آیا پایگاه اجتماعی جمهوری اسلامی و مخالفانش تغییر کرده است؟
یورونیوز - در حالی که نتایج آخرین نظرسنجیها حاکی از نرخ به شدت پایین مشارکت در دوازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران است، به نظر میرسد فارغ از جدال میان نیروهای سیاسی درون حاکمیت، آثار دگرگونیهای گسترده سالهای گذشته در سطح اجتماع در آستانه این انتخابات، نمودار میشود.
دوران دولت دوم حسن روحانی با شکست مقطعی برجام، اعمال سیاست فشار حداکثری از سوی دولت دونالد ترامپ و هزینههای سنگین مالی آن بر دوش بخش گستردهای از شهروندان، همزمان با ناتوانی دولت از حل بحران و اقناع افکار عمومی، مناسبات میان قدرت و طبقات مختلف جامعه را دگرگون کرده است. در حالی که در دو شورش شهری عمده ۴ ساله گذشته، دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸، تضاد میان حاکمیت و بخشهای «کم برخوردار» جامعه را به مرحلهای آشتیناپذیری رساند، بهنظر میرسد گروهی از شهرنشینان «طبقه متوسط»، با امید به بهبود شرایط در چارچوب فعلی و ناامید از تغییر رادیکال مناسبات سیاسی و اجتماعی، همچنان به دنبال اصلاحات در حکومت هستند.
جدالهای طبقاتی در جامعه ایران بهویژه از نیمه دوم قرن بیستم همواره صورتبندی(فرماسیون) قدرت سیاسی را تحت تاثیر قرار داده و بهناچار از آن تاثیر پذیرفته است. درباره این پدیده و آثار آن بر میدان سیاست امروز ایران با مهرداد درویشپور، جامعه شناس و استاد دانشگاه مالاردالن سوئد گفتوگو کردیم.
از انقلاب کوخنشینان تا بازگشت کاخنشینان
روحالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، انقلاب بهمن ۱۳۵۷ را انقلاب مستضعفان و کوخنشینان و پابرهنگان علیه طاغوت و کاخنشینان توصیف میکرد.
در سراسر دهه نخست حاکمیت جمهوری اسلامی، با وجود سرکوب گسترده نیروهای چپگرای غیر مذهبی و مذهبی، ادبیات، تبلیغات و سیاستهای حکومت نوپا، در جهت تلاش برای نمایندگی مطالبات گروههای فرودست جامعه بود. با وجود نگاه مخالفان چپگرا به جمهوری اسلامی در مقام دولت حافظ مناسبات سرمایهداری، حکومت برآمده از انقلاب بهمن ۵۷، در راستای گفتمان «چپ» حاکم بر جامعه، مجموعهای از اقدامها و رویکردها را برای پاسخ به مطالبات انقلاب در پیش گرفت: ملی شدن صنایع بزرگ، نهضتهای مبارزه با محرومیتِ به حاشیه رانده شدگان پرشمار آن دوران، مانند جهاد سازندگی و نهضت سوادآموزی، تقسیم ارزاق با کوپن در دوران جنگ هشت ساله در شمار برجستهترین نمودهای عینی این رویکرد است. از سوی دیگر، ساده زیستی رهبران و مقامهای عالیرتبه، ترویج سبکِ زندگیِ فرودستانه اکثریت جامعه از طریق ساز و برگهای ایدئولوژیک دولت نظیر رادیو تلویزیون، مدرسه و دانشگاه و در طرف مقابل، پشتیبانی گسترده تودههای پرشمار از حکومت در سالهای جنگ، تصویری کلی از مقبولیت رژیم سیاسی تازهکار در میان اکثریت جامعه به دست میدهد. شاید یادآوری این نکته در اینجا خالی از لطف نباشد که ارتقای ولایت فقیه به ولایت مطلقه فقیه، در جریان کشمکش میان جناح چپ در دولت و جناح راست در مجلس بر سر الزام کارخانهها به رعایت حقوق کارگران کلید خورد و با پیروزی جناح چپ و افزایش قدرت ولی فقیه در اصلاحات قانون اساسی پایان یافت.
در این سالها، شهرنشینان پرشمار، که میتوان آنها را «طبقه متوسط» مولود اصلاحات و انقلاب سفید شاهنشاهی دانست، با وجود ایفای نقش گسترده در انقلاب بهمن، بزرگترین قربانیان آن بودند. فارغ از سرکوب سیاسی گستردهای که جان و زندگی هزاران فعال سیاسی عمدتا تحصیل کرده یا دانشجو را در خیابانها و زندانها گرفت، این طبقه، بسیاری از آزادیهای فردی و امکانات رفاهی و سبک زندگی پیش از انقلابش را از دست داد. حکومت درگیر در جنگ، نه توان و نه تمایلی برای پاسخ به نیازهای اقتصادی و فرهنگی این بخش از جامعه داشت و نه ادعای نمایندگی آن را میکرد. مهرداد درویش پور با تایید این فرض میگوید:«گسترش طبقه متوسط مدرن شهری در ایران در دو دوره تاریخی با خود تحولات سیاسی چشمگیری را در پی داشته است. نخست پس از اصلاحات ارضی و به ویژه در دهه پنجاه که گسترش طبقه متوسط و لایه های بالایی آن به افزایش توقع آن در مشارکت سیاسی و حضور آن در مبارزات برای پایان بخشیدن به دیکتاتوری شاه انجامید که به انقلاب ختم شد. اما در پی انقلاب و جنگ همین طبقه به یمن سیاستهای حکومت که خود را نماینده مستضعفان میخواند، خُرد شد.»
پایان جنگ و همزمان فروپاشی بلوک شرق، رهبران ایران را، مانند دیگر نقاط جهان، به دوری از این مدل سوق داد. سیاستهای دولت هاشمی رفسنجانی «دولت سازندگی» و دگردیسی و فنسالار شدن بخشی از حاکمیت، بار دیگر مناسبات اجتماعی را در ایران متحول کرد. مهرداد درویشپور، تحولات سالهای دهه دوم حاکمیت جمهوری اسلامی را صحنه پیدایی دوباره طبقه متوسط در ایران و تشکیل یک طبقه جدید میداند:«دور دوم رشد طبقه متوسط ایران با رونق اقتصادی دوران سازندگی شکل گرفت. اینبار نیز طبقه متوسط شهری ایران در پی عقب راندن قدرت بلامنازع الیگارشی (اقتصادی، دینی، سیاسی و نظامی) حاکم و «ابر طبقه»[نوظهور] وابسته به جناح حاکم و بهبود موقعیت خود از طریق افزایش مشارکت سیاسی بود.» اصلاحطلبان و در سالهای بعد «اعتدالیون»، طبقه متوسط شهری را در مناسبات رسمی قدرت را در بیش از دو دهه گذشته نمایندگی کردهاند. آقای درویشپور درباره مفهوم «ابر طبقه» و ارتباط آن با جناح سیاسی درون حاکمیت جمهوری اسلامی با استناد به تئوری دیوید راتکاف میگوید:«[اعضای این طبقه] از بیشترین ثروت و قدرت در جهان برخوردارند و از هر یک میلیون نفر در جهان یکی جز آن به شمار می روند. نه تمام هسته سخت حاکمیت عضو این طبقه هستند و نه تمام نخبگان اصلاح طلب تنها در پی تحقق خواست طبقه متوسط ایران هستند و از رویای دسترسی به قدرت سیاسی برای طی کردن پلکان ترقی مشابهی بهدورند.»
جدال میان این دو طبقه و نمایندگان سیاسی آن در تمام سالهای بیش از دو دهه گذشته، «گاه آشکار و گاه نهان» ادامه یافته است. با این حال به نظر میرسد بخش گستردهای از جامعه ایران که در هیچکدام از این دو طبقه نمیگنجد، احتمالا بدون آگاهی طبقاتی در بزنگاههای سیاسی و از جمله در زمان انتخابات، به دنبال یکی از دو جریان عمده سیاسی به راه میافتاد: دو دوره، همراه با طبقه متوسط به خاتمی رای داد و پس از آن، به ویژه در سال ۱۳۸۴ و در زمان تحریم انتخابات از سوی بخشی از بدنه اجتماعی اصلاحطلبان، به جریان احمدی نژاد رای داد. تعارض میان مطالبات این بخش از جامعه و طبقه متوسط در انتخابات ۱۳۸۸ و اعتراضهای پس از آن به شکلی جدیتر پدیدار شد: عدم اعتراض در جنوب شهر تهران و خاموشی شهرستانها در دوره پیک اعتراضها در مرکز و شمال تهران، شاید بتواند شاهدی بر این مدعا باشد؛ در جریان جنبش سبز، معترضان همراهان حکومت را «ساندیس خور» خطاب میکردند و میگفتند احمدینژاد با پخش گونیهای سیب زمینی برای خودش رای خریده است. در طرف دیگر میدان هم برای مثال، سعید قاسمی، یکی از سخنوران هسته سخت حاکمیت به صراحت گفت «این اعتراضها آروغ زیادهخوری بالاشهریها بوده و مهم نیست. باید از روزی ترسید که پایین شهریها، دمپایی پوشها و کفش ملی پوشها... به خیابان بیایند.» آیا جنبش سبز، جنبش سیاسی طبقات بالای جامعه بود؟ آیا طبقات فرودست جامعه در این دوران، همراه با جریان احمدی نژاد و همان ابرطبقه اقتصادی ماندند؟
مهرداد درویشپور در اینباره میگوید: «پاسخ دقیق به پرسش شما نیازمند بررسیهای آماری درباره ترکیب رایدهندگان به احزاب اصولگرا و اصلاحطلب و درجنبش سبز است که دسترسی به آن ساده نیست. اما این واقعیتی است که نه رفسنجانی و نه خاتمی و نه موسوی و نه روحانی هرگز در میان تهیدستان نفوذ قابل توجهی نداشتند. درحالیکه شواهد نشانگر آن است که احمدی نژاد بیش از هر چهره دیگر این نظام - پس از خمینی- در تبلیغات پوپولیستی برای جلب همدلی تهیدستان با نظام در آن دوران موفق بود . به ویژه آن که نظام همواره مبلغ «حکومت مستضعفان» بوده و برخی سیاست های شبه دولت رفاه آن نظیر یارانهها نیز این توهم را دامن میزد.»
در اعتراضهای سال ۱۳۸۸ تشکلهای کارگری، با وجود تحرک بسیار برای مطالبات کاری نظیر پرداخت حقوق معوقه، به هیچ وجه حمایتی از جنبش سبز نکردند. جنبش سبز هم با تمام میلیتانسی در خیابان قادر به سازماندهی حتی یک اعتصاب نیم ساعته در واحدهای تولیدی نشد. برخی احزاب و جریانهای چپ، این مساله را نشانه آگاهی طبقاتی طبقه کارگر ایران ارزیابی و آن را تقدیر کردند.
عدم حمایت طبقه کارگر و تهیدستان از جنبش سبز تا حدودی ناشی از نفوذ بیشتر مذهب و بنیادگرایی اسلامی در بخشهای سنتیتر، فقیرتر و حاشیه نشینتر جامعه بود که خود را نماینده خدا بر روی زمین میخواند
مهرداد درویشپور با رد این گزاره میگوید:«عدم حمایت طبقه کارگر و تهیدستان از جنبش سبز تا حدودی ناشی از نفوذ بیشتر مذهب و بنیادگرایی اسلامی در بخشهای سنتیتر، فقیرتر و حاشیه نشینتر جامعه بود که خود را نماینده خدا بر روی زمین میخواند. از سوی دیگر این پدیده بعضا ناشی از این واقعیت است که اصلاح طلبان و به شمول آن جنبش سبز هیچ خواست اقتصادی و رفاهی برای بهبود و حتی جلب آرای آنان طرح نکرده بود. بنابراین مقصر این بی تفاوتی در درجه اول اصلاح طلبان و جنبش سبز بودند. روشن است که تشکل های کارگری و طبقه کارگر از گشایش سیاسی به مراتب بیشتر سود خواهند برد تا از شرایط استبدادی. در عین حال، به سختی رای بخشی از گروههای تهیدست به احمدی نژاد در آن دوران را میتوان به حساب گسترش آگاهی طبقاتی گذاشت. وانگهی ما اطلاع دقیقی از رفتار سیاسی طبقه کارگر همچون «یک طبقه برای خود» در آن کشمکشها نداریم. نه حضور فردی و پراکنده افرادی از طبقه کارگر در آن اعتراضات و نه بیتفاوتی نسبت به آن به خودی خود روشنگر میزان بالای آگاهی طبقاتی نیست. برای نمونه در تمام دنیا نیز محروم ترین گروههای اجتماعی در انتخابات بیشترین بیتفاوتی را دارند.»
از یستضعفون فیالارض تا وارثین
تغییر رویکردهای سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی، به ویژه از دهه ۱۳۸۰ به بعد سریعتر شد. علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۴ با «تبیین» اصل ۴۴ قانون اساسی، روند خصوصی سازی در ایران را شدت بخشید. گفتمان «محرومیت زدایی محور» که تا آن زمان در برابر گفتمان رقیب «سازندگی و اصلاحات»، دستکم در ظاهر از سوی رهبر جمهوری اسلامی و نهادها و رسانههای همسو با هسته سخت حاکمیت دنبال میشد، جای خود را به چارچوب «رشد و توسعه اسلامی» داد. محمود احمدینژاد با وجود ادعای نمایندگی مطالبات به حاشیه راندهشدگان، پروژه «جراحی اقتصادی»، کاستن از «تصدیگری دولت» و «سپردن اقتصاد به مردم» را برای هشت سال مدیریت کرد. در تمام این مدت اسلام، بهعنوان ایدئولوژی حکومت، همچنان توان بسیج بخشیهای سنتیتر جامعه را داشت. آیا با وجود دگرگونی رویکردها و مشکلات عمده اقتصادی، این کارکرد ایدئولوژیک همچنان پابرجا خواهد بود؟
پاسخ مهرداد درویشپور به این پرسش منفی است:«شکم گرسنه دیر یا زود چشمان آدمی را از آسمان به زمین برمیگرداند. دادههای آماری نشان میدهند ایران از جمله کشورهایی است که شکاف طبقاتی در آن در بالاترین ردهها قرار دارد. نفوذ مذهب در ایران به شدت کاهش یافته است. جامعه مدنی ایران به یکی از سکولارترین کشورها در خاورمیانه بدل شده و خداناباوری در آن عمیقا رشد کرده است. خیزشهای دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ نیز که از قضا نیروی اصلی شرکت کننده در آن تهیدستان بودند و شعار "اصلاح طلب، اصول گرا دیگه تمومه ماجرا" نشان داد کارایی انگارههای مذهبی برای تحمیق تودههای تهیدست در ایران به شدت رو به زوال نهاده است. تا آنجا که پس از سرکوب خیزش آبان، علی خامنهای ادعای نمایندگی تهیدستان توسط نظام را به کنار گذاشت و رسما گفت: واژه "مستضعف" به معنی اقشار فرودست نیست، بلکه منظور، پیشوایان بالقوه هستند! هرچه زمان به جلوتر میآید رابطه نظام و تهیدستان از هم دورتر و خصمانهتر می شود.»
رهبر جمهوری اسلامی در جریان دیدار با اعضای بسیج در سال ۱۳۹۸ و با استناد به آیه ۵ سوره قصص «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»، جایگاه ضعیفان(مستضعفان) را از گروهی(ابژه) تحت سلطه، به وارثان(پیشوایان و پیشاهنگان) ارتقاء داد.
رویارویی تهیدستان با طبقه متوسط؟
اعتراضهای بزرگ دوره روحانی، در سالهای ۱۳۹۶ و ۱۳۹۷ سازماندهندگان و بافتی کاملا متفاوت با جنبشهای خیابانی دوره پیشین داشت. شهروندان فرودست و از قرار معلوم فراموش و به حاشیه رانده شده در اعتراض به مشکلات معیشتی در شهرهایی که بسیاری از «تحصیلکردهها» و خبرنگاران و «کنشگران» طبقه متوسط اسم آنها را هم نشنیده بودند به خیابان آمدند. از قرار معلوم، طبقه متوسط، امیدوار به آینده، از این اعتراضات حمایت گستردهای نکرد. این بار «ساندیس خورهای» بالقوه سابق، به خیل کنشگران «ساکت» یا همراه دولت اعتدال-اصلاحی روحانی برچسبِ «استمرار طلب»، «ماله کش» و... زدند. آیا میتوان این شکاف اجتماعی نزد شهروندان ایران را به رسمیت شناخت؟ آیا بخشهای مختلف جامعه ایران در برابر یکدیگر قرار گرفتهاند؟
مهرداد درویشپور میگوید: «بر من روشن نیست آیا این ریزش بخشهای مهمی از طبقه متوسط ایران به سمت کارگران و تهیدستان و خرد شدن آن است که توانایی واکنش حمایتی قدرتمند و مستقل و منسجم آن را در حمایت از این اعتراضات بازستاند؟ یا به وارونه، احساس عدم هم سرنوشتی با "شورش گرسنگان" و وابستگیهای اقتصادیشان به نظام و "نگرانیهای ضد آرمانی" از فرجام این شورشها باعث این رفتار محافظه کارانه شد؟ یا شاید از آن بدتر، چشم دوختن طبقه متوسط به فرمان اصلاح طلبان و همسرایی با آنان که به جای حمایت از این خیزشها به نکوهش آنها، بهویژه دی ماه ۹۶ پرداختند، عامل چنین سکوتی بود؟ بیم آن دارم در کنار همه این عوامل، کوتهبینی طبقهای که هنوز خبر بد را درنیافته و نمیداند دی ماه و آبان گذشته، بخشی از سرنوشت آینده او است، در این رفتار موثر بوده باشد. علت هر چه بوده، طبقه متوسط ایران در آستانه تلاشی قرار دارد. بحرانهای اقتصادی و گرانی و شکاف طبقاتی فزاینده و کاهش سرمایهگذاریها و افزایش فقر و بیکاری و ادامه تحریمها و کاهش سرمایه گذاریها، چشم اندازی برای توسعه اقتصادی و تحکیم موقعیت طبقه متوسط بدست نمیدهد. طبقه متوسط ایران به رغم تفاوتهای چشمگیر موقعیت و طرز تلقی آن با طبقه کارگر و تهیدستان، به یمن گسترش شکاف طبقاتی و دشواریهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در جامعه، در رابطه با طبقه کارگر هم سرنوشتتر از آن شده است که بخواهد امروز خرج خود را از آن یکسره جدا سازد یا از آن بدتر، از اصلاح طلبی در حکومت تغییر اوضاع به نفع خود را مطالبه کند. رویآوری دانشجویان و معلمان وکارگران به حمایت از یکدیگر در اعتراضات سالهای اخیر نمونههایی از فهم ضرورت همگرایی طبقاتی بیشتر برای خلاصی از این اوضاع است. بنابراین باید بگویم به رغم برخی شکافها بر این باور نیستم که این دو طبقه رویاروی یکدیگر قرار گرفتهاند، بلکه با وجود تفاوتهای چشمگیر در موقعیت و طرز تلقیها و رویکردها، به دلیل گسترش دوباره خشونت نظام و وخامت اقتصادی، بیش از هر زمان دیگر در سالهای اخیر به یکدیگر نزدیک تر شده اند. با این همه در این نزدیکیها نیز نباید غلو کرد.»
اما به نظر میرسد میزان خشونت دستگاه امنیتی در برابر ۸ ماه تظاهرات مداوم جنبش سبز و پنج روز اعتراض آبان ۱۳۹۸ و تجمع شبانه معترضان به شلیک به هواپیمای اوکراینی قابل مقایسه نیست. آیا جان تودههای طبقه متوسط برای دستگاه سرکوب حکومت گرانتر است؟
مهرداد درویشپور در پاسخ به این پرسش میگوید:«خیر چنین نیست. برای نظام تنها حوزه بری از تبعیض در سرکوب و ستاندن جان مخالفان از هر طبقه و گروه و دستهای است! مساله آن است جنبش سبز نه آنگونه ساختارشکن بود و نه فراگیری جغرافیایی و تنوع اتنیکی خیزش دی ماه و آبان را داشت. نهادهای امنیتی و برخی مسئولان کشور بارها هشدار دادهاند که شورش گرسنگان و تهیدستان را چالش و تهدید امنیتی جدیتری برای نظام میدانند و حتی به صراحت اعلام کردند که اگر خیزش آبان را با چنین "قاطعیتی" در خیابان "جمع" نمی کردند، بیم آن میرفت که به قیامی سراسری علیه کل نظام بدل شود. در باره جنبش سبز چنین ارزیابی نداشتند. امروز نیز تلاش کنونی حکومت برای یکدست کردن خود از طریق تحمیل رئیس جمهوری که به "آیتالله قاتل" مشهور است، از جمله برای آماده کردن نظام برای سرکوبهای خشن تر در صورت بروز انفجارهای اجتماعی نوین است.»
آیا پایگاه اجتماعی اپوزیسیون جمهوری اسلامی تغییر کرده است؟
همزمان به نظر میرسد اپوزیسیون «برانداز» تمرکز خود را از روی طبقه متوسط در دهههای ۷۰ و ۸۰ خورشیدی اخیرا به فرودستان پرشمار شهری منتقل کرده است. آیا میتوان بسامد بزرگ شعار «رضا شاه روحت شاد» در اعتراضها را نشانگر موفقیت اپوزیسیون راستِ ملیگرا، سلطنت طلب در میان این بخش از جامعه ارزیابی کرد؟
مهرداد درویشپور میگوید: «دشوار است گمانهزنی دقیقی کرد که آیا منظور از این شعار دهن کجی به «حکومت آخوندها» بود که بالاخره رضا شاه قدرت آنان را محدود کرده بود؟ یا بیان تمنای تظاهرکنندگان برای ظهور یک رهبر سکولار مقتدر که ایران را از وضع کنونی خلاص کند؟ یا گرایشی نوستالژیک و ناسیونالیستی در حسرت گذشتهای که از دست رفته است و «عظمت» ایران را فرو کاسته است؟ نمیتوان انکار کرد که اپوزیسیون ناسیونالیست راست، هواخواه احیای نظام گذشته و طرفدار رضا پهلوی در جامعه نفوذ بیشتری یافته است. اما در همان تظاهرات دی ماه و هم آبان شاهد شعارهایی نظیر " استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی"، مرگ بر ستمگر، نه شاه می خواهیم نه رهبر" در برخی از شهرها نیز بودیم. گرچه این شعارها کمتر از شعار درود بر رضا شاه شنیده شد.»
نمیتوان انکار کرد که اپوزیسیون ناسیونالیست راست، هواخواه احیای نظام گذشته و طرفدار رضا پهلوی در جامعه نفوذ بیشتری یافته است
استاد دانشگاه مالاردالن سوئد درباره تغییر جمعیتِ هدفِ اپوزیسیون گونهگون برانداز میگوید: «جامعه ایران و گرایشهای سیاسی آن به شدت متکثر است. برای نمونه همه "براندازان" از یک گرایش نیستند و در میان آنان از چپ گرایان رادیکال تا سلطنت طلبان و جمهوری خواهان و گروههای اتنیکی نیز وجود دارند . بگذریم از این که بسیاری هم به جای اصلاح طلب یا برانداز خود را تحول طلب میخوانند. وانگهی تداوم جنبش پوپولیستی در ایران مانع از آن است که کمتر کسی به جز "مردم" گروه خاصی را مخاطب خود قرار دهد! حتی در کشورهای غربی که هم از طبقات اجتماعی و هم احزاب سیاسی جا افتاده و نیرومند برخوردار است، رابطه گرایش سیاسی و رای با تعلق طبقاتی به شدت سیال شده است، چه برسد به جامعه ایران که هیچیک از شرایط سخت متفاوتی برخوردار است و پوپولیسم درآن ریشهدار است. با این همه در پاسخ به پرسش شما باید گفت گروههای حاشیه ای بیشتر از طبقه متوسط جذب پوپولیسم میشوند. امروز پوپولیسم ناسیونالیستی راست در ایران در حال پیشروی است و حاشینه نشینان و دوزخیان روی زمین که از نکبت امروز در رنجند، به جای امید به فردای ناروشن، ایمنی بیشتری در بازگشت به "گذشته پر عظمتی" که از دست رفته است، مییابند. به این ترتیب زمینه رشد راست پوپولیست ناسیونالیستی در میان تهیدستان افزایش یافته است. اما تصور این که آنان از تمرکز بر طبقه متوسط مایوس شدهاند، واقعی نیست. چه از آن رو که میدانند نقش طبقه متوسط شهری در تحولات آینده ایران بسیار مهم است و چه از آن رو که گرایشهای پوپولیستی چه راست، چه چپ و چه اسلامی یا اتنیکی فلسفه وجودیشان تمرکزی فراطبقاتی بر گروههای گوناگون مردم برای جذب آنان است.»
سرکوب، خزان بهار عربی، بنبست سیاسی؟
پس از شکست جنبش سبز و توانایی حاکمیت در «آشتی دادن شهروندان با صندوقهای رای» تا بروز اعتراضات دیماه ۹۶، جهان شاهد موج انقلابهای عربی در سالهای ۲۰۱۱ به بعد بود. آیا شکست تجربه بهار عربی و به ویژه شکست «انقلاب در سوریه» که بخش بزرگی از اپوزیسیون به آن امید بسته بودند، چشم طبقه متوسط شهری ایران را از تلاش برای تغییر ترسانده است؟
طبقه متوسط شهری ایران نیز به تدریج خود را با این واقعیت روبهرو میبیند که تکیه به صندوق رای و گفتمان اصلاح طلبی دینی که بیشتر به معنای بیعت با نظام است، حلقه را بر طبقه متوسط ایران نیز تنگتر میکند و راهی جز گام نهادن در "میدان" برای چالش قدرت از طریق اعتراضات سراسری در جامعه مدنی وجود ندارد
مهرداد درویشپور در این باره میگوید:«"نگرانی ضد آرمانی" از پیامد تحولات تند و انقلابی که جیمسون نخستین بار آن را در رابطه با شکست انقلاب در غرب بیان کرده بود، گرایشی است که در ایران بخت یک انقلاب دوباره را به شدت کاهش داده است. نه تنها تجربه انقلاب سال ۵۷ ایران بلکه تجربه سخت زمستانی بهار عربی در بیشتر کشورها نیز این نگرانی را دامن زده است. شاید این نگرانی در نزد طبقه متوسط ایران بیشتر از تهیدستان باشد، با این همه این بیم همگانی است. در عین حال نمیتوان نقش تبلیغات نظام و به ویژه اصلاحطلبان محافظه کار که مایل نیستند نارضایتیها جامعه را به سمت تحولات رادیکال سوق دهد، در تولید هراس از ساختارشکنی و تغییرات رادیکال تر دستکم گرفت. با این همه منطقِ واقعیت، هراس را نیز دیر یا زود به حاشیه می راند. اوضاع به شدت نابسامان ایران بخش مهمی از جامعه و حتی طبقه متوسط و اصلاح طلبان رادیکال را نیز به این نتیجه رسانده است که راهی جز تغییرات ساختاری برای بهبود اوضاع وجود ندارد. سرخورگی جامعه از تداوم انتخاب بین بد و بدتر که به فراگیری تمایل به تحریم انتخابات پیش رو منجر شده است، نشانهای از این واقعیت است. برای تغییر باید در پی راههای کمهزینه، مسالمت آمیز و بدون تکیه بر قدرتهای خارجی یا حمله نظامی(که خطر سوریه ای کردن ایران را افزایش می دهد) بود. اما طبقه متوسط شهری ایران نیز به تدریج خود را با این واقعیت روبهرو میبیند که تکیه به صندوق رای و گفتمان اصلاح طلبی دینی که بیشتر به معنای بیعت با نظام است، حلقه را بر طبقه متوسط ایران نیز تنگتر میکند و راهی جز گام نهادن در "میدان" برای چالش قدرت از طریق اعتراضات سراسری در جامعه مدنی وجود ندارد.»
پاسخ تند مجید انصاری به حیدر مصلحی
آخرین آمارهای فاجعهآمیز اقتصاد ایران