Tuesday, Jun 8, 2021

صفحه نخست » رئیسی؛ فهرست عفو و سیاهه مرگ! هوشنگ اسدی

Houshang_Assadi.jpgیکی از بچه‌ها گفت:

-رئیسی اینه...
اسمش را شنیده بودیم و حالا خودش را می‌دیدیم. "برادر زمانی" رئیس اطلاعات اوین در را برایش بازکرده و بااحترام ایستاده بود که رد شود. پشت سرش برادر"حسین زاده" بود. رئیس زندان و شهره بخاطر خیک و لبخندش. "برادر اسماعیلی" پاسداری که دنبال بهانه می‌گشت تا بچه‌ها را پوتین کوب کند، صلوات فرستاد. گروه سه نفره وارد اولین اتاق سمت چپ بند ۲ "اموزشگاه اوین" شدند. اوایل تابستان ۶۷ بود گمانم. گروه سه نفره که ا زاتاق اول بیرون آمدند و کاغذ وخودکار را که دست حسین زاده دیدیم، خبرمثل برق بند را گرفت.

-هیئت عفو. حسین زاده اسم هر کس را قرار است عفو شود، می‌نویسد.
اتاق به اتاق می‌رفتند. گاهی زود و گاه خیلی دیر بیرون می‌آمدند و در فاصله‌ی دو اتاق با هم حرف می‌زدند. حتی بهم بُراق هم می‌شدند. ما آخرین اتاق سمت راست بودیم و خیلی طول کشید تا اتاق‌ها را رفتند و دور زدند و بما رسیدند. اول "برادر اسماعیلی" وارد شد و با نوک پوتین همه را وادار کرد بایستند. همه ایستادیم. "هدایت اله معلم" کارگرِ مبارزِ قدیمی که سر ووضعش حالا مرا یاد"ستار" دولت آبادی در کلیدر می‌اندازد و همیشه در حال دوختن لحافی چک تکه بود، و تمام بیداری سوزن می‌زد و با کسی حرف نمی‌زد؛ مثل همیشه از جایش تکان نخورد. گروه سه نفره با صلوات"برادر اسماعیلی" وارد شد. اول از همه رئیسی بود. با همین نیم لبخند نا تمام ومرموز امروزی. در اتاق صف کشیده بودم ومن آخرین نفر و کنار در بودم. اولین نفر خودش را معرفی کرد و اسم گروهش را گفت. "برادر زمانی" که وسط ایستاده بود، چیزی به زمزمه می‌گفت که فقط آقایان می‌شنیدند. "برادر حسین زاده" نگاهی با رئیسی رد و بدل می‌کرد و اسم کسانی را می‌نوشت وفهرست طولانی تر می‌شد. رسیدند بمن. اسمم و نام تشکیلاتم را گفتم. باز "برادر زمانی"چیزی گفت. نشنیدم چه گفت، اما صدایش مرا بیاد یکی از بازجوهای خشن "کمیته مشترک" انداخت. "برادر حسین زاده" لبخندگشاده‌ای زد. مرا از پیش از"انقلاب" می‌شناخت. در محله ما خشکشوئی داشت و من هم مشتری دائمش بودم. یک بار خواسته بود جزوه "خمینی" ر ا به من بدهد که قبول نکردم. کمی بعد دستگیر و معلوم شد به شبکه مذهبی وصل است. حالا او رئیس زندان بود و من زندانی. رئیسی قدمی جلو آمد. با همین صدای بی روح گفت:
-باید با شما حرف بزنم آقای... همین روزها خدمت می‌رسیم...
و رفتند. دم در اتاق ایستادند و کمی حرف زدند. بعد صحبت کنان بطرف درِ بند رفتند. "برادر اسماعیلی"در را با ز کرد و به احترام ایستاد که بگذرند. زمانی و حسین زاده در دو طرف صبرکردند ئا رئیسی بگذرد. رئیسی درآستانه د ر ایستاد. صحبتشان ادامه پیدا کرد. به نظر می‌رسید اختلاف نظر دارند. سرانجام"برادر حسین زاده" دست دراز کرد و"لیست عفو" را به زمانی داد. او خودکارش را اورد. گمانم کسانی را خط زد و به رئیسی داد. رئیسی بدون مکث لیست را پاره پاره کرد و به حسین زاده برگرداند. رفتند. در بسته شد.
***
در باز شد و "مجتبی حلوایی" رئیس امنیت اوین مرا هُل داد تو.
-چشم بندت را بردار.
برداشتم. در دادگاه مرگ بودم و رئیسی با همان لبخند د رمقام ریاست "قضات" اولین نفر بود. لحظه‌ای چشم در چشم شدیم. حالا معنی حرفش را می‌فهمیدم.
- همین روزها خدمت می‌رسیم...



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy