Tuesday, Jun 1, 2021

صفحه نخست » جمهوری اسلامی و ورودی مصمم به فاز نهایی، چنگیز عباسی

Changiz_Abbasi.jpgوقتی در شور و حال روزهای قبل از انتخابات سال ۸۸ یکی از جوانان فامیل که بشدت طرفدار آقای موسوی بود از من نظرم را درباره وی جویا شد، بهش گفتم من در انتخابات شرکت نمیکنم اما احمدی نژاد را به موسوی ترجیح میدهم، نزدیک بود از تعجب خشکش بزند، چون می‌دانست که من هیچ میانه‌ای با حاکمان مستبد حاکم ندارم، و تازه بعد از اینکه گفتم به این دلیل که هیچکس دیگری غیر از این بابا نمی‌تواند این نظام و این ساختار را آنگونه که باید دگرگون کند، شوکش دو برابر شد. چون می‌دانست که این بابا منتخب خود پدرخوانده مافیای حاکم است.

البته در آن زمان پاسخ توضیحی بیشتری هم نمی‌توانستم به آن جوان که هیچگونه اطلاعات سیاسی هم نداشت بدهم. او در هیجان یک گذار از طریق انتخاب یک رییس جمهور بود، آنهم رییس جمهوری که عملا در ساختار نظام سیاسی کشور ما کاره‌ای نیست جز کارگزار مافیای حاکم. او بسختی گرفتار اندیشه‌ای بود که من هیچگونه باوری بدان نداشتم، اما به حرفی که آنروز به او زدم کاملا معتقد بودم.
اما آقای احمدی نژاد آن روزگار واقعا چی بود و چه نقشی داشت؟
آقای احمدی نژاد نماینده فکری تمام عیاردوران گذار نظام مافیای مذهبی از مرحله پروپاگاندای ایدئولوژی به مرحله عریان سیاست ورزی مستبدانه یعنی جباریت عریان سیاسی بود و او همه خصوصیات لازم برای طرح گفتمانهای لازم برای این گذار را که دریدگی سیاسی در گفتار و کردار لازمه لاینفک آن است برخوردار و درعین حال بی خبر از چگونگی روی کار آمدن خویش و چرایی آن. لذا کاملا از قبل معلوم بود که این گذار مورد نظر و لاجرم مافیای حاکم در شرایط آن روزگار چقدر پرتنش خواهد بود، و شد هم.
اگر تا زمان احمدی نژاد درگیری میان آزادیخواهان و سنت‌گرایان بر روی ریل مستقیم اصلاح طلب - اصولگرا در رفت و برگشت بود و اصولگرا شامل کلیت مافیای حاکم از جمله پدرخوانده «رهبری» بود اینبار با ایجاد یک زاویه سوم مثلثی ایجاد شد که بخش‌الراس را ظاهراً از دعوای قدرت برکنار می‌داشت دو جریان در قاعده مثلث مذکور می‌ستیزیدند و طبعا آنکه مورد نظر رهبری بود از طریق وی حمایت و نتیجتا برنده بازی معرفی می‌شد. احمدی نژاد هیچ نقشی جز ایجاد این زاویه و تشکیل ضلع سوم آین مثلث نداشت و لذا نیازمند ابراز وجود بود. به او میدان داده شد تا این زاویه را بسازد ولی دوتا اشکال پیش آمد. یکی اینکه احمدی‌نژاد به نقش خود آنگاه نبود و خیال میکرد که قدرت وی از خود وی است و لذا خواهان اختیارات کامل و البته قانونی رییس جمهوری بود که بنا بر سنت هیچگاه به هیچ رییس جمهوری در ایران تعلق نگرفت، و دوم اینکه او مجبور بود برای حراست از راس این مثلث عملا دربرابر شعارهای اصلاحگران و اصلاح طلبان و مفاهیم ترقی‌خواه آنها موضع بگیرد و این موضعگیری وی را در موضع مافیای حاکم قرار میداد. وضعیت احمدی نژاد در آن زمان یک وضعیت برزخی بود که مجبور به جنگ در دوجبهه بود. ناکارآمدی این طرح بسرعت و در همان اوایل دور دوم ریاست جمهوری وی علنی شد و در پایان این دوره کلا «طرح مثلثی» بساطش برچیده شد و رژیم تصمیم گرفت دوباره به ریل خطی خود برگردد و حکومت را این بار از دو قطبی و سه قطبی بودن به خلوص تک قطبی برساند و مافیا مستقیما در برابر مردم قرار گیرد.
جبهه اصلی مخالف احمدی نژاد هم جنبش سبز بود و هم جریان اصلاحات، و هم روحانیت سنتی بود که عبور از گفتمان «اسلام عزیز و رئوف» به گفتمان عریان سیاست و جباریت سیاسی وعلنی سازی آن برایش ضرورت پیدا کرده بود و می‌خواست احمدی نژاد زیر علم وی تیغ بزند که معلوم شد نمی‌زند. جریان اصلاحات مفاهیم خطرناکی از قبیل آزادی و دموکراسی و قانونگرایی را مطرح کرده بود و این مفاهیم برای روحانیت سنتی وحشتناک بودند و حربه «اسلام عزیز» برای به حرکت در آوردن مردم و پس راندن آنها به هیچ‌وجه کافی نمی‌نمود و لذا گذار به جباریت سیاسی علنی یک اقتضای فوری و فوتی بود. فضا می‌بایستی به اندازه کافی حیز و تیز می‌شد تا این بخش از روحانیت که سرکردگی قداره‌کشان را هم بر عهده داشت برای حفاظت از خود در برابر اصلاح طلبان و هواداران بسیارش در پشت پدرخوانده مافیا و جباریت مذهبی - سیاسی سنگر بگیرند و با هر دو جبهه‌ای که خود ساخته بودند درگیر شوند. یعنی هم با احمدی نژاد قدرت طلب و هم با اصلاح‌طلبان نوگرا.
در ابتدای بازی چنین بود که اصلاح طلبان باید سرکوب می‌شدند ولی نه مستقیما بدست سنت گرایان که مستقیما به رهبری وابسته بودند، بلکه بدست احمدی نژاد. احمدی نژادی که مطیع آنان باشد و در خدمتشان تا همه‌ کاسه کوزه‌ها را بر سر او بشکنند. آنگاه می‌شد همه جباریت سیاسی را کار احمدی نژاد معرفی کرد و پس از پراکندن اصطلاح طلبان بازی را به میدان مسابقه میان خود و احمدی نژاد منتقل نمود و در این بازی تا آنجا پیش رفت که به خونخواهی اصلاح طلبان بر روی این تازه وارد هم شمشیر کشید. اما کار آنگونه پیش نرفت و آقای رییس جمهور که زمانی نظرش نزدیکترین نظر به پدرخوانده مافیا بود در صدد حذف حامیان خود از قدرت برآمد و لذا این بازی ساختگی به جنگی زودرس واقعی بدل شد و به نتیجه مطلوب نرسید.
بازیی که بسیار ماهرانه شروع شده بود به ضد خود بدل شد.
در صورت دستیابی موسوی به کرسی ریاست طبعا کشمکشها نه در راستای طرح سه قطبی یاد شده، بلکه روی همان ریل سابق باقی میماند که این امر راس قدرت را در مبارزه رو در رو از آسیب فزاینده ناشی از خواست‌های اصلاح طلبانه طرف مقابل مصون نمی‌داشت. عبور از مرحله فریب ایدئولوژیک جامعه به مرحله سیاست ورزی صرف و جبارانه «که نتیجه آن هم شتاب گرفتن آگاهی بخشهای فریب خورده مردم و رویگردانی آنها از کلیت نظام مافیای مذهبی حاکم است»، هم مورد علاقه حاکمیت مافیا نبود، ولی چاره‌ای هم برای خروج از این آچمز ذاتی وجود نداشت
ادامه حیات همه نظام‌های استبدادی همه آنها را با یک تضاد درونی مواجه میکند. نقطه آغازین این تضاد عدم توانایی آنها در پاسخگویی به مطالبات اجتماعی و سیاسی است و خواهی نخواهی اعتراضات شکل میگیرند. اینجا تضاد درونی میان ادعاها و عمل‌ها باعث میشود که این نظامها یا برشدت کنترل مردم و سرکوب آنان بیفزایند که این خود سبب انقلابات از نوع سنتی و خشونت آمیز است و یا اینکه مجبور میشوند تن به گشایش سیاسی بدهند که در آن صورت هم گرفتار انقلابات مخملی میشوند و نهایتا فرو می‌پاشند. راه حل سومی که در اینجا پیشنهاد میشود این است که میان جریانات سیاسی جناح سازی شود تا مردم ناراضی و راضی در این جناحهها متمرکز و با هم درگیر رقابت شوند تا حکومت از تعرض عمومی مصون بماند. دامنه این جناح سازی باید تا آن اندازه وسیع باشد که احزابی مثل جمهوریخواه و دموکرات تشکیل بشوند تا نظام در رقابت آنها بازی کند و به پایداری برسد. این راه حل را نمیتوان مثل آنکه درباره اصلاح طلبان در یکطرف و احمدی نژاد بعلاوه خود حاکمیت در طرف دوم اداره کرد. چون هیچکدام از این دو برای تداوم این رقابت از قدرت لازم برخوردار نمی‌شوند و لذا برای بدست آوردن آن قدرت لازم «که در دست مافیای حاکم است»، هردو راس قدرت را یعنی جایگاه پدرخوانده را می‌طلبند و چون دیکتاتور حاظر به واگذاری قدرت نمیشود لذا با هرکسی که سر کار می‌آورد در نهایت درگیری پیدا میکند و این دایره دوستان وی را تنگتر و تنگتر می‌سازد. لذا این روش با این شکلی که اصطلاح طلبان پذیرفتند بدان وارد شوند از قبل محکوم به شکست بود و ذاتا شکست خورده است.
چرا ذاتا شکست خورده؟
درست در همان اولین روزهای انتشار کتاب «جمهوریت، افسون زدایی از قدرت» طی نامه مفصلی به آقای سعید حجاریان شکست حرکت اصلاحات را نه به دلیل اصلاح ناپذیری مطلق حاکمیت استبدادی بلکه به دلیل شروع از نقطه غلط حرکت در این راستا پیش بینی کردم و در آن نامه که عنوانش «اجازه هست آقای حجاریان؟» بود به تفصیل توضیح دادم که اصلاح نظام‌های استبدادی در قدم اول از اصلاح ساختار سیاسی میگذرد یعنی از جایی که قدرت دیکتاتور از آن تغذیه میکند و نه از هیچ بخش دیگری. چرا که با بقای قدرت مطلقه در دست دیکتاتور امکان ایجاد تغییرات در بخشهای دیگر ساختار اداره کشور که قدرت عملی دیکتاتور را تضعیف کند نه اجازه داده میشود و نه امکان دارد.
طبیعی است که برای انجام این مهم، یعنی تغییر ساختار سیاسی، داشتن پشتوانه عظیم مردمی در پایین و حمایت بخشهایی از صاحبان قدرت در ارکان نظام در بالا و بخصوص داشتن حامیان قدرتمند در میان نظامیان اهمیت وافر دارد. اصلاح طلبان اگر اصلاحات میخواستند این نیروی عظیم را می‌توانستند برای تغییر ساختار سیاسی به حرکت درآورند.
اما آیا آنها واقعا مایل به این کار بودند؟ روند حوادث نشان داد که نه. چرا که آنها حتی به اندازه احمدی نژاد از در پافشاری برای استفاده از قدرت قانونی خود برای احراز قدرت چه در مجلس و چه در دولت در نیامدند.
البته نباید فراموش کرد که آنها علیرغم تلاششان برای جا انداختن مفاهیم مدرنیته سیاسی در جامعه ما که برایش بسیار زحمت کشیدند عملا فاقد شهامت لازم برای گذار از دیکتاتوری بطریق عملی بودند و دائما ترس از فروپاشی نظام آنان را وامی‌داشت که به دیکتاتور و قانون اساسی دیکتاتوری حاکم وابسته بمانند. یادم هست که آقای خاتمی بارها فریاد کشید که اگر این نظام برافتد نظام دیکتاتوری وحشتناکی جایگزین آن خواهد شد. گویا ایشان فراموش میکرد که خود ایشان و یارانشان قدرت را در دست دارند و امکان آمدن دیکتاتور‌های احتمالی دیگر بر سر قدرت با توجه به حضور خود آنها در قدرت امکان ناپذیر است.
گذار لاجرم نظام ایدئولوژیک به فاز سیاست ورزی عریان استبدادی یعنی از فاز اول به فاز دوم نطفه‌اش ذاتا در ذات نظام‌های ایدئولوژیک نهادینه است و در ایران هم این گذار دقیقا در همین مسیر و در راستای همین مرحله بندی حرکت میکند و لذا شاهد رویگردانی بخشهای وسیعی از مردم مذهبی از نظام مذهبی حاکم در پایان عمر مرحله اولویت‌دهی ایدئولوژی بر سیاست عریان عملی هستیم. در مرحله گذار از اولویت ایدئولوژی به اولویت سیاسی، رویارویی استبداد طلبان و دموکراسی خواهان برای زدن مهر خود بر سیاست آتی بسیار متداول است. در ایران هم شاهد این رویارویی میان اصلاح طلبان دموکراسی خواه و مستبدان تمامیت خواه با افت و خیزهای بسیار که در آن افتادن‌ها همیشه نصیب اصلاح طلبان گردیده است تا همین انتخابات ۱۴۰۰ هستیم. اینجا یعنی در این مرحله از تاریخ سیاسی ایران این بخش از مبارزه به نفع استبداد طلبان حاکم در حال پایان گرفتن است.
استبداد طلبان با طی موفقیت آمیز دوران میان دو مرحله یاد شده، دیگر احتیاجی به روکش اصلاح طلبانه بخش رفرمیست مذهبی احساس نمی‌کنند چرا که میخواهند یقه خود را از دست توجیهات مذهبی و یا ترمزهای آن خلاص کرده و برای غارت به زور متوسل شوند و خود را برای اعمال این زور قادر می‌بینند و برای همین با استفاده از ابزار امنیتی-قضایی-سیاسی اصلاح طلبان را کاملا به خارج از گود سیاست پرتاب میکنند. اینگونه است که عمر سیاسی اصلاح طلبان اینک به پایان غم‌انگیز خود می‌رسد.
احمدی نژاد به باور من در همان دوران پایانی اولویت ایدئولوژی نقش کاتالیزور سیاسی-فکری جریان استبداد طلب را بخوبی ایفا میکند و در همان ایام هم بود که با گذار نظام از مرحله آغازین خود، عمر سیاسی این کاتالیزور هم که خیال کرده بود میتواند به جناح جدیدی «در طرح دو جناحی یاد شده در فوق» در قدرت بدل شود به پایان می‌رسد.
به قدرت رسیدن حسن روحانی تنها زایده‌ای اضافی بر این گذار بود و اصولاً رییسی میبایست بدنبال احمدی نژاد بعنوان رییس جمهور فاز دوم انتصاب می‌شد.
اینک در انتخابات فرمایشی ۱۴۰۰ کاملا پیداست که نظام استبدادی حاکم وارد مرحله پیک نهایی خود شده و به کمال کامل خود رسیده است. این یعنی انتهای این مسیر. اما وقتی میگوییم انتهای این مسیر به این معنا نیست که نظام فرو می‌پاشد بلکه به این معناست که نظام مراحل دوگانه تکاملی خود را تا ورود کامل به مرحله سوم یعنی مرحله فروپاشی با موفقیت طی کرده است و لذا منطقا دیگر نمیتوان انتظار داشت که برگ دیگری برای ارائه در ذات خود داشته باشد. پس چه اتفاقی خواهد افتاد؟
در بررسی ساختار شناختی از نظام‌های استبدادی باید این مرحله را مرحله پایانی پوست اندازی نظام حاکم تلقی کرد و لذا تغییر «گونه» در آن همانند تغییرات انواع داروینی منجر به دگرگونی طبیعی آن به گونه جدیدی خواهد شد. همانطور که انسان امروز نتیجه تغییرات تکاملی تاریخی انواع است و نهایتا در گونه خود نیز تغییر کرده و بشکل امروزین خود درآمده است نظام‌های سیاسی هم ظرفیتهای تغییر خود را در قالب گونه‌های سیاسی خود تا مرحله معینی تحمل و نهایتا با توقف تغییر درونی مواجه میشوند. هرگونه تغییر دیگری در اینجا برای خروج از بن بست حاضر برای این نظامها نیازمند موتاسیون و لذا جهش جدیدی در گونه است. این جهش سیاسی اگر با برنامه‌ریزی و شناخت دقیق فاکتورهای تاثیرگذار بر فرم، محتوا و روند همراه نباشد چه بسا که گونه جدید با نقص‌های عمده‌ای همراه گردد و این نقص‌های تکوینی قابل اصلاح نبوده و در پروسه تاریخ سیاسی به همراهی ماندگار برای آن جامعه مفروض بدل میشوند.
در شرایط امروزی ایران و موقعیت نظام سیاسی حاکم بر آن در یک بررسی اجمالی می‌توان فقدان برخی فاکتورهای مثبت در متن سیاسی نیروهای ترقی‌خواه و دموکراسی خواه در جامعه امروز ایران را برای گذار به دموکراسی، یعنی آن جهش و موتاسیون مورد اشاره در فوق را، مشاهده کرد. فقدان احزاب سیاسی قدرتمند و حتی فقدان تشکل ائتلافی همچون جبهه ائتلافی از نیروهای موجود عمده ترین مانع در راه گذار به دموکراسی مورد اشاره در ایران است. حفظ تمامیت ارضی کشور در صورت فروپاشی حاکمیت در فقدان حزب و یا احزابی نیرومند و فراگیر و همکاری مشترک آنها برای گذار در سطح کلی امری بعید بنظر می‌رسد و انتظار برای رسیدن به چنین مرحله‌ای با توجه به مطالبات جریانات بالکانیزه موجود بسیار دور از دسترس می‌نماید. لذا به باور نگارنده فروپاشی نظام سیاسی حاکم در شرایط موجود حتی اگر با قیام عمومی همراه شود و به نتیجه برسد تغییر نظام به مرحله برتر نیازمند از سر گذراندن دوره طولانی از درگیری‌های سیاسی-نظامی در ایران خواهد بود. همینجا باید بلافاصله تاکید کنم که این باور نباید به این نتیجه منتهی بشود که طبقه سیاسی ایران از تغییر نظام حاکم منصرف شده و به بقای آن رضایت دهند. بلکه دقیقا برعکس، باید به روند همبستگی میان خود شتاب بیشتری ببخشند و با اصل قرار دادن گفتمان چرخش قدرت و انتخابی بودن آن توسط مردم به عنوان مرکز و محور ائتلاف سیاسی نسبت به این فقدان عظیم سیاسی که خسران چهل ساله آن آسیبهای جدی را متوجه همه امکانات بالقوه و بالفعل میهنمان کرده است پایان دهند.
طبعا تهیه نقشه راه گذار و به بحث گذاشتن آن در فضای سیاسی ایران میتواند قدم اول برای تشکیل چنان ائتلافی گردد. دعواهای بر سر نوع حکومت و یا اختلاف سلیقه‌های فکری در عین پذیرش گذار به دموکراسی را میتوان به اموری درون جبهه‌ای فروکاست و از این طریق به فقدان این مرکزیت ضروری گذار خاتمه داد.
اینکه آیا تشکیل چنین جبهه‌‌ای در عمل و با توجه به پیشینه سیاسی جریانات سیاسی تا چه اندازه امکانپذیر است و یا قدرتهای خارجی اصولاً تا چه اندازه به بقای حاکمیت موجود در ایران علاقمندی نشان میدهند و نتایج این علاقمندی تا چه حد می‌تواند مانع تشکیل چنان جبهه‌‌ای شود و یا عدم اعتماد به نفس طبقه سیاسی ایران با توجه به یاس حاکم بر رفتار سیاسی مردم در داخل و خارج از کشور تا چه اندازه واقعی است نیازمند بررسیهای دیگریست.

چنگیز عباسی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy