این میان مذاکراتی هم بوده که یک مذاکره کننده فلسطینی آن را به خوبی تصویر کرده است: دو طرف پشت میز قرار می گیرند، با یک پیتزا آن وسط روی میز و در حالی که در مورد چگونکی تقسیم پیتزا مذاکره می کنند یک طرف به طور مداوم مشغول خوردن بخش هایی از آنست.
وقتی به نشانه ی همبستگی با معترضین فلسطینی در کرانه ی باختری، حماس شروع به پرتاب موشک به سوی اسرائیل کرد، این عمل ( که باید محکوم شود) توانست به عنوان بستری برای نتانیاهو برای به کسب امتیاز سیاسی مورد بهره برداری قرار گیرد:
یک اعتراض، از سر ناامیدی اما دارای اصالت علیه پاکسازی نژادی اسرائیل، بار دیگر به یک نزاع میان حماس و اسرائیل تبدیل شد و اسرائیل به حملات موشکی پاسخ داد. اما نتانیاهو مجبور شد که بپذیرد درگیری های شهری در اسرائیل خطری بزرگتری از موشک های حماس از جانب غزه است. او «بی نظمی ناشی از خشونت یهودی-عربی در شهرهای سراسر اسرائیل را محکوم کرد.
یکی از نقاط اصلی اعتراضات در شهر «لود» اسرائیل در جنوب شرقی تل آویو است که فلسطینی ها در آن حضور قوی دارند.
شهردار این شهر رویدادها را به مثابه «جنگ داخلی» معرفی کرد. باندهایی از دو طرف افراد، خانواده ها و مغازه ها را مورد حمله قرار داده و تا مرز مُثله کردن پیش رفتند.
روز شنبه روزنامه ی گاردین گزارش داد: «یهودیان اسرائیلی افراط گرای راست، اغلب مسلح به تپانچه و در عین حضور پلیس، این هفته به سوی مناطق مختلط نشین حرکت کردند. در پیام هایی که یک گروه برتری طلب یهودی منتشر کرد از یهودیان خواست که به سوی لود سرازیر شوند. در یک پیام می خوانیم: "بدون یک ابزار برای دفاع شخصی نیایید"».
امیر اوهانا، وزیر امنیت عمومی، گروه های مسلح را مورد تشویق قرار داد و روز چهارشنبه اعلام کرد که "شهروندان تابع قانون و حامل سلاح" همیار نیروهای دولتی هستند. او بعد از این که یک یهودی مسلح مظنون به کشتن یک مرد عرب شد اظهار نظر می کرد. این وزیر بدون ارائه ی مستندات گفت که این یک "دفاع از خود" بوده است.
وجه خطرناک موقعیت فعلی در این است که پلیس اسرائیل حتی تظاهر به این که به عنوان عامل بی طرف حافظ قانون و امنیت همگانی است نمی کند؛ حتی عنوان شده است که ماموران پلیس باندهای دست راستی یهودی را که با پرچم اسرائیل در شهر لود حرکت می کنند تشویق می کرده اند.
در یک کلام، حاکمیت قانون در اسرائیل در حال از هم پاشیدن است. این حداقل در مورد فلسطینی هایی صادق است که به حال خود رها شده اند و نمی توانند به نهاد عالیتری مراجعه کنند تا در هنگامی که آنها زیر حمله هستند دخالت کند.
این موقعیت مفتضحانه یکی از نتایج آن چیزی است که در سال های اخیر در اسرائیل در حال رخ دادن بود: راست افراطی نژاد پرست (که می خواهد این را قطعی کند که آن چه آنها حاکمیت کامل اسرائیل بر کرانه ی باختری به رسمیت شناخته شود و فلسطینی ها ساکن این منطقه را به عنوان مزاحمین نامطلوب معرفی می کند) به طور آشکار، هر چه بیشتر و بیشتر، به عنوان نیروی دارای مشروعیت شناخته شده و به بخشی از بحث اصلی سیاست عمومی تبدیل شده است. این گرایش نژادپرستانه همیشه در عمل بخشی از سیاست در اسرائیل بوده است، اما هرگز به طور همگانی به رسمیت شناخته نمی شد. این بخش مخفی - و البته آشنای همگان- انگیزه ی اصلی سیاستمدارانی بود که موضع رسمی عمومی آنها (حداقل تا همین دوران اخیر) راه حل دو دولت و نیز رعایت حقوق بین المللی و مسئولیت های ناشی از آن بود. حال که این تظاهر به رعایت قانون هم محو شده است، می توان گفت که واقعیتی که اکنون می بینیم حقیقت پشت پرده ی این نمایش در تمام این سال ها بوده است.
ظواهر مهم است، آنها ما را وادار می کنند که بر یک مبنایی عمل کنیم؛ بدون ظاهر، مبنای حرکت ما نیز تغییر می کند. فاصله میان ظاهر همگانی و واقعیت سیاه پشت آن، اسرائیل را قادر ساخته بود که خود را به عنوان یک دولت مدرن تابع قانون در مقابل بینادگرایی های مذهبی اعراب معرفی کند؛ اما اینک، با پذیرش علنی نژاد پرستی مذهبی بنیادگرا، فلسطینی ها حالا یک نیروی غیربنیادگرای سکولار هستند، در حالی که اسرائیلی ها به مثابه نیروهای بنیادگرایی مذهبی عمل می کنند.
بستر وسیع تر این شدت گرفتن رویدادها در اسرائیل تصویر کلی را تاریک تر می کند: نخست این که در فرانسه و نیز در آمریکا، یک گروه قابل توجه از افسران نظامی و ژنرال های بازنشسته نامه هایی را منتشر کرده اند که در آن در مورد تهدید هویت ملی و نیز سیر زندگی در کشورهایشان هشدار می دهند. در فرانسه، نامه به تساهل دولت در مقابل اسلامی کردن و در آمریکا درباره سیاست های«سوسیالیستی» و «مارکسیستی» دولت بایدن هشدار می دهد. اسطوره ی ویژگی غیرسیاسی نیروهای نظامی در حال از بین رفتن است: بخش قابل توجهی از ارتش از برنامه های گرایش ملی گرا حمایت می کند. به طور موجز، آن چه در اسرائیل می گذرد، بخشی از یک جریان جهانی است.
اما این برای هویت یهودی چه معنایی دارد؟ همچنان که یکی از بازماندگان هولوکاست گفته بود، "در گذشته یهودستیز فردی بود که یهودی ها را دوست نداشت، هم اکنون یک یهودستیز فردی است که یهودیان او را دوست ندارند." عنوان گفتگوی اخیر در مورد یهودستیزی و کمپین «بایکوت، سرمایه زدایی و مجازات" (Boycott, Divestment, Sanctions (BDS)) در مجله اشپیگل این بود: " یهودی و نه یهودستیز بالقوه است که تعیین می کند چه کسی یک یهودستیز است". بسیار خوب، منطقی به نظر می رسد؛ قربانی باید درمورد جایگاه قربانی اش تصمیم بگیرد؛ به همان ترتیب که زنی که مورد تجاوز قرار گرفته باید اعلام دارد که به او تجاوز شده است، برای یک یهودی نیز باید چنین باشد. اما این جا دو مسئله وجود دارد:
۱) آیا نباید یک چنین چیزی برای فلسطینیها در کرانه باختری هم باشد تا تعیین کنند که چه کسی دارد زمینهای آنها را میدزد و آنها از حقوق ابتداییشان محروم میسازد؟ ۲) آن «یهودیی» که باید تعیین کند چه کسی یهودستیز است، کیست؟ در مورد شمار قابل توجهی از یهودیان که از کمپین تحریم، سرمایه زدایی و مجازات (BDS) حمایت میکنند چه بگوییم و یا کسانی که حداقل در مورد سیاستهای دولت اسرائیل در کرانهی باختری تردید میورزند؟ آیا این به همان گرایشی ره نمیبرد که میگوید، هر چند این افراد یهودیاند اما در یک معنای "عمیق تر"، یهودی نیستند، یا به هویت یهودیشان خیانت کردهاند؟ (من یک بار به طور شدیدی به عنوان یک یهودستیز مورد حمله واقع شدم چرا که از واژهی "یهودی ها» استفاده کرده بودم).
تاریخدان ایتالیایی، «کارلو گینزبرگ» مفهومی را پیشنهاد داده است که شرم و نه عشق برای یک کشور باید معیار تعلق به آن باشد. یک مثال برجسته از چنین شرمی در سال ۲۰۱۴ بود، وقتی که صدها بازماندهی هولوکاست و یا فرزندان بازماندگان یک آگهی در روزنامهی نیویورک تایمز روز شنبه خریدند تا آن چه را که آنها به عنوان " کشتار فلسطینیها در نوار غزه و اشغال و مستعمره سازی فلسطین تاریخی" مینامیدند محکوم سازند.
در آن جا می خواندیم: " ما نسبت به انسان زدایی افراطی و نژادپرستانه ی از فلسطینی ها در جامعه ی اسرائیل، که به حد اعلا رسیده است، هشدار می دهیم."
شاید امروز برخی اسرائیلی ها شجاعت این را پیدا کنند که در قبال آن چه اسرائیلی ها بر سری کرانه ی باختری و در اسرائیل می کنند احساس شرم کنند؛ نه به معنای احساس شرمنده از یهودی بودن، برعکس، احساس شرمندگی از آن چه سیاست های اسرائیل در کرانه ی باختری نسبت به ارزشمندترین میراث خود یهودیت می کند. #
لینک اصل مقاله در وبسایت انگلیسی زبان راشا تودی
* اسلاوی ژیژک یک فیلسوف فرهنگی است. وی محقق ارشد در انستیتوی جامعه شناسی و فلسفه در دانشگاه لیوبلیانا ، استاد برجسته ی جهانی زبان آلمانی در دانشگاه نیویورک و مدیر بین المللی انستیتوی علوم انسانی بیرکبک از دانشگاه لندن است.