علیرضا بهشتی شیرازی
محمد فاضلی در کتاب اخیرش با نام «ایران بر لبه تیغ» به این سوال پرداخته است که سرنوشت ایران چه خواهد شد. و جواب ۴۰۰ صفحهای او به این پرسش متاسفانه امیدبخش نیست، بلکه هولانگیز است، بدون آنکه اغراقآمیز باشد. وحشتآورتر آنکه عمق بحرانهای کشور در بیعقلی صاحباختیاران ضرب میشود.
به راستی سرنوشت ایران چه خواهد شد؟ آن خاکی که در آن ریشه دواندهایم اگر شورهزار شود چه میکنیم؟ آن آبی که ما را زنده میدارد اگر خشک شود چه میکنیم؟ آن ثروت خدادادی که مایه زندگی ملت است اگر به دست کسانی غارت شود که ۸۵ درصد مردم را مردم نمیدانند چه میکنیم؟ آن مادری که از شیره جانش رشد کردهایم اگر خسته از پای بیفتد، آن سقفی که زیرش آرام میگرفتیم، آن امنیتی، آن جمعیتی، آن هویتی، ... اگر به نظرتان اغراق میکنم پس لازم است حتما کتاب فاضلی را بخوانید.
پنج سال پیش خبرنگار بیبیسی جهانی در سوریه از کودکی هفت ساله پرسید چه غذائی دوست داری؟ پسرک، چقدر مغرور، لختی سرش را بالا برد و به کنجهای چپ و راست سقف نگریست، شاید خبرنگار از سوالش منصرف شود. سپس از اصرار او گریهاش گرفت و گفت: نان. پشتم لرزید. اخیرا کسی مشابه همین سوال را در ایران با یک دختر نوجوان روستائی در میان گذاشت. شاید تصویرش را در فضای مجازی دیده باشید. دخترک پاسخ میدهد: آب و لباس.
برای فرزندانمان چه باقی خواهد ماند؟ اینها سوالاتی هستند که باید بیخوابمان کنند؛ اینها خطراتی هستند که اگر رفعشان مستلزم کتک خوردن یا زندان رفتن باشد باید با روی باز به استقبال این هزینهها برویم. بلکه حتی اگر چاره کردنشان فقط با سازشهای ننگین و سنگین ممکن شود باید خار در چشم و استخوان در گلو زانو در بغل بگیریم و بسازیم، چه رسد به آنکه با هم مهربان شویم، دست در دست هم بگذاریم، دنبال ایرادهای هم نگردیم. آنچه را میانمان مشترک است مبنا بگیریم، تفاوتهای همدیگر بپذیریم، و ... آن فاجعهای که به سویش پیش میرویم آیا اصلا چارهای هم دارد؟ آری دارد، اگر نورمان بر یکدیگر بتابد. پیشتر چیزهایی در اینباره نوشته ام که دیگر تکرار نمیکنم.
من میترسم. من از تکذیبهای آن کسی که هر وقت واقعیات را میشنود میگوید «چه کس گفته است ...» میترسم. «چه کسی گفته است ۹۸ سال سختی خواهد بود؟» «چه کسی گفته است آینده کشور نگرانکننده است؟» «چه کسی گفته است شورای نگهبان دلبخواهی عمل میکند؟» اگر هم میبینید صلاحیت کسی را برای مجلس رد و برای ریاست جمهوری تایید میکند این کار دلایل مفصل و عمیق الهیاتی و قیامتاندیشانه دارد. «چه کسی گفته است مردم رفتار شورای نگهبان را توهین آمیز میدانند؟» «چه کسی گفته است» یعنی دیگر زبان مشترکی در میان نیست. آن کس که عاقل باشد همین که از مخاطب شنید «چه کسی گفته است...» او را به خود وا میگذارد. «چه کسی گفته است مثل فلان جور آب خوردن عقل را کم میکند؟» هیچکس. آبت را بخور.
من میترسم، ولی باز به خود نهیب میزنم که نترس، خدا هست. به یاد خود میآورم که «ایران موجودی آسمانی است که هیچکس نمیتواند به آن لطمه بزند.» به خود معجزههائی را که دیدهام تذکر میدهم. آن سالها که کشور با ۷ میلیارد دلار اداره میشد و از آن ۳ میلیارد به کام جنگ میرفت، چگونه گذشت؟ معلوم است، با همت و مدیریت میر سبز ما. ولی میر ما خودش چنین ادعایی نداشت. یا آن روز که در تابستان ۶۷ خوزستان تقریباً از دست رفت. همان جوانانی که سالهای آخر دیگر به جبههها هجوم نمیبردند یکباره از کجا جوشیدند؟ اصلاً از کجا فهمیدند که خوزستان دارد سقوط میکند؟ در اخبار رسمی که اینها گفته نمیشد.
به خود میگویم این سرو ابرقو چه سیلها و چه زلزلهها، چه طاعونها و چه طاغوتها که ندیده است. آیا در این هزاران سال نادانی نبود که تیزی تبرش را با تنه آن بیازماید؟ یا شروری تا با به آتش کشیدنش تفریح کند؟ یا حریصی که چوبش را بفروشد؟ یا خیرهسری، یا ستمگری، یا موریانهای، یا خشکسالی، یا تندبادی،...؟ ولی سرو ابرکوه باقی ماند تا نشانهای باشد از آنکه خداوند هرچه را بخواهد پابرجا یا ناپدید میسازد.
بازی دارد به پایان نزدیک میشود، زیرا «ایران موجودی آسمانی است که هیچکس نمیتواند به آن لطمه بزند.» آن کس که میخواست درخت ابرکوه را بیندازد خدا استخدامش کرد تا به دست خود خانهاش را خراب کند. خوب که آن را کوبید او را مامور، بلکه مجبور به ویرانی خویش کرد. بازویش را با نفرت کند و دور انداخت تا معلوم شود چه کسی قدرتمند، بلکه قادر مطلق است. با فرمایشات نسنجیده در اموری که هیچ سررشته نداشت جان ملت را همراه با آخرین بقایای حیثیتش به بازی گرفت، تا معلوم شود چه کسی قدرتمند، بلکه قادر مطلق است. اصرار کرد که حساسترین مذاکرات کشور باید از طریق واسطههائی انجام گیرد که همه دنیا از ناامن بودن و ذینفع بودنشان اطلاع دارد. شما را به خدا، آیا عاقل در وصول صدهزار تومان طلبش دست به این اشتباه میزند؟ ولی او این کار را کرد، تا معلوم شود چه کسی قدرتمند، بلکه قادر مطلق است. میثاقی را که تنها سجل هویتش بود سوزاند و دودش را تا اقصا نقاط زندگی مردم فرستاد، تا معلوم شود چه کسی قدرتمند، بلکه قادر مطلق است. از ظلم آشکار و توهین علنی به ملت حمایت کرد تا هوادارنش هم نتیجه بگیرند که او هیچوقت منصف نبود. بلکه تا معلوم شود چه کسی قدرتمند بلکه قادر مطلق است. وقتی نوبت به رئیس سه دوره مجلس استصوابی هم میرسد کو احمقی که پندارد نوبت او نخواهد رسید. نخیر، رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند، تا معلوم شود چه کسی قدرتمند بلکه قادر مطلق است. این او نیست که دارد پیدرپی اشتباه میکند، بلکه دست قادر مطلق است که کارها را به سرانجام نزدیک میکند.
هرچه میخواست کرد ولی هیچ آبادتر نشد، بلکه هرچه گشت تیرهروزتر از خود نیافت. خوشا چوپان دشتهای دور، خوشا دستفروش قریههای بینشان، خوشا چراغ روشن کومهای، خوشا بساط اندک نان و دوغ و لبخندی،... تا معلوم شود چه کسی قدرتمند بلکه قادر مطلق است.
دیگر بس است، دیگر بازی دارد به پایان نزدیک میشود.
الحاقه. آن اتفاق افتادنی. ما الحاقه. چیست آن اتفاق افتادنی؟ و ما ادراک ما الحاقه. و چه دانی که چیست آن اتفاق افتادنی.