Monday, May 31, 2021

صفحه نخست » از کلاس دانشگاه صنعتی آریامهر تا خانه‌ای در شمال لندن، به یاد استاد اسماعیل خویی، مهران رفیعی

Mehran_Rafiei_2.jpgچند سال قبل که گذارم به لندن افتاده بود، به ذهنم رسید که به دیدن دکتر اسماعیل خویی بروم و ضمن تجدید دیدار از پایمردی‌هایش تشکری بکنم. تابستان ۲۰۱۰ بود و بسیاری از نهاد‌های هنری و فرهنگی در حالت نیمه فعال و جمعی از نخبگان ایرانی در حال مرخصی و خارج از دسترس. پس از مقداری جستجو و تلاش برای پیدا کردن تلفن یا ایمیل ایشان بالاخره رد پایی پیدا کردم، گزارشی بزبان انگلیسی در مورد سخنرانی دکتر اسماعیل خویی در انجمن نویسندگان در تبعید. به انجمن تلفن کردم و خواسته‌ام را گفتم. جواب دادند که اسم و شماره تلفن خودم را به آنها بدهم تا آنها این اطلاعات را به نویسنده و شاعر هموطنم بدهند. می‌دانستم پس از حوادث خونباری که در اروپا اتفاق افتاده بود بسیاری از فعالین اجتماعی و سیاسی محتاط تر شده‌اند، حق هم داشتند.

صبح روز بعد اسماعیل خویی با من تماس گرفت و با خوشحالی از من و همسرم دعوت کرد که روز بعد از آن به خانه‌شان برویم، برای شام. نمی‌خواستم زحمتی درست کنم ولی ایشان نپذیرفت. با صمیمیت گفت که دستپخت سبا عالی است و حیف است که فرصت را از دست بدهیم.
در طی دو روزی که به ملاقات مان مانده بود، بارها خاطرات گذشته را در ذهنم مرور کردم. اوائل دهه پنجاه خورشیدی و کلاس‌های علوم انسانی دانشگاه. در آن زمان، اینگونه درس‌های اختیاری را معمولا شبها عرضه می‌کردند، غالبا از ۶ تا ۹ بعدازظهر. استادانی که این درسها را تدریس می‌کردند از سایر موسسات آموزش عالی به دانشگاه ما می‌آمدند و از معروف ترین آنها اسماعیل خویی، عبدالحسین زرین کوب و ناصرالدین صاحب زمانی بودند. کلاس‌های اسماعیل خویی در تالارهای معروف دانشگاه برگزار می‌شد که ظرفیت بالایی داشتند. پس از پایان کلاس جمعی از دانشجویان علاقمند با ایشان حرکت می‌کردند و پرسش و پاسخ‌ها ادامه پیدا می‌کرد، با طراوت و اشتیاقی خاص.
از آن زمان نزدیک به چهل سال گذشته بود و طی این مدت مردم ایران دوران و حوادث سختی را تجربه کرده بودند، از انقلاب و جنگ گرفته تا انقلاب فرهنگی و خشونت‌های افسار گسیخته رژیم علیه مردم. در این سال‌های سیاه، حضور پر رنگ، استوار و یکدست نخبگانی مثل اسماعیل خویی بسیار ارزنده و امید بخش بود، سرو قدانی که برای حرمت انسان و شرف قلم مبارزه می‌کردند و از جان مایه می‌گذاشتند.
اسماعیل خویی به گرمی ما را پذیرفت، انتظاری نداشتم که مرا بیاد داشته باشد، جوانی نوزده بیست ساله در میان بیش از صد دانشجوی حاضر در یکی از کلاس‌ها. ولی من خیلی از چیزها را هنوز بیاد داشتم و می‌توانستم آثار گذشت زمان و نامهربانی‌های آن را بخوبی تشخیص دهم. ایشان دو مهمان دیگر را هم دعوت کرده بود و بحث‌های شیرینی شکل گرفت. سبا هم سنگ تمام گذاشت و نشان داد که در مهمان نوازی توانا و با سلیقه است.
اسماعیل خویی از دوست قدیمی خود پرسید، از استاد جلیل دوستخواه که سال هاست همشهری شده‌ایم، در اینسوی خط استوا.
موقع خداحافظی چندین کتاب شعر به من هدیه کرد و چندین کتاب هم برای استاد دوستخواه که همه را با خود به استرالیا آوردم.
از ایشان دعوت کردم که به استرالیا هم سفری داشته باشند و برای مان شعر بخوانند و صحبت کنند. جواب داد که راه خیلی دور است و خارج از توان او.
هفته پیش خواندم که قلب این مرد بزرگ از تپش ایستاده است و نتوانستم این چند کلمه را ننویسم. یادش ماندگار.

مهران رفیعی
سی مه دوهزار و بیست و یک



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy