اکثریت قریب به اتفاق ما دستانمان به این جنایت هولناک آلوده است. برافروخته نشوید اندکی به دور و بر خود، به خلوت خود مراجعه کنید و به بازبینی نقش خود در این جنایت بپردازید. جنایتی که نطفه آن نه در خانهای در شهرک اکباتان و نه توسط پدر و مادری قاتل بسته شده است.
این جنایت محصول کارکرد مجموع ملتی است که تمامی تاریخ آن آغشته به قتل و جنایت است. از زنده بگور کردن مزدکیان توسط انوشیروان پادشاه عادل که چشم بر جنایت او بستیم و بر جایگاه پادشاه عادلاش نشاندیم و تا توانستیم در رثای او سخن گفتیم بیآنکه لحظهای بر این جنایت عظیم او در سرکوب یک جنبش عدالت خواهانه بیندیشیم.
درنگ کنیم. به "علی" و کشت و کشتار او نام «عدلِ علی» دادیم، با اغراقِ آمیخته به لذت از قتل عام و گردن زدن ۶۰۰ اسیر قبیله "بنیقریظه" در یک روز توسط علی و زبیر تعریف میکنیم بیآنکه نقش اغراقآمیز و تأثیرگذار چنین ستایشی از جنایت را در تکرار تاریخی آن و سر در آوردنش در سال ۶۷ در زندانهای جمهوری اسلامی درک نمائیم. زمانی که خمینی دستور بر قتل عام هزاران زندانی بیگناه در زندانها میدهد و عمل خود را تکرار همان گردنزدن علی میداند.
ملتی که ادعا میکند بهتزده از جنایت خانه اکباتان است هیچ بهتی از این جنایت عظیم خمینی در او حاصل نمیشود. ملتی که هنوز نمیداند گورستان خاوران و صدها گور دستهجمعی در آن که محصول نامه و دستور قتل عام خمینی است در کجای این کشور قرار دارد؛ نمیداند و نمیخواهد که عقیده متحجر خود بشکند و قبول کند که قتل عام زندانیان ادامه همان دستوری است که محمد ۱۴ قرن قبل بر گردن زدن زندانیان اسیر داد. خشونتی که قرنهاست تکرار میگردد.
در درون ذهنیت تاریخی ما هیچ نشانی جز خشونت، کینهورزی، قتل وغارت، تملق و چاپلوسی قدرتمندان وجود ندارد. ذهنیتی که در مسیر تاریخ هرگز مجال مهرورزی، شادابی و نگاه خالی از حبوبغض، خالی از تحجر و خشونت مذهبی نداشته.
متأسفانه هر کدام از ما ایرانیان را محکم تکان دهند از درونش یک مستبد، یک روح ناآرام و خشن بیرون میزند که با کوچکترین تلنگری رگهای گردنش بالا میآید و میل انتقام و زورگویی که به ارتکاب چنین جنایتهایی منجر میگردد بیرون میزند.
سازمان چریکهای فدائی خلق که داعیه آزادیخواهی داشت تشکلی کاملاً روشنفکری، دختر و پسر عضو خود را به جرم رابطه عاشقانه با هم اعدام میکند. سازمان مجاهدین در به اصطلاح پوستاندازی ایدئولوژیک شریف واقفی را میکشد و میسوزاند.
دستهای هیچکدام از ما پاکیزه نیست. ما شریک جرمان گاه خاموش و گاه پرمدعایی هستیم که در تمامی عرصههای کشت و کشتار زورگویان و جانیان حضوری خاموش و گاه تائیدکننده داشتیم. با افتخار از لشگرکشی سلطانمحمود و نادرشاه به هندوستان و از غارت الماس کوه نور، دریای نور و تخت طاووس که گوئی خود بر آن تکیه زدیم سخن گوئیم بیآنکه در قفای این باجگیری قتل عام هزاران هندو را ببینیم.
بهراحتی ناظر در آوردن چشم از حدقهی دیدگان فرزند توسط مادر میشویم و در فرازی پیکره او را مورد ستایش قرار میدهیم. سرزمین غریبی است این ملک دارا که وزیر ترقیخواهاش، میرزا تقیخان امیرکبیر مأمور سرکوب جنبش نوآورانه، ترقیخواهانه و در عین حال ضد استبدادی بابیه میگردد و با چنان خشونتی آنان را سرکوب میکند که قابل تصور نیست. ما محصول چنین تضاد شخصیتی هستیم. شخصیت غریبی که از یک طرف چشم بر خشونت چنین سرکوب وسیع میبندد و در فرازی نهچندان با فاصله، یکی از بزرگترین جنبشهای اجتماعی منطقه، جنبش آزادیخواهی مشروطه را بر پا میدارد. وجود سراسر متناقض!
داد آزادیخواهی سر میدهیم بر علیه استبداد قیام میکنیم! اما جز در سایه استبداد نظام نمیگیریم. بر علیه همان نظام با سرود آزادی قیام میکنیم. اما در همان نخستین روزهای انقلاب در یک نشئگی تاریخی مهر تائید بر اعدامهای نفرتبار خمینی و خلخالی در پشت بام مدرسه رفاه میزنیم حزب توده خواهان تداوم و قطع نشدن این اعدامها میشود و سازمان چریکهای فدائی و مجاهدین از آن استقبال میکنند. خشونت اصل و نماد انقلابی میگردد که شعارش آزادی، عدالت و برادری بود. برادری که ازهمان روزهای نخستین به درگیریهای خیابانی کشیده شد. زهراخانمها و ماشالله قصابها صحنهگردان آن گردیدتد.
هر تجمع اعتراضی به خاکوخون کشیده شد و تیغ موکتبُری سلاح دریدن یکدیگر. آلت قتالهای که بهراحتی در جیبها جا گرفت. چه حزباللهی، چه مجاهد، خشونت، خشونت زائید. چشمان درخشان و امیدوار نسل جوان روزهای انقلاب را خیلی زود پردهای از خون گرفت. حکومت دست به کشتار زد و آن شور مستانه آزادیخواهی جای خود را به ترورهای کور مجاهدین و کشتار بیرحمانه خمینی داد. کشتاری که کودکان و نوجوان مجاهد نیز از تیغ خونریز خمینی در امان نماندند.
روح پُرشور جامعه در هیاهوی جنگ، خشونتهای رژیم تازه بر مسند نشسته بار دیگر در دریای تحجر، سکوت، قبول هم خوابگی با مادر ظلمت تن به اسارت داد. سیل جاری شده با تمام گند و کثافت خود که جاری شده بود چرخ خون آلود آسیاب حکومت اسلامی را بحرکت در آورد. چوبههای دار که بر دار شدگان بر بالای آن تاب میخوردند مایه سرگرمی زنان و مردانی نه اندک گردید که در نشئه دیدن یک صحنه جنایت از نزدیک از سر و کول هم بالا میرفتند. سنگزنندگان سنگسار خیابانی در مقابل نسلی که تازه پای در میدان زندگی مینهاد. نشئه از نگاه کردن بر جان دادن انسان بر بالای دار.
هزاران حجله عزا با عکس چهرههای جوان بر سر کوچهها، ورودی خانهها بر پا گردید و روح اجتماعی را خراش داد. بار دیگر آن فضای منحوس خشونت و استبداد این بار قانونی و با حکم حکومتی مزین به شرع و احکام اسلام در جامعهس خسته، سرخورده، عافیتطلب بر عکس ادعا بهغایت عقبمانده و غیردموکراتیک انسان ایرانی، حاکم بر زندگی مردم گردید. مردهباد و زندهباد جای شعار برادری و مهرورزی را گرفت. خشونت و ترویج خشونت به فرهنگ مذهبی، حکومتی بدل شد. با خشونت و قتل دهها دانشجو در دانشگاهها بسته شدند. خمینی حکم بر شکستن قلمها داد. متون آموزشی با قلم تحجر و خشونت و تقدیس جنایتکاران تاریخی و جنایتکاری چون خمینی نگاشته شد و کودکان با سرود دل بههم زن «انجزه و شعار مرگ بر..، میکشم میکشم آن که برادرم کشت" روانه مکاتب گردیدند.
نخبگان و روشنفکران بار سخت و طاقتفرسای مهاجرت را پذیرفتند وهر روز بخش زیبائی از تن جامعه جدا گردید و هجای آنها رئیسیها، شریعتمداریها، مداحان، لاتهای کف خیابانی ونهایتا مشتی رجاله پاچه ور مال حاکم بر سرنوشت ملت گردیدند سرزمینی که ایران نام دارد مثلهمثلهشده اعضای بدن آن با قمه وساطور از یک دیگر جا گشتدند و جنایت ومثله کردن به امری عادی بدل شد که جنایت پدر ومادر در کشتن فرزند و مثله کردن وحشیانه او بازتاب کوچکی از این نابسامانی اجتماعی است.
در یک روز مأموران حکومتی صدها جوان را از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار میدهند و با ماشین از روی جنازه جوانان میگذرند بیآنکه جامعه این چنین بیاشوبد. عادی است که جنایتکاری چون رئیسی که دستش تاآرنج بر خون جوانان و اعدامیان سال ۶۷آلوده است بر کرسی قاضیالقضاتی تکیه زند و آماده ریاست جمهوری شود. سرکوبگری چون قالیباف بر مسند ریاست قوه مقننه بنشیند قانون وضع کند. رهبری خودشیفته و مجنون که خود را مالکالرقاب این سرزمین و حاکم بر جانومال مردم میداند دامنه جنایت و دستور به قتل عاماش کمتر از بزرگترین جنایتکاران تاریخ نیست بر مسند بنشیند و حکم براند.
در جنین سرزمینی بهتزدگی و تأسف بر حال ما ملت در هم ریخته و پریشان کمتر از بهت زدگی بر جنایت اکباتان نیست. تصویر اکبر خرمدین تصویر کوچک از تصویر همین حکومت است. تصویری تاریخی از مردمی که خشونت ذاتی وجود آنان گردیده است. جامعهای با بالای ۲۰ ملیون پرونده جنحه و جنایت! با نوجوانانی که نهادن پنجه بکس و چاقو در جیبشان امری عادی است و میتوانند درچشم به هم زدنی گلوی قهرمان قدرت جهان را بشکافند و جانش را بگیرند. تا چندی بعد در میان لشگری از مردم شاهد بهدار کشیده شدن این نوجوان پروده شده در این گند چاله جمهوری اسلامی باشیم. همه ما در این خشونت بدوی وحشتانگیز مقصریم. مقصر در ساختن چنان فضائی که جنایتکاران بتوانند انگشتان خود به نشانه پیروزی بالا ببرند.
"چون نیک نظر کرد پر خویش بر آن دید***** گفتا ز که نالیم که از ماست بر ماست"
ابوالفضل محققی
باز هم انتخاب بین بد و بدتر؟ (قسمت اول)، خ. د. رها
کارگران و انتصاب ریاست جمهوری ۱۴۰۰، مهدی کوهستانی