Monday, May 31, 2021

صفحه نخست » سیادت و سیاست در جمهوری اسلامی، اکبر جمالی

Akbar_Jamali.jpgپرسش این است:

چه رابطه‌ای میان سیادت و سیاست در جمهوری اسلامی است؟

یک اصل مهم سیاست داخلی و خارجی نظام جمهوری اسلامی «اصل سیادت» یا «سید بودن» است. قانون نانوشته اما پولادین، مورد اجماع و غیر قابل چالش و تردید در نظام جمهوری اسلامی این است که رهبر نظام باید «سید» باشد. سیادت کهن ترین اصل سیاست در تاریخ اسلام است. سیادت که به معنای اصالت خون برای فرمانروای مسلمانان است، مختص اسلام نیست و در همه‌ی جوامع کهن و بسیاری از جوامع مدرن وجود داشته است. در نظریه‌های علم سیاست در باره‌ی منشا دولت، نظریه‌ای که دولت را گسترش خانواده می‌داند، ریشه‌ی اصالت خون برای فرمانروایان را، اهمیت بنیادین روابط خونی در خانواده می‌داند. هگل، مارکس، انگلس و انسان شناسان هم به اهمیت خون در خانواده و دولت با دیدگاه‌های مختلف پرداخته‌اند.

محمد، پیامبر اسلام، از منظر تحلیل سیاسی، به این دلیل مدعی قدرت بود، که نوه‌ی عبدالمطلب، بزرگِ خاندان قریش بود. قریش یک قبیله است. قبیله، همچون کشور و ایل و دولت- شهر یک واحد سیاسی است. اعراب در شبه جزیره عربستان در قبایل گوناگونی زندگی می‌کردند. این قبایل از هم مستقل بودند و هر قبیله به وسیله‌ی یک مرد کهنسال (ریش سفید: شیخ) رهبری می‌شد. اعضای هر قبیله باهم رابطه‌ی خونی داشتند و مفهومی به نام «عصبیت» همچون چسبی اعضای یک قبیله را به هم پیوند می‌داد. هر قبیله‌ای بت خود را داشت و آنرا می‌پرستید. بنابراین قبیله یک نهاد اجتماعی، سیاسی و مذهبی و خونی بود. قبیله‌ی قریش یکی از قبایل مهم شبه جزیره بود که به دلیل کنترل کعبه مدعی ریاست بر قبایل دیگر هم بود. محمد- پیامبر اسلام - از قریش برخواسته بود و با به چالش کشیدن باورها و مناسبات قدرت در این قبیله، مبارزه‌ی سیاسی و مذهبی خود را آغاز کرده بود. انچه در اینجا برای ما مهم است رابطه‌ی محمد با قبیله‌ی قریش است. قریش پرده دار کعبه بود و محمد دریافته بود که این ابراهیم بوده است که کعبه را بنیان نهاده است و ابراهیم نیز کسی بوده است که همه‌ی بت‌ها را شکسته است و تنها یک خدای نادیدنی را پرستیده است. بنابراین خدای محمد - الله - در واقع حاصل گسترش خوداگاهی قبیله‌ی قریش بوده است. و در قران هم در سوره‌ی قریش این قبیله مورد توجه خاص خداوندِ محمد قرار گرفته است. بنابراین قبیله‌ی قریش نقشی مرکزی در اسلام داشته است.

پس از مرگ محمد، در جنگ قدرت میان انصار (یثربیان) و مهاجرین (اهل قریش)، استدلال مهاجرین (ابوبکر) حدیثی از محمد بود: «الأئمة من قریش» که به معنای انحصار فروانروایی برای قریشی‌ها بود. و پس از آن هم هر کس در جوامع اسلامی مدعی قدرت بود می‌بایست نخست برای خود شجره نامه‌ای دست و پا کند و خود را به گونه‌ای از تبار قریش و محمد نشان دهد. و از این رهگذر برای خود یک امتیاز اجتماعی و سیاسی مهمی فراهم اورند. چنانکه امروزه ملیون‌ها نفر در هند و پاکستان و کشمیر و افغانستان و ایران و اسیای مرکزی و قفقاز وعراق و شامات خود را سید می‌دانند و کم و بیش از این امتیازات اجتماعی و سیاسی برخوردار هستند.

در همه‌ی جوامع خانواده دار بودن و اصیل بودن و ریشه دار بودن یک فضیلت و مایه‌ی مباهات است و راهی برای بدست اوردن امتیازات اجتماعی و سیاسی است. درواقع اصالت داشتن و خانواده داربودن فرصت‌های سیاسی و اجتماعی ایجاد می‌کند و همین امر باعث می‌شود تا افراد برخوردار، حافظ ارزشها یی مانند اصالت خانوادگی باشند و این فرهنگ را نگهبانی کنند. همچنین امتیاز سیاسی اصالت داشتن این است که فرد اصیل تعلق خاطر بیشتری به ارزشها و منافع و مصالح ان گروه اجتماعی خاص دارد. مثلا یک سیاستمدار انگلیسی با خانواده‌ای اصیل، بیشتر به ارزشها و منافع و مصالح انگلستان وفادار است تا یک مهاجر آسیایی، که توانسته موفقیتی بدست اورد و مثلا عضو مجلس عوام این کشور شده است.

نکته‌ی دیگر اهمیت هویت و تبار در رفتار سیاسی است. اکثریت قریب به اتفاق یهودیان آمریکا هم طرفدار اسراییل هستند و هم در این منازعه حق را به اسراییل می‌دهند و همین طور اکثریت قریب به اتفاق اعراب طرفدار فلسطین هستند و حق را به فلسطینیان می‌دهند. در شهرستانهایی که چند گروه قومی وجود دارد این گروهای قومی هستند که رفتار سیاسی را تعیین می‌کنند ونه شکاف‌های سیاسی چپ و راست. حتی در کشوری همچون آمریکا این هویت و قومیت است که جامعه را به دو بخش دمکرات و جمهوری خواه بخش کرده است. بنابراین اگرچه مبنای تحلیل رفتار سیاسی، تحلیل منافع است اما منافع را هویت تعریف می‌کند. در واقع کیستی افراد یا گروههای اجتماعی مقدم بر منافع آنان است. یعنی فرد نخست می‌داند که به کدام گروه هویتی تعلق دارد و سپس این، آن گروه هویتی یا «ما» است که «دیگری» را تعریف می‌کند. مثلا فرد پس از انکه دریافت که عرب است، عرب بودن به او می‌گوید که در مناقشه‌ی اسراییل و فلسطین باید از کدام یک طرفداری کند.

نکته‌ی دیگر در مورد گروههای اجتماعی و به تبع ان گروههای سیاسی، رابطه‌ی افراد گروه با ارزشها‌ی گروه و اهمیت این رابطه‌ی در سلسله مراتب قدرت در گروه است. مثلا در یک گروه دوستی دختران رادیکال و تابوشکن دبیرستانی، آن دختری که از همه رادیکال تر است مورد احترام بیشتر افراد گروه قرار می‌گیرد و هم اوست که ریاست گروه را برعهده میگیرد. در «ما»‌ی سیاسی هم اینچنین است. در هر گروه یا حزب یا باند سیاسی ارزشها و منافعی وجود دارد که آن فردی که بیشترین وفاداری را به ارزشها و منافع گروه دارد، مورد احترام بیشتر اعضای گروه و در جایگاه رهبری گروه قرار می‌گیرد. در واقع اصرار بر اصول (ارزشهای گروه) در رفتار سیاسی به معنای محکم کردن جایگاه خود در ساسله مراتب قدرت است. اینچنین است که می‌بینیم مثلا گاهی در ایران یک قاضی دست یه دزد را قطع می‌کند یا حکم سنگسار می‌دهد تا بگوید همچنان بیش از دیگران به منافع گروه وفادار است و در واقع در پی بالا رفتن از یک راه نامعمول در سلسله مراتب قدرت است. (برای پرداختن به ژرفنای این بحث تئوریک، نک: نظریه‌ی اجتماعی سیاست بین الملل، الکساندر ونت).

حال با این مقدمه و این بحث تئوریک، باید ببینیم که «سید بودن» چیست و و چه تاثیری در رفتار سیاسی و سیاست داخلی و خارجی ایران دارد.

گروهی از ایرانیان خود را سید می‌دانند یا به عبارت بهتر خود را سید «می پندارند». سید بودن به این معناست که این افراد از نسل محمد، پیامبر اسلام هستند. در نتیجه انها خود را از تبار همان اعرابی می‌پندارند که هزار و چهارصد سال پیش از سرزمین حجار به ایران تاخنتد و این کشور را اشغال کرده و با خود دین اسلام را به این کشور آورده‌اند. بنابراین یک گروه اجتماعی- سیاسی به نام سید‌ها در ایران وجود دارد. سید‌ها به طور تاریخی خود را برتر از دیگر همگنان و همسایگان خود می‌پندارند و از این رهگذر از امتیازات اجتماعی و سیاسی فراوانی برخوردار بوده‌اند.

همانطور که پیشتر گفته شد، سیادت ریشه در عصبیت قبیله‌ی قریش و به زمان محمد - پیامبر اسلام - بر می‌گردد. پس از محمد، حدیث سیاسی الامه من قریش که به معنای انحصار فرمانروایی برا‌ی قبیله‌ی قریش است، به سیادت وجهی مذهبی داد. به عبارت دیگر پذیرش حق فرمانروایی برای قریش آموزه‌ای مذهبی و ایمانی شد، و در نتیجه پیروی از اسلام، مستلزم پیروی از این اصل سیاسی شد که مورد حمایت همه‌ی دولت‌های اسلامی بوده است.

اعراب پس از اسلام، از نظر سیاسی و مذهبی به دو گروه قریش و ناقریش بخش شدند. حکومت حق قریش بود و دیگران می‌بایست تابع قریش باشند و این منشا بسیاری از اختلافات در صدر اسلام بوده است. پس از آنکه اعراب به ایران تاختند و این کشور به دست اعراب افتاد، انها از دو مفهوم سادات (اربابان) و موالی (بنده گان) برای ارجاع به اعراب حاکم و ایرانیان تابع استفاده می‌کردند. اگرچه اصطلاح موالی برای ارجاع به ایرانیان کم کم منسوخ شد اما اصطلاح سادات با یک تحول مهم همچنان پایدار ماند. سادات در ایران از عرب بودن به نواده گان محمد تحول مفهومی یافت. در واقع سادات در ایران خود را از نواده گان محمد و قبیله‌ی قرانی قریش به شمار می‌آوردند. بنابراین در ایران قریش به سید تبدیل شد. درنتیجه ایمان اسلامی داشتن یا پیروی از اسلام سیاسی مستلزم پذیرش این حق برای سید‌ها شد. و سیادت نیز به خوبی دریافته است اهمیت و اعتبارش به ترویج و گسترش هر چه بیشتر اسلام و تشیع است. بنابراین نکته‌ی مهم در اینجا این است که سیادت به عنوان یک نهاد (نهادی که ریشه در قبیله دارد و با چسب عصبیت به هم پیوسته است)، یک «رابطه‌ی خاص» با روحانیت و جامعه‌ی مذهبی دارد و همه‌ی تلاش ما در این نوشتار این است که این «تمایز» را نشان دهیم و آثار ویرانگر انرا بر سیاست داخلی و خارجی امروز ایران نشان دهیم.

سیادت به عنوان یک گروه اجتماعی -سیاسی و مذهبی در ایران از بسیاری جهات - در مقایسه با مثلا بلوچ‌ها یا لر‌ها یا قشقایی ها- منحصر به فرد است. فردی می‌تواند از هر گروه قومی در ایران باشد و سید هم باشد چیزی شبیه کاست در هندوستان. انچه همه‌ی آنها را به هم پیوند می‌دهد ریشه در «عصبیت» قبیله‌ی قریش دارد که به این باور ترجمه شده است که همه‌ی انها از نسل محمد - پیامبر اسلام - هستند و در نتیجه برتر از دیگران هستند و دین اسلام و مذهب شیعه هم این باور انها را تایید می‌کند.

در آغاز قرن چهاردهم خورشیدی یک مرد سوادکوهی قدرت را در کشور به دست می‌گیرد و سلسله‌ی پهلوی را بنیانگزاری می‌کند. این خانواده خود را ایرانی معرفی می‌کند و با طرح نوعی از ملی گرایی ایرانی، حکومت بر کشور را حق خود می‌داند و رسالت خود را آبادانی ایران معرفی می‌کند. مهمترین مخالف این دولت یک «سید» با نام روح الله خمینی است. گسترش ایدئولوژی اسلام سیاسی باعث می‌شود که این «سید» روحانی رهبریت مبارزه علیه دولت پهلوی را به عهده بگیرد و پس از انقلاب زمام امور کشور را در دست بگیرد.

حال باید دید که سید بودن خمینی - و نه آخوند بودن او- چه تاثیری در سیاست داخلی و خارجی ایران داشته است.

پیش از انکه دیر شود باید بگوییم که سید بودن یک فرد به این معنا نیست که فردی واقعا از تبار محمد است یا نه، بلکه به این معناست تا چه حد، این فرد به این هویت خویش باور دارد. به عبارت دیگر آیا فرد فکر می‌کند که واقعا از تبار محمد است و دیگران این هویت او را به رسمیت می‌شناسند و او از این رهگذر، از امتیازات اجتماعی و سیاسی برخوردار است، همچون خمینی، یا اینکه فرد با اینکه در خانواده‌ای سید بزرگ شده و حتی دیگران این هویت او را به رسمیت می‌شناسند، او این تبار و نسب را پوچ و بی بنیاد می‌داند و هویت دیگری برای خود تعریف می‌کند و حتی سیادت خود را به سخره میگیرد، همچون کسروی. بنابراین این بحث یک بحث نژادی نیست بلکه صحبت از هویتی برساخته است، که آثار سیاسی خاصی داشته است.

خمینی خود را از نوادگان محمد - پیامبر اسلام- می‌دانست. از نظر او ایران سرزمین کفر بوده است که اجداد او برای جهاد در راه خدا به این سرزمین آمده و انها را از کفر، و همچنین ظلم و ستم شاهان ستمگر رهانیده و با نور اسلام آشنا کرده‌اند و بر اساسِ همین دین حکومت بر این سرزمین کفر حق مسلم او (سادات) است. این رویکرد باعث شد که او آشکار با هر چیز ایرانی به ویژه هر انچه مربوط به ایران پیش از اسلام باشد و هر چیز غیر اسلامی به مخالفت برخیزد، ضمن اینکه او سیاستمداربود و جانب مصلحت را هم رعایت می‌کرد. تا آنجا که به بحث ما در مورد سیادت و اهمیت ان در سیاست بر می‌گردد، خمینی به خوبی می‌دانست که جانشین او باید یک «سید» باشد. هر کسی که اشنایی اندکی با اندیشه‌ی سیاسی اسلامی داشته باشد، می‌داند که خمینی نمی‌توانسته به این اصل مهم لزوم سیادت برای رهبری نظام اسلامی بی توجه بوده باشد. بنابراین او از همان آغاز که منتظری را به قائم مقامی خود برگزید، اطمینان داشت که این قائم مقامی، موقتی و برای مصلحتی زودگذر است و چه بسا که منتظری هم که خود در اندیشه‌ی اسلامی صاحب نظر است این نیرنگ خمینی را دریافته بود و از اینجا اختلاف آنها آغاز می‌شود. بنابراین ریشه‌ی اختلافات خمینی و منتظری به رنگ عمامه‌های این دو بر می‌گشت و البته این اختلاف در رنگ عمامه‌ها و در نتیجه تبار آنها باعث شد که آنان در بسیاری از مسائل سیاسی اختلاف نظر‌های بنیادین داشته باشند، هر چند که ممکن است خود از ریشه‌ی این اختلافات کاملا اگاه نبوده باشند.

بنابراین جانشین خمینی باید قبل از هر چیز سید می‌بود و در میان گزینه‌های خمینی، خامنه‌ای بیشترین شانس را داشته است. و بنابراین این نقل قول هاشمی رفسنجانی در مجلس خبرگان رهبری، که نظر خمینی بر رهبری خامنه‌ای بوده است، می‌تواند درست باشد. پس از آنکه خامنه‌ای رهبر شد، کم کم اختلافات او با هاشمی رفسنجانی بالا گرفت. بخش زیادی از اختلافات این دو نیز، به رنگ عمامه‌ها یا سید بودن و نبودن آنها بر می‌گشت. فهم این اختلاف مستلزم میزانی از آگاهی به علم سیاست است که این هر دو از آن بی بهره بودند. بنابراین انها به طور ناخوداگاه در مورد مسائل مهمی همچون اولویت ایران یا فلسطین، آبادنی کشور یا صدور انقلاب، اختلافات جدی داشتند.

و اکنون علی خامنه‌ای در پی تعیین جانشینی برای خود است. بسیاری از تحلیل گران سیاسی بر این باوربی بنیادند که او در پی جانشینی فرزند خود مجتبی برای رهبری آینده‌ی کشور است. همه‌ی تلاش علی خامنه‌ای بر این بوده است که رهبری اینده‌ی کشوررا به دست یک «سید» مناسب بسپارد. گزینه‌ی مطلوب او سید هاشمی شاهرودی عراقی بود اما با مرگ او اکنون سید ابراهیم رئیسی گزینه‌ی مطلوب است. آملی لاریجانی هم چوب عمامه‌ی سفید خود را خورده است. و از این جهت مغضوب گشته است که بی انکه صلاحیت رهبری یعنی سیادت داشته باشد، سودای آنرا در سر پرورانده است. بنابراین رنگ عمامه‌های رئیسی و املی لاریجانی نیز نقش مهمی در اختلافات سیاسی آنها و اینده‌ی سیاسی انها داشته است.

سرنوشت منتظری، هاشمی رفسنجانی و آملی لاریجانی همان سرنوشت افشین و ابومسلم و خاندان برمکیان است. این گروه از روحانیون عمامه سفید - که به معنای «نا سید» بودن آنان است - را راهی به رهبری نظام اسلامی نیست. بنابراین آن گروه از آنان که «بصیرت» لازم را ندارند و سودای رهبری در سر دارند در واقع یک اصل مهم سیاست اسلامی را نادیده گرفته‌اند و ناگزیر باید حذف شوند. ضمن اینکه هر دو گروه عمامه سیاه‌ها و عمامه سفید‌ها از مطرح کردن این بحث در فضای عمومی اجتناب می‌کنند. عمامه سیاه‌ها به این دلیل نمی‌خواهند بحث حق انحصاری رهبری برای سید‌ها وارد فصای عمومی شود چرا که از توابع ان به شدت بیمناک هستند و می‌تواند موجب برانگیخته شدن احساسات ملی گرایانه مردم علیه آنان شود، بنابراین آنرا با مفهوم «بصیرت» داشتن بیان می‌کنند. بصیرت در واژه به معنی بیناییِ دل است و در ادبیات سیاسی جمهوری اسلامی به معنای دریافتِ اراده و نظر باطنی رهبر نظام اسلامی اسلامی است در مواقعی که از گفتن صریح اراده و نظر خود محضور است. عمامه سفید‌ها هم نمی‌خواهند این بحث را وارد فضای عمومی کنند چون این کار همچون بریدن شاخه‌ای است که برآن نشسته‌اند و ضمن آنکه تردید در سیادت و حق انحصاری رهبری اسلامی برای سید‌ها انکار یک اصل مهم مذهب و سیاست در اسلام است.

اما سید ابراهیم رئیسی به این دلیل در جایگاه رهبری گروه قرار گرفته است، که بیش از همه به ارزش‌ها و منافع گروه وفادار بوده است. برای بالا رفتن از نردبان قدرت در نظام‌های خودکامه باید فرد سه ویژگی داشته باشد نخست باید مطیع باشد و سپس چاپلوس و سرانجام جلاد، او دارای این ویژگی‌ها بوده است، اما برای برای رهبری نظام اسلامی یک ویژگی دیگر نیز لازم است و آن سید بودن است. سید بودن نیز خود مراتبی دارد و این اینکه یک فرد چقدر به ارزشهای مربوط به سیادت وفادار است. او داماد سید احمد علم الهدی نیز هست. همانطور که استدلال کردیم ریشه‌ی بسیاری از سیاست‌های ضد ملی جمهوری اسلامی مثل حمایت از فلسطین و حزب الله لبنان و ضدیت با ملی گرایی ایرانی ریشه در سیادت دارد و نه نهاد روحانیت، بنابراین یک سید آگاه به این سیاست‌ها و وبیش از دیگران وفادار به آنها مورد احترام بیشتر اعضای گروه قرار می‌گیرد و هم اوست که رهبری گروه را بر عهده می‌گیرد.

اما سیادت تنها یک اصل مهم سیاست داخلی کشور نیست بلکه در سیاست خارجی نیز یک اصل بنیادین است. مهمترین متحد جمهوری اسلامی، حزب الله لبنان است که رهبری آن بر عهده‌ی «سید حسن نصرالله» است. پیوند جمهوری اسلامی با حزب الله لبنان یک پیوند صرفا ایدئولوژیک بر مبنای مذهب مشترک (تشیع) نیست بلکه این پیوند، پیوندی بر بنیاد سیادت است. انچه نصرالله و خامنه‌ای را پیوند می‌دهد سید بودن این دو و این پندار که انها باهم رابطه‌ی خونی دارند. یک دلیل مهم برای فهمِ تمایز تشیع و سیادت، مقایسه‌ی سیاست خارجی جمهوری اسلامی در برابر دو گروه شیعه است که یکی سید است و دیگری سید نیست. هزاره‌ها یک گروه قومی شیعه در افغانستان و پاکستان هستند و یکی از مظلوم ترین گروههای قومی در سراسر جهان هستند. و به طور مرتب مورد بدترین جنایات از سوی گروههای قومی دیگر قرار میگیرند، با این حال جمهوری اسلامی هرگز توجهی به سرنوشت این شیعیان ستمدیده به معنی واقعی کلمه نکرده است. چرا چون هزاره‌ها سید نیستند و هیچ رابطه‌ای با قبیله‌ی قریش ندارند. اما از انجا که شیعیان لبنان بیشترشان سید هستند و رهبر انها هم یک سید است، هر ساله مقادیر زیادی کمک از جمهوری اسلامی دریافت می‌کند. حسن نصر الله بارها به صراحت گفته است که هم خمینی و هم خامنه‌ای عرب هستند و از قریش هستند و از نوادگان محمد هستند.

«شاید منظور، ایران باشد، اما در ایران امروز چیزی به نام پارسی سازی یا تمدن پارسی پیدا نمی‌شود. آنچه در ایران هست تمدن اسلامی است. آنچه در ایران هست دین محمد عرب هاشمی مکی قریشی تهامی مضری [اشاره به نسب عربی و اجداد پیامبر اسلام] است و بنیانگذار جمهوری اسلامی پدر در پدر عرب بوده و فرزند پیامبر خدا محمد است که درود خداوند بر او و خاندانش باد. امروز رهبر در جمهوری اسلامی، امام سید خامنه‌ای قریشی هاشمی، فرزند پیامبر خدا و فرزند علی بن ابی طالب و فاطمه زهراست که عرب بودند».
سید حسن نصرالله

تاثیر اصل سیادت در سیاست خارجی جمهوری اسلامی محدود به حمایت سخاوتمندانه از حزب الله لبنان نیست. یک اصل واقع گرایی سیاسی کلاسیک می‌گوید بسیاری از حرف‌های مردم کوچه و بازار حقایق ژرف سیاسی هستند. یکی از این حرف‌ها این است: «اینها» ایرانی نیستند. «سید پنداری» رهبران ایران که به معنای نواده‌ی محمد بودن و درنتیجه قریشی بودن و عرب بودن آنهاست باعث شده است تا آنان ایران را به عنوان یک سرزمین فتح شده ببینند که منابع ان باید صرف ابادانی سرزمین‌های اعراب شود. به همین دلیل است که این ایران است که دهه‌ها هزینه‌ی مبارزه‌ی فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها را در مبارزه با اسراییل می‌پردازد. چراکه ایران سرزمینی است که بدست سپاه اسلام (اعراب) فتح شده است و بر طبق سنت اسلامی منابع ان باید صرف مصالح و ابادانی سرزمین‌های عربی شود.
در پایان باید از دانشگاهیان و به ویژه اساتید علم سیاست ایران خرده گرفت که چرا چنین مساله‌ی روشن و مهمی را درنیافته‌اند.

پس از پانوشت، یک مطالعه‌ی آماری از درصد سید‌ها در مجلس‌های شورای اسلامی و مجلس‌های خبرگان رهبری خواهد امد.
منبع، اسامی نمایندگان مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان رهبری در ویکی پدیا است و تنها نامهایی که پیشوند سید داشته‌اند شمرده شده است. مجلس ششم شورای اسلامی با ۳ درصد کمترین میزان سید و مجلس خبرگان دوره‌ی دوم با ۳۱ درصد بیشترین میزان سید را داشته است.

پانوشت:
خواننده‌ی این نوشتار ممکن است فکر کند که نویسنده‌ی این سطور دارای تمایلات ناسیونالیستی و قوم گرایانه یا عرب ستیزانه است، به هیچ وجه این گونه نیست. و همین ملاحظه باعث شد تا نوشتن مطلبی در این باره بیش از پانزده سال به تاخیر بیفتد تا مبادا تعصبی در کار باشد. مطلب دیگر این است که این نویسنده خود نیمی «سید» و نیمی «نا سید» است. و از تحلیل بحث‌های سیاسی در میان اقوام و خویشاوندان پی برده است که اگر کسی واقعا خود را سید و از نسل محمد بداند، ایران را میهن خود نمی‌داند و همچنان دل در گرو حجاز و عراق و شامات و فلسطین دارد. و برخی از انان نیز- بدون انکه منافعی یا مصالحی داشته باشند یا درگیر مناسبات قدرت در جمهوری اسلامی باشند-، دشمنی خود را با ایران و فرهنگ ایرانی و اساطیر ایرانی پنهان نمی‌کنند.


تعداد و درصد سید‌ها در مجلس‌های شورای اسلامی

j1.jpg


تعداد و درصد سید‌ها در مجلس خبرگان رهبری

j2.jpg



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy