نقطه ـ بیش از چهل سال از آن اشتباه سال ۵۷ گذشته است. دو نسل، بار سنگین اشتباه نسل انقلاب را بدوش میکشند. این ملت، دیگر آن ملت خمود و متحیر دهههای ۶۰ و ۷۰ نیست. در دو رویارویی بزرگ و همهگیر و دهها شورش پراکنده، نهاد خونخوار و بیرحم حکومت را آزموده است. از همین روست که در مدت زمان کوتاهی از درون ایران، کارزار «نه به جمهوری اسلامی» و «رای بی رای» نطفه یافت
درسهایی نو برای حقوق بشر
انتخابات ریاست جمهوری در ایران پایان یافت. اینک آرامشی به دل بسیاری نشست. تا چهار سال، آرام خواهند بود. کاری با ملت ندارند. کاری با حقوق ملت ندارند. از دغدغه آموزاندن و یادآوری حق بزرگ مندرج در قانون اساسی برای شرکت در انتخابات راحتاند. پیروز شدهاند. رای ۷ میلیون باد کرد و رای چند ده میلیون شد. رئیسی، مرد دیگری از تبار خراسان و با عمامهی سیاه، صف ناقص یاران علی خامنهای را تکمیل کرد.
بی شرمیها از مرزها گذشتند. با پیام امثال الهه ایکس، مسعود بهنود، محمد خاتمی، فرخ نگهدار، مواضع این جماعت، باز هم شفافتر از قبل شد. به مردم پیام دادند که باید امید به بقای نظام، استوار ماندن این «کشور» بازمانده از انقلاب اسلامی ایران و امید غلطیدن بیشتر به آغوش روسیه را ارج نهاد. این نسل مدافعان حقوق بشر، مفهوم جدیدی را برای مردم ایران، پس از هشت سال سرکوب دوران دولت حسن روحانی، ارسال داشتند. چه مفهومی؟!
تصور کنید که در خانوادهای پدر و مادر و سه فرزند بزرگسال، دو پسر و یک دختر میزیند. نگاه پدر به دختر بسی مرتجعانه و تبعیضمحور است. تفاوت فاحش در رفتار و نگاه والدین به پسران و دختر دیده میشود. برادرها آگاه بر رنجهای خواهر، اما بیتفاوت به او، از جایگاه خود راضی هستند. نگاه در و همسایه و نزدیکان نیز یا در تایید جایگاه دختر در خانواده است و یا اینکه جز همدردیهای حرفی، آنهم سالی و ماهی، کمکی برای دختر ندارند. دختر، از نابرابریها و تبعیض درمانده است. تنها کاری که از او ساخته است «مبارزه منفی» ست؛ آنگاه که پدر و مادر، به حساب خود، محبتی میکنند و برای دختر چیزی میخرند و یا او را با خود، با شرط و قرار فراوان، به جایی میبرند، دختر از قبول این «محبت» ها بی آنکه تنشی بیافریند، زیرا میترسد، دوری میکند و سرباز میزند. در جامههای کهنه و کنج خانه، با خود میسازد. اینجا «الهه ایکس» به دختر، اندرز «حقوق بشری» میدهد: که اگر چیزی را به تو میدهند، بستان - زیرا حق تو است. این حق تو است که پدر و مادر پاسخگویی لباس و خوراک و تفریح تو باشند. از این حق استفاده کن! از این کمینه دریغ مکن!
درسهایی از دیروز برای فردا
رییسی آمد تا دروغهای حسن روحانی پایان یابند. اعدامها و سرکوب، بوی عدالت سوخته را به همه جا بپراکنند و دلهای مادران بیش از گذشته، داغتر بسوزد. اینترنت و خبررسانی کاملا محدود و مصاحبههای «نازنینانی» چون صادق زیباکلام و مهدی خزعلی محدودتر و یا ممنوعتر شود. رئیسی آمد. یار سید و همولایتی ولی فقیه آمد. هنوز چه جشنی در سفرهی علمالهدی برپاست.
اصولگراها پس از یک ربع قرن، «قدرت» را از اصلاحطلبان گرفتند. از این پس، چرخدندههای ماشین استبداد مذهبی، روغنکاری شده و روان خواهند چرخید. در مقالهای در سایت نقطه نوشتیم که دولت حسن روحانی از تمام دولتهای پیش از خویش، سرکوبگرتر بوده و دیکتاتوری را بهتر نمایندگی کرده است. در مقالهای هم نوشتیم که فاتحه اصلاحات خوانده میشود. این فاتحهی مبارک با آن دولت اصلاحطلب سرکوبگر، با هم مزدوج شده و دولت رئیسی را زاییدند.
درس هایی از خوشههای خشم
هرگز در طول چهل سال گذشته، اینگونه بین مخالفین و موافقین جمهوری اسلامی ایران، مرزها زیر پا گذاشته نشده بود. امسال هر دو طرف فهمیدند که چقدر جای یکدیگر را در «غرب» تنگ میکنند. کلیپهای حیرتآوری از خشم مخالفان جمهوری اسلامی نسبت به رای دهندگان دیده شد. بسیاری از مخالفان رای دادن، دستگیر شدند. فضای دموکراتیک، که برای جولانهای بیشرمانه موافقان جمهوری اسلامی، سالهاست فراهم است، امسال تنگ شد و اسباب نگرانیشان را افزود. بیشک اگر قوانین کشورها حاکم نبود، رایدهندگان بسیاری روانه بیمارستان شده بودند. حد و اندازهی خشم بسیار سوزانتر از این بود که مخالفان، حق رای را برای موافقان، امری شدنی بدانند. فریاد آن مادری که از درون ایران میگفت: «شما غلط میکنید در خارج از کشور رای میدهید و برای ما که در زیر ستم هستیم تصمیم میگیرید!»، منطق و برهان حاکم بر نگاه به رای دهندگان بود. پوستکنده بگویم، دلم برای این موافقان میسوزد. زیرا میدانم، فردای سرنگونی رژیم، به شرایط من پناهنده دچار خواهند شد و جرات رفتن به ایران را ندارند. یا اینکه باید آهسته و پاورچین رفته و برگردند.
راستی چرا؟ آیا ما «مخالفان» تا این حد «وحشی» شدهایم؟ آیا نمیدانیم که رای دادن، حق هر انسانی در جهان امروز است؟ آیا برای «هموطن» خود، حق بیان نظر را قائل نیستیم؟ پاسخ همهی این پرسشهای بیپایان، در پس آنچه که در پایین به آن خواهیم پرداخت سرک میکشد. اما قبل از آنکه بدان بپردازیم، این را چنانچه قبلا نیز بارها نوشتهایم، تکرار کنیم که دگرگونی کلان و شورش مردم در ایران، دیگر همچون سال ۵۷ نخواهد بود. اینبار گروهی چریک و پارتیزان و اوباش که تحت فرمان ملایان، اعدام اجرا نمایند، بر سر کار نخواهند بود. اینبار سخن از میلیون مردم است که در برابر میلیون مردم، از هم اکنون صف کشیدهاند. دهها هزار تصویر و کلیپ در مصورساختن قیامت قربانیان خشم، نقشآفرینی میکنند. نه اینکه بخواهیم اضطراب بیافرینیم، و بلکه، براستی، از آنچه که روی خواهد داد باید بسیار اندوهگین بود. اما این واقعیتی مسلم است که خشم مخالفین از موافقین رژیم، تل روی تل بالا میرود. شاید درس آخر این نوشتار بگوید که چرا اینگونه است.
درسی از ناامیدی
کم نیستند کسانیکه به فاصلهی زمانی کوتاهی پس از انقلاب اسلامی ایران، در سراشیبی حیرت و ناامیدی افتادند و سپس خود را در بیابانی بیپایان آواره دیدند. ما آوارگان، یا پناهندگان یا کوچنشینان جبر تاریخ، با این سفرِ به آنسوی کوه بیبرگشت آشنا هستیم. اما در آرامش و رفاه دنیای غرب میزییم.
مردم ایران، پس از انقلاب سال ۵۷، بسرعت و در شمار زیادی، از کردهی خود پشیمان شدند. سال به سال بر این پشیمانان از کردهی خود افزون گشت. این پشیمانی و احساس خبط از کرده، در عین اینکه مردم عادی را در خود فرو برد، آنها را از انقلابیون، بانیان انقلاب، باورمندان به انقلاب، «روشنفکران» انقلابی و سرانجام ایدئولوژی و استراتژی انقلابی دورتر و دورتر کرد. دیری نپایید که «نسل اول انقلاب» در برابر نسل دوم انقلاب به پاسخگویی و استدلال برای کردهی خود، زانو زد. اما در ضمیر و درون مردم، حالت روانی بسیار ناگوار در حال شکل گرفتن و تکوین بود. کیفیتی که بر جان و روان انسان ایرانی ِ متاسف از کردهی خویش، پیروز میگشت. کیفیتی که بهترین یار انقلابیون و حاکمان ایران برای سرکوب و ارعاب مردم ایران شد. مردم ایران، در همان دههی اول انقلاب، به گونهای، در درماندگی و ناامیدی فرو غلطیدند. سیاستهای مخرب و دیوانهوار خمینی، مردم را به گوشه راند و انقلابیون را هار و طلبکار گرداند. ملتی که انقلاب کرده بود، دل به ملایان سپرده بود، پادشاهی را با نفرت از کشور بیرون رانده بود، یکباره، خود را اسیر اسلام شیعی و جنگ و ویرانیهای فراوان دید. خشونت را از جنس جدیدی تجربه کرد. شادی و آراسته پوشیدن را بازتابی از گناه دید. تزویر و دروغ و حاشا را بهترین ابزار برای موفقیت شناخت. تک به تک، آجرهای برجهای اخلاق و آداب این ملت فرو میریختند. با این همه، این ملت نمیتوانست و نمیدانست که چگونه پیامدهای اشتباه بزرگ سال ۵۷ را چاره یابد. در یک ناباوری پایدار، دههها را گذارند. تبلیغات و دروغپراکنیهای رژیم و رسانههایش، گویی دود را در جلوی چشمان مردم میپراکند. نتیجه اینکه، عظمت و گستردگی تهدید و جنایت و بیداد از سوی حاکمان، مردم را به سازش مدبرانه با رژیم و انقلابیون مجبور میساخت. این سازش مدبرانه، از سوی رژیم فرصتی طلایی تلقی شد و به فتنهی «اصلاحات» انجامید. اشتباه، سرخوردگی، سازش و بازیگران ماهر نمایش اصلاحات، میباید فرزندی ناخلف میداشتند: امید!
۲۴ سال بارها و بارها نهال امید بر زمین ایران کاشته شد. اما افسوس که این زمین بارور نبود. دو جبههی سیاسی، با القاب اصلاحطلب و اصولگرا، ۲۴ سال در ایران ابراز وجود کردند. امکان کنش سیاسی به احزاب را ندادند. از میان دعویهای خود، گرد و خاک امید را به هوا افشاندند که روز خوش در راه است. تا اینکه امسال، علی خامنهای و بیت و سپاهیان، پرده بشکافتند که اصلاحاتی در کار نبوده و نیست. همین است که هست؛ باید بسوزید و بسازید.
اما، بیش از چهل سال از آن اشتباه سال ۵۷ گذشته است. دو نسل، بار سنگین اشتباه نسل انقلاب را بدوش میکشند. این ملت، دیگر آن ملت خمود و متحیر دهههای ۶۰ و ۷۰ نیست. در دو رویارویی بزرگ و همهگیر و دهها شورش پراکنده، نهاد خونخوار و بیرحم حکومت را آزموده است. از همین روست که در مدت زمان کوتاهی از درون ایران، کارزار «نه به جمهوری اسلامی» و «رای بی رای» نطفه یافت و متبلور شد و به خارج از کشور نیز کاملا نفوذ کرد و تاثیر خود را نشان داد. اینک، درون ایران دیگر سر در گریبان ندارد، یکپارچه در خروش است. از ۵۷ میلیون صاحب حق رای، چیزی در حدود ۷ میلیون در رای گیری شرکت جستهاند. بخش زیادی از اینها نیز، از سر منافع و تبانی رای دادهاند.
باید بفهمیم که ایران، دیگر یکپارچگی در همسویی سیاسی چون سال ۵۷ را تجربه نخواهد کرد. آن اجماع، از پیامدهای ناپختگی سیاسی مردم بود. پراکندگی نگرشها در جهان امروز، لازمهی دگرگونیهای اجتماعی است. پس، اینکه چند میلیون در درون، و چند صد هزار در خارج، هنوز دل به بقا و وفای جمهوری اسلامی ببندند، ابدا امر عجیبی نیست. اختلافها بین این اقلیت و اکثریت بیزار از رژیم، کاملا در امتداد همان فرآیند آتروفی انقلاب و انقلابیون رشد میکنند.
هستههای مبارزه با رژیم و طرفداران رژیم دیگر از پا نخواهند نشست. در ماههای پیش رو، سیل تبلیغات در راستای گندهکردن ماشین سرکوب رژیم، باورکردنی نخواهد بود. بسیاری از هم اکنون در خارج کشور نوحههای سرد را سر دادهاند که مردم ایران انگیزه کافی برای مقابله با رژیم و «براندازی» را ندارند. اما شدید در اشتباهند. زیرا دیگرسخن از براندازی نیست! مردم به این نتیجه رسیدند و از آن گذشتند. اکنون، سخن از خشم و امید به بقا است. سخن از حاشیهنشینهای یاغی است. این هجوم به حوزههای رای در خارج کشور، با هدف و برنامهای برای براندازی نبود! فریاد خشم بود و بس! ملت ایران، با اعتماد به نفس تازهای به کارزار میرود. میداند کسی جز او پشت او نیست. رای نداد تا فردای سیاه را، اینبار با خود قسمت ننماید. زیرا میداند فردا و فرداها سیاه و سیاهتر هستند. دیگر امیدی به این حکومت ندارد. پس، بالقوه برانداز است. نجات را، امید را باید از راه دیگری سراغ بگیرد.
در انتظار حرکات و شورشهای مردمی، منسجم و همهگیر در ایران باشیم.
نقطه
ما «پفیوزان تاریخ»