Sunday, May 23, 2021

صفحه نخست » قتلهای خانوادگی در ایران و دلایل آن، اکبر معارفی

Akbar_Moarefi.jpgخبر قتل فجیع بابک خرمدین، کارگردان ایرانی، به دست پدر و مادرش؛ و آشکار شدن قتل داماد و دخترشان در سال‌های قبل و نداشتن هرگونه احساس ندامت از طرف آن‌ها شوک بزرگی به وجدان بسیاری از ایرانیان داخل و خارج از ایران وارد کرد. ولی متاسفانه به نظر می‌رسد، قتل‌های خانوادگی در ایران امری چندان نادر نباشند. چند روز بعد از این جنایت، روز پنجشنبه ٣٠ اردیبهشت (٢٠ می)، در اسفراین، مادری دو کودک خردسالش را به قتل رساند و با خوردن شیره‌ی تریاک سعی کرد خودش را بکشد. در همین روز، در رشت، مرد ٣٠ ساله­ای پدر ٤٧ ساله‌ی خود را با شلیک سه گلوله‌ی اسلحه‌ی شکاری به قتل رساند[1]. در همین ماه پسری که پدر روانپزشکش را ٢٠ ماه قبل با شلیک اسلحه کشته بود دستگیر شد[2]. یک ماه قبل، در فروردین ١٤٠٠ در اهواز، مرد ٥٠ ساله­ای همسر مطلقه خود را به همراه پدر، مادر و دو برادرش با اسلحه کلاشنیکف کشت[3]. در بهمن ١٣٩٩ در مشهد، زن ٤٦ ساله­ای با ضربات مشت و لگد پسر ٢٩ ساله­اش را کشت[4]. در دی ماه ١٣٩٩ در تهران، دختر ٢٤ ساله­ای با کمک دو نفر مرد، مادر، شوهرِ مادر و خواهر ٢٠ ساله­اش را کشت. او جسد خواهرش را در بشکه­ای از اسید حل کرد، و تصمیم داشت که جسد مادر و شوهرش را هم در بشکه‌ی اسید حل کند که ٤٠ روز بعد، این جنایت به‌طور تصادفی کشف شد[5]. در تیرماه ١٣٩٩، خانم "پرنگ قاضی" دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی، اهل کتاب و فرزند استاد "احمد قاضی" (مترجم مشهور) بر اثر ضربات وارده توسط شوهرش کشته شد[6]. در آبان ١٣٩٨، در تهران پسر۱۸ ساله‌ای که تصور می‌کرد والدینش برادر کوچکش را بیشتر از او دوست داشتند، در اقدامی جنون‌آمیز تمام اعضای خانواده‌اش را به قتل رساند. او با ضربات متعدد چاقو برادر ١٣ ساله‌اش، پدر ٤٥ ساله‌اش، و مادر ٤٤ ساله‌ی خود را کشت[7].

این مواردِ اشاره شده فقط گوشه‌ی کوچکی از ابعاد وحشتناک خشونت خانوادگی در ایران هستند که به‌نظر می­رسد در حال افزایش است. پرسش مهم این است: این قتل‌های خانوادگی چرا صورت می­گیرند؟ آیا راهی برای جلوگیری از آن‌ها و یا حداقل کاهش آن‌ها وجود دارد؟ قبل از پاسخ به این پرسش‌ها می‌باید دلایل وقوع چنین فجایعی را بشناسیم و بعد امکان از میان بردن یا تعدیل عوامل به‌وجود آورنده‌ی آن‌ها را بررسی کنیم. خوشبختانه در غرب، به‌ویژه در آمریکا، تحقیقات زیادی درباره‌ی این گونه خشونت­ها انجام شده‌اند که ما می‌توانیم برای شروع گفتمان خود به آن‌ها مراجعه کنیم. در این‌جا، به اجمال، فقط به بخشی از این مباحث می‌پردازیم و امیدواریم متخصصان این حوزه این روند بررسی را با دقتی بیشتر پیگیری کنند.

برای اغلبِ مردمِ عادی خمیازه کشیدن امری مُسری است. بسیاری از ما با دیدن "زخم" چَندِشِمان می‌شود؛ و دیدن صحنه‌ی تصادف برای ما تکان دهنده است. ولی برای اقلیتی از مردم، حدود یک درصد جمعیت، خمیازه کشیدن مُسری نیست. دیدن فرورفتن خنجر در بدن انسانی دیگر با پوست کندن خیار تفاوتی نمی­کند و احساسی به‌وجود نمی‌آورد. مغزِ این گونه افراد فاقد تعداد کافی از نورون‌های آینه­ای است که تولید کننده‌ی احساس شفقت یا هم‌دردی (empathy) است. این گونه افراد به‌طور مادرزاد "سایکوپت" هستند. البته مقصود این نیست که سایکوپت‌ها جنایتکارند و یا به جنایت گرایش دارند. چون بسیاری از افرادِ موفق به‌ویژه بخش قابل توجهی از روسای شرکت‌های بزرگ و چند ملیتی (حدود ٣ تا ٤ درصد)، استادان دانشگاه­ها، پزشکان و مهندسان مجرب سایکوپت هستند. تفاوت آن‌ها با مردم عادی در این است که آن‌ها "ترمزهای اخلاقی" ندارند که در ضمیر ناخودآگاه‌شان عمل ‌کنند و جلوی آن‌ها را از ارتکاب برخی اعمال بگیرند. اکثریت مردم که ما آنان را مردم "عادی" تعریف می‌کنیم و می‌شناسیم به واسطه داشتن نورون‌های آینه­ای در مغز دارای "ترمز اخلاقی" در مغزشان هستند. در حالی‌که این افراد سایکوپت باید با توصل به قدرتِ استدلال در ذهن خود بین "درستی" و "نادرستی" خط کشی کنند. برای بیشتر ما اجتناب از "خشونت"، خودکار، ساده و سریع است که احتیاج نداریم در باره‌ی آن فکر کنیم. در عوض سایکوپت­ها باید با صرف وقت و آگاهانه و توجه استدلالی به عواقب خشونت بیاندشند و از ارتکاب به آن خودداری کنند.

ذکر تفاوت بین مردم عادی و سایکوپت‌ها به این معنی نیست که اغلب ما در قبال انجام اعمال خشونت‌آمیز مصون هستیم و فقط سایکوپت­ها هستند که ترمز اخلاقی ندارند و می‌توانند دست به چنان جنایاتی بزنند. تقریبا همه‌ی ما به دلیل ساختمان ویژه‌ی مغزِ انسان می‌توانیم در این ورطه‌ی هولناک بغلطیم. در یکسد سال گذشته حدود ١٠٠ میلیون انسان توسط افراد عادی در حکومت‌های هیتلر، پول پوت، استالین، مائو، کیم جونگ اون، اسلوبُدان میلوسوویچ، ایدی آمین، فرانکو، صدام حسین، خانواده اسد، و خمینی کشته شده­­اند، که نشان می‌دهد قابلیت خشونت در همه‌ی جوامع و همه‌ی فرهنگ‌ها وجود دارد.

برای از دست دادن احساس شفقت و هم­دردی با دیگران لازم نیست که سایکوپت و بدون نورون­های آینه­ای به دنیا بیاییم. باورهای فرهنگی می‌توانند تقریباً همین کار را با ما بکنند. روانشناس اجتماعی به نام Joan Chiao دو گروه از داوطلبان برای یک آزمایش انتخاب کرد. یک گروه برای روابط هرمی در جامعه ارزش زیادی قایل بودند، و گروه دوم جامعه­ای را که مبنایش نوع‌دوستی باشد ترجیح می‌دادند. او این دو گروه را در زیر دستگاه اسکنر مغز گذاشت و عکس کسانی را به آن‌ها نشان داد که در حال درد کشیدن بودند. این گونه تصاویر معمولاً در مردم عادی احساس شفقت و هم­دردی به‌وجود می‌آورند. در هر دو گروه بخش‌هایی از مغز که هنگام احساس شفقت فعال می‌شوند، فعال شده بودند. ولی میزان فعالیت این مدارهای مغزی در افرادی که برای روابط هرمی در جامعه ارزش بیشتری قایل بودند کمتر بود[8].

ویژگی مشترک اغلب جنایت‌هایی که از آن‌ها اطلاع داریم در این است که قربانی از نظر اخلاقی "بی­ارزش" و "خطرناک" تشخیص داده شده است.

دکتر شروین وکیلی در نظریه‌ی "زُروان مبتنی بر تئوری سیستم‌های پیچیده" بر این باور است که هدفِ غایی سیستم­های پیچیده از جمله انسان­ها و جوامع انسانی متکی بر چهار اصل "قدرت"، "لذت"، "بقا" و "معنی" است؛ که او آن‌ها را با سرواژه­های "قلبم" معرفی می‌کند. این چهار هدفِ غایی به ترتیب در عرصه‌ی زیستِ جهان ما که "اجتماع"، "روان"، "زیست بیولوژیک"، و "فرهنگ" هستند عمل می­کنند، که او آن را با سرواژه‌ی "فراز" معرفی می­کند. هماهنگی بین این چهار اصل مشخصه‌ یا هدف غاییِ فرایندی سالم، و عدم هماهنگی بین آن‌ها مشخصه‌ی فرایندی ناسالم است. اگر خواستن را یکی از زیرسیستم‌های "معنی" در نظر بگیریم که ما را به سمت آن چیزی سوق می‌دهد که آن را طلب می‌کنیم، لذا در یک فرایند سالم باید بین "لذت"، "خواستن" و "طلب" هماهنگی وجود داشته باشد. اکثر ما و تمام حیوانات آن چیزی را می­خواهیم و طلب می­کنیم که از آن لذت می­بریم که عادی و مطابق با هدف غایی سیستم­های پیچیده است (نظریه­ای که در دو دهه‌ی گذشته توسط Morten Kringelback و Kent Berridge بیان شده است[9]). ولی همان‌طور که وکیلی معتقد است عدم توازن بین "لذت" و "معنی" یا به عبارت دیگر بین "لذت" و "خواستن" موجب ناهنجاری در سیستم (انسان یا جامعه) می‌شود؛ این ناهنجاری را در افراد معتاد به مواد مخدر می‌توانیم آشکارا ببینیم که از آن چیزی که می‌خواهند و طلب می‌کنند لذت نمی­برند. درواقع تناسبی معکوس بین "خواستن" و "لذت بردن" در افراد معتاد وجود دارد. "خواستن" که در بستر فرهنگی عمل می­کند و "دوست داشتن" و "لذت بردن" که در عرصه‌ی روانی است، در همه‌ی حیوانات و بیشتر مردم در هم تنیده­ شده‌اند. ولی زمانی که مقدار دوپومین مغز به‌طور مصنوعی افزایش یابد بین "خواستن" و "لذت بردن" شکاف به‌وجود می­آید. دانشمندان نشان داده‌اند که با افزایش مقدار دوپومین در مغزِ موش می‌توانند میزان خواست خوراکی را در موش افزایش بدهند بدون این که تاثیری بر میزان دوست داشتن آن خوراکی به‌وجود بیاید[10]. زیاد شدن دوپومین مغز میزان کنترل رفتار را هم کاهش می‌دهد، و "خواستن" را به شدت افزایش می­دهد که ترکیب بسیار خطرناکی می‌سازد. آن مرد پنجاه ساله­ای که در اهواز همسر سابق، پدر، مادر و دو برادر او را با اسلحه کلاشنیکف کشت معتاد به مصرف مواد مخدر همچون "شیشه" بود. بنابراین، می‌توان این جنایت را مربوط به افزایش دوپومین مغز در نتیجه‌ی اعتیاد و بریده شدن ترمزهای اخلاقی او دانست.

یکی دیگر از زیرسیستم‌های "معنی" "ارزشگذاری" است. به‌طور مثال، وقتی گزارش­های اعدامِ گربه­ها توسط خلخالی را در دوران طلبگی می­خوانیم،[11] برای ما او انسانی ضد اخلاقی جلوه می‌کند. ولی اگر به جای آن می‌خواندیم که او در دوران طلبگی موش می­کشت آن قضاوتِ تندِ اخلاقی را متوجه او نمی­کردیم. دلیلش این است که ما ارزش متفاوتی برای جان گربه و موش قایلیم. لذا اگر نفی ارزش تبدیل به زیرسیستمِ "معنی" بشود و رابطه­ای معکوس بین "لذت" و "معنی" به‌وجود بیاید، ما با مواد اولیه‌ی خشونت سروکار خواهیم داشت. یعنی آن‌چه برای خشونت لازم است: فقدان لذت + خواستن مفرط + نفی ارزش فراهم می‌شود[12]. در واقع "نفی ارزش" آن چیزی است که در دو راهی اتنخابِ اخلاقی توجیه­گر رفتار خشونت­آمیز می­شود. هیتلر برای جان یهودیان ارزشی قایل نبود، سفیدپوستان اروپایی و آمریکایی در قرون گذشته جانِ سیاه‌پوستان را بی‌ارزش می­دانستند، و آخوند فلسفی و طرفدارانش در ایران جان پیروان دین بهایی را بی­ارزش می­پنداشتند. در واقع این همان چیزی است که در مصاحبه­های اکبر خرمدین (پدر بابک خرمدین) در باره‌ی قتل پسر، دختر و دامادش آشکارا قابل تشخیص است. برای او جان این افراد بی‌ارزش بودند. ولو آن که اعضای خانواده‌اش بوده باشند.

یکی از موارد اختلال در سیستم ارزشگذاری، بی­ارزش انگاشتنِ "خود" است که نقش موثری در ارتکاب خشونت بازی می­کند. روانشناسی به نام Wilco van Dijk آزمایشی انجام داد. او در ورقه امتحانی تعدادی پرسش به عده­ای داوطلب داد. پس از گرفتن پاسخ­ها به نیمی از داوطلبین گفت که جواب­هایشان بسیار بد بودند و به نیمی دیگر گفت که پاسخ­هایشان بسیار خوب بودند. بعد بلافاصله، روی این دو گروه آزمایشی کرد که نشان داد: آن‌هایی که در دادن امتحان قبلی دچار احساس حقارت شده بودند از بداقبالی دیگران خشنود شده، ولی آنهایی که احساس خوبی نسبت به امتحان خودشان داشتند از بد اقبالی دیگران آزرده شده بودند. بنابراین اختلال در سیستم ارزشی فقط با بی­ارزش شمردن دیگران شروع نمی­شود بلکه بی­ارزش شمردن "خود" نیز انزجار از دیگران را هم دامن می‌زند.

در این جا اهمیت تربیت در خانه و مدرسه از دوران کودکی و ارزش گذاشتن برای شخصیت کودک آشکار می­شود. آن پسر ١٨ ساله­ای که در تهران، در آبان ماه گذشته، در یک اقدام جنون­آمیز پدر، مادر و برادر خود را کشت،‌ چون تصور می‌کرد آن‌ها برادر سیزده ساله­اش را بیشتر دوست داشتند، احتمالاً از این اختلالِ "ارزشی" رنج می­برد.

یکی دیگر از مواد لازم برای برخی از خشونت‌ها "امر قدسی" است. بسیاری از جنایت‌های بزرگِ تاریخ نتیجه‌ی "مقدس" انگاشتن برخی امور یا ارزش‌های ضمنی بوده است. برای هیتلر نژاد آریایی "مقدس" بود و یهودیان فاقد ارزش اخلاقی بودند (از این نکته بگذریم که آلمان‌ها به رغم هند و اروپایی بودن اساساً آریایی نیستند). برای داعش، القاعده و طالبان رفتارِ مبتنی بر فقه اسلام "مقدس" است و هر کس چون آن‌ها فکر و رفتار نکند فاقد ارزش اخلاقی است. "مقدس" شمردنِ برخی امور یکی از بزرگترین انگیزه­ها برای بسیاری از خشونت‌ها است. ادعای اکبر خرمدین که داماد، دختر و پسرش دچار انحطاط­های اخلاقی بودند احتمالا ریشه در چنین دیدگاهی دارد. البته اینکه فردی که به دختر خودش در سن ٨ یا ٩ سالگی تجاوز می­کرده چگونه پایبند ارزش­های مقدس شده خود معمای دیگری است. بنابراین تابوشکنی و کاهش ارزشِ "امر قدسی" از طرف هنرمندان، شاعران، نویسندگان و متفکران می‌تواند در خدمت کاهش خشونت در جامعه باشد.

یکی دیگر از عواملی که ارتکاب قتل را افزایش می‌دهد "استرس" است. در حالت اضطراب همه‌ی موجودات، چه انسان و چه حیوان، مغزشان کورتیسول (cortisol) ترشح می­کند که موجب عقب­نشینی و اجتناب از شرایط ناپسند می­شود. ولی وقتی میزان کورتیسول مغز افزایش یابد و مقدار آن برای مدتی طولانی بالا نگاهداشته شود خشونت تولید می‌کند. فرد "نخستی­شناسی" (primatologist) به نام Dario Maestripieri نشان داده است که میمون‌هایی که بر اثر کمبود آب و غذا دچار اضطراب ممتد شده­اند نوزادان خود را به قتل رسانده­اند. بنابراین، یکی دیگر از عوامل مهم اشاعه‌ی خشونت در جامعه افزایش میزان "اضطراب" در آن است. عدم امنیت شغلی، نابسامانی اقتصادی حاصل دزدی­های خودی­های نظام جمهوری اسلامی، و رها کردن اراذل و اجامر و اوباشِ جیره‌خوار به جان مردم برای حفظ ارزش­های اسلامی مانند حجاب، قطعاً در بالا نگاهداشتن میزان اضطراب نقشی اساسی بازی می­کنند.

متاسفانه، حکومت جمهوری اسلامی نشان داده است که تولید مصنوعی "اضطراب" یکی از روش‌های دوام این حکومت است. بنابر این، تا پایان حیات این دوران وحشتِ حکومت اسلامی امیدی به کاهش اضطراب‌های اجتماعی و در نتیجه کاهش آمار جرایم و قتل نداریم. پس از پایان این حکومتِ ضاله، دولت سکولار و دموکراتیک می‌باید آگاهانه برای کاهش "اضطراب‌های اجتماعی" تلاش جدی بکند.



[1] دویچه وله فارسی - https://p.dw.com/p/3tgcw

[2] سایت فرارو - کد خبر: ۴۸۸۲۲۳

[3] سایت فرارو - کد خبر: ۴۸۲۹۶۷

[4] سایت تابناک کد خبر:۱۰۳۱۲۳۵

[5] سایت مشرق کد خبر 1189269

[6] سایت تابناک کد خبر:۹۹۲۳۱۳

[7] سایت تابناک کد خبر:۹۳۴۷۷۵

[8] Hauser, Marc; Evilicious, P50

[9] Berridge, K. (2009), Wanting and Liking: Observations from the neuroscience and psychology laboratory and Kringelbach M. L. & Berridge, K. (2009) Towards a Functional neuroanatomy of pleasure and happiness.

[10] Journal of Neuroscience, Hyperdopaminergic mutant mice have higher "wanting" but not "liking" for sweet rewards.

[11] صدای میانه - کد خبر: ۷۵۷۱۷

[12] Hauser, Marc (2013), Evilicious: Cruelty = Desire + Denial



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy