احمد وحدتخواه - ویژه خبرنامه گویا
ناپلئون گفته بود تخت سلطنت و پادشاهی چیزی جز یک نیمکت چوبی آراسته به یک پارچه ابریشمی رنگین و زیورآلات نیست. آنچه این تخت را مهم می کند شخصیت فردی است که روی آن می نشیند و میراثی که پس از آن از خود به جای می گذارد.
میراث پادشاهان پهلوی برای مردم ایران، با همه کاستیهای حکومتی، کشوری برخاسته از خواب قرنها عقب ماندگی از قافله تمدن انسانی و یافتن هویت جدیدی بر مبنای غرور ملی و پیشرفت های اجتماعی و اقتصادی و علمی بود. اما به گفته شاعر زنده یاد نادر نادرپور، انقلاب اسلامی، یا پیروزی مشروعه شیخ فضل الله بر مشروطه، زلزله ای بود که بنیادهای ایران نوین را در هم کوبید و ما را به ژرفای زمانی برد که گویی ۶۰ سال دستاوردهای سلسله پهلوی تنها یک خواب بوده.
اکنون به گفته ای دیگر، ایران تنها کشوری در دنیاست که برای گذار به آینده ناچار به ادامه راه گذشته خود شده است.
قدر مسلم گذار از رژیم جمهوری اسلامی و رفتن به سوی یک آینده بهتر برای ایران، بدون داشتن برنامه و تصویری از این آینده امری محال است.
شاهزاده رضا پهلوی تا امروز در اذهان بسیاری از ایرانیان به عنوان یکی از نمادهای این برنامه و تصویر در غالب بازگشت ایران به دوران پادشاهی و سلطنت پدر و پدر بزرگش شناخته می شده است. اگرچه این بار به گفته رامین پرهام در کتاب ارزشمند و جدید او «مشروطه ی نوین»، یک چنین پادشاهی دیگر قانون نیست و قانون پادشاه ایران خواهد بود.
با این حال شاهزاده رضا پهلوی در سخنان و رفتار مبارزاتی اخیر خود به شکل مبهمی بر این نقش خط بطلان کشیده و با اظهار علاقه به سیستم جمهوری برای آینده ایران، تصمیم نهایی برای نوع نظام پسا جمهوری اسلامی توسط مردم ایران را به همان دوران محول کرده است.
پایبندی به اصول دموکراسی حکم می کند که او تعیین نوع نظام سیاسی و حکومتی آینده ایران را به انتخاب مردم واگذار کند. پرسش اما اینجاست که ما در مقابل تجربه دوران پادشاهی پهلوی ها و رژیم «جمهوری» اسلامی چه گزینه و تجربه قابل لمس و درکی برای یک انتخاب در پیش رو داریم؟ مگر ایران ما آزمایشگاه تجربی نظامهای سیاسی است که هر چهل پنجاه سال یکبار کشور و مردم آن را به مصیبت و بدبختی بکشانیم تا سپس به ناکارآمدی و بیهودگی آنها پی ببریم؟
بهتر گفته باشیم، ما امروز چیزی به عنوان «جنبش همگانی جمهوری خواهی» در میان آحاد مردم کشورمان نداریم که آن را بر بستر مخالفت اکثریت آنان با رژیم حاکم گزینه ای ثابت شده و احتمال انتخاب آن را به عهده ملت ایران بگذاریم.
«جمهوری خواهان ایرانی»در بدترین حالت «امام» زاده هایی از حامیان ولی فقیه و اصلاح طلبان وابسته به رژیم، و در بهترین حالت از افراد و فعالان سیاسی در تبعید تشکیل می شوند که مخرج مشترک بسیاری از آنها در همکاری دیروز و امروزشان با نیروهای مذهبی مخالف حکومت شاه تا به امروز بوده است.
از میان ده ها گروه جمهوری خواه ایرانی، برخی از آنها پیشاپیش و برخلاف اصول اولیه دموکراسی حتی رئیس جمهوری آینده کشور را هم تعیین کرده اند.
برخی دیگر «جمهوری خواهیشان» پیشگفتاری برای مطرح کردن خودمختاری اقوام و تکه پاره کردن کشور زیر نام فدرالیسم است.
برخی نیز که حتی یک روز در زندگی واقعی خود یک آجر روی آجر نگذاشته اند و از واژه میهن چون جن از بسم الله می گریزند «جمهوری» را برای کسب انواع دیکتاتوریهای خونین و ورشکسته پرولتاریایی می خواهند که البته در آن خودشان همه کاره هستند.
برای جمهوری خواهان ایرانی جلوگیری از بازگشت یک حکومت مشروطه ی نوین که در پناه آن همبستگی تاریخی اقوام ایران و نهایتا استقلال و آزادی و سعادت کشور و مردم ما به دست آید بر برکناری رژیم جمهوری اسلامی اولویت پیدا کرده است.
شاهزاده رضا پهلوی می تواند و باید به عنوان یک نماد هماهنگ کننده همه آزادیخواهان ایرانی پرچم همبستگی آنها برای گذار میهن و مردم آن از جهنم جمهوری اسلامی را بر روی دوش خود بگیرد، بی آنکه بیمی از خوردن برچسب ناحق باز سازی استبداد سلطنتی را به خود راه دهد. زیرا او ثابت کرده که نه یک خودکامه است و نه البته ایران آینده چنین اجازه ای را به او می دهد.
هنگامی که جوان تبریزی ایرانی با همسر و کودکان خردسالش در میدان مرکزی پایتخت بر روی خودروی آتش زده فریاد رهایی از چنگال رژیم را سر می دهد و شاهزاده رضا پهلوی را به اجرای نقش تاریخی خود در این راستا فرا می خواند، تاریخ ایران غفلت از شنیدن و عمل کردن به این وظیفه را بر او نخواهد بخشید!