به مناسبت سی امین سال قتل، شاپور بختیار
شاپور بختیار در سال ۱۹۴۵، یعنی چندماهی پس از خروج نیروهای آلمان نازی از خاک فرانسه، در دانشکده ی حقوق پاریس از رساله ی دکتری خود با عنوان «روابط قدرت و دین در جامعه های کهن» دفاع کرده بود. در ترجمه ی این رساله به فارسی، افزون بر همه ی مسائلی که در یک ترجمه از زبانی اروپایی به زبان ملی ما بدانها برمی خوریم و گذار از آنها در گرو احاطه ی مترجم به هر دو زبان و مهارت او در این کار است، با مشکل وجود اصطلاحات علمی نامأنوس برای خوانندگان ناآشنا با علوم اجتماعی، اعم از آنها که پیش از این در کتابهای این رشته ها به فارسی ترجمه شده اند یا نشده اند، و نامهای تاریخی و جغرافیایی خاصی است که برای بیشتر فارسی زبانان شناخته شده نیستند نیز روبروییم. بدین سبب مترجم لازم دید که در پایان هر فصل توضیحاتی درباره ی این نوع اصطلاحات و اسامی خاص بگنجاند. یکی از مهمترین مفاهیمی که نویسنده ی رساله چند فصل و از جمله در همان ابتدای رساله، در پیشگفتار، بدان اشاره کرده مفهوم پیچیده و پراهمیت نظام های توتالیتر است که در زمان تدوین رساله هنوز بسیار تازه و ناشناخته هم بوده است و مترجم نیز در همان پیشگفتار توضیحی بر این مفهوم و بر تاریخ تکوین آن گنجانده است. پس از آن زمان و با پایان جنگ جهانی دوم و اضمحلال دو رژیم از سه نظام توتالیتری که در آن شرکت داشتند درباره ی این مفهوم پژوهش های فراوان صورت گرفت و کتابهای بسیار منتشرگردید. اما چون رساله در سال ۱۹۴۵ مورد دفاع قرارگرفته مترجم با توجه به این تاریخ و أوضاع و شرایط زمان تدوین آن لازم دید تا در توضیحات مربوط به پیشگفتار رساله تاریخچه ی پیدایش این مفهوم را نیز به خوانندگان آن بشناساند.
رساله در چه زمانی نوشته می شود؟
چگونگی پیشرفت این کار
در دانشگاه سوربون
یکی از نکات مهمی که هر خوانندهی رساله، چه در زبان اصل که فرانسوی است و چه در ترجمهی فارسی، در مدّ نظر خواهدداشت این است که دوران تدوین آن مصادف با زمانی است که اروپا و جهان در آتش جنگ جهانی دوم و آثار ویرانگر آن میسوزد؛ جنگی که دو نظام توتالیتر نازیسم حاکم در آلمان به رهبری آدولف هیتلر و فاشیسم حاکم در ایتالیا به رهبری بنیتو موسولینی برپاکرده اند، و در آن اتحاد جماهیر شوروی، اولین و قدیمیترین نظام توتالیتر، پس از چند کشور دیگر اروپا، از جمله محل اقامت و تحصیل او، فرانسه، مورد هجوم آلمانِ نازی قرارگرفتهاند. نویسندهی رساله که نفس انتخاب موضوع تحقیق وی نشانمیدهد تا چه اندازه نسبت به آزادی ملتها حساس است، از نخستین سالهای تشکیل نظام نازی با دقتی خاصِ خود به این پدیده مینگرد، به بررسی و مطالعه پیرامون آن میپردازد، حتی در یکی از سفرهای کوتاه برای تکمیل زبان آلمانی، برای مشاهدهی شیوههای پروپاگاند نازیها به تماشای یکی از تظاهرات آنها میرود و موفقمیشود یکی از سخنرانیهای هیتلر را که اثر عمیقی در درک او از کار حزب نازی و نظامهای مشابه نازیسم میگذارد، نظاره کند. هموست که بهدنبال حملهی ارتش نازی به خاک فرانسه داوطلبانه به ارتش این کشور میپیوندد تا در جنگ علیه نازیسم شرکتجوید و پس از حضور در جبهه به عنوان افسر توپخانه، به دنبال شکست فرانسه و ترکِمخاصمه در اولین فرصت به صفوف نهضت مقاومت ملی فرانسه، که مبارزهی سرتاسری فرانسویان علیه اشغالگران نازی را سازمانمیداد، میپیوندد. پس میبینیم بیدلیل نیست که در طول رسالهی او چند بار، و در فصول مختلف، به واژه ی توتالیتاریسم برمیخوریم که درآن زمان هنوز روزنامهنگاران و حتی بسیاری از سیاستمداران و فرهیختگان اروپایی نیز با آن آشنایی چندانی نداشتند، اما ژنرال دوگل، بنیانگذار و رهبر نهضت مقاومت ملی فرانسه، در سخنان و آثارش بدان توسل میجوید و باز، علاوه بر نویسندهی رسالهی ما، در نوشتههای مهم آن زمان آن را می توان مثلاً در آثار یکی دیگر از اعضای برجستهی نهضت مقاومت ملی فرانسه که برای همکاری با ژنرال دوگل به لندن رفتهبود، زن جوان فرانسوی، فیلسوف درخشان، سیمون وِی، (Simone Weil)، و بهطور اخص در یکی از کتاب های او، بنامِ ریشه گیری (Enracinement)، یافت.
واژهی توتالیتاریسم پس از به قدرت رسیدن حزب فاشیست در ایتالیا، نخستین بار از سوی جیوانی آمندولا استاد فلسفه، روزنامه نگار برجستهی ایتالیایی و یکی از رهبران سیاسی ضدفاشیست و شجاع ایتالیا در یکی از مقالات او علیه فاشیستها بهکاررفتهبود (نک. ماده ی توتالیتاریسم، پیشگفتار رساله، توضیحات مترجم، شماره ی ۱.) همین توضیح در دنباله ی این نوشته می آید.
اینک آن توضیح
توتالیتر(totalitaire)، صفتی که توتالیتاریسم اسم آن است؛ نوعی نظام سیاسی است که، بنا به نظر هانا آرنت و دلائل وسیعی که درباره ی این نظر ارائه داده، نخستین بار در قرن بیستم پدیدار گردید، گو اینکه می توان افکار قدیمی تری را که تبدیل به نظام های سیاسی نشدند نیز به همین صفت نامید. ارائه ی تعریفی ساده از این نظام ها، که از پایان جنگ جهانی دوم تا کنون ادبیات تاریخی، جامعه شناختی، و سیاسی وسیعی به تشریح آنها تخصیص داده شده، بسیار دشوار، بل ناممکن است. اگر بخواهیم از خصوصیتی یادکنیم که نام این نظام ها از آن گرفته شده، و از لحاظ تاریخی نیز منشاءِ آن نام بوده است، باید واژه ی لاتینی توتال (total؛ دراصل لاتین:totalis ) را که به معنی تام است به میان آوریم.
باید اضافه کرد که، در سالهای جنگ جهانی دوم، ۱۹۴۵ـ ۱۹۴۰، که رساله نگاشته می شده، واژه ی توتالیتاریسم که بیشتر موضوع بحث ها و تآملات نظری برخی از فلاسفه ی سیاسی و مردان سیاسی تراز اول بوده هنوز در میان مردم عادی و حتی اکثر دانشگاهیان نیز شناخته نبوده است. مفهوم توتالیتاریسم پس از به قدرت رسیدن حزب فاشیست در ایتالیا، نخستین بار از سوی جیوانی آمندولا(Giovani Amendola) استاد فلسفه و روزنامه نگار برجسته ی ایتالیایی بکار رفت. این مرد سیاسی ایتالیایی، که یکی از رهبران سیاسی ضدفاشیست و شجاع ایتالیا بود و در جریان مبارزات خود علیه فاشیسم بارها مورد هجوم گروه های ضربت فاشیست قرار گرفت و سرانجام نیز به دنبال آسیبی که در یکی از این حملات به او وارد شد درگذشت، در سال ۱۹۲۳ در یکی از مقالات خود علیه فاشیست ها این مفهوم را ابداع کرد. چندی بعد این واژه را که اینجا همچون صفتی منفی برای نظام فاشیسم بکار رفته بود، بار دیگر به مثابه ی یک توصیف مثبت، در عبارت «اراده ی سبعانه ی توتالیتر» در یک سخنرانی معروف خودِ موسولینی در ۱۹۲۵، باز می یابیم و نیز در همان زمان با واژه ی «حکومت توتال» (Stato totalitario) در یک نامه ی جیووانی جنتیله(Giovani Gentile) فیلسوف رسمی نظام خطاب به موسولینی روبرو می شویم. در سال ۱۹۳۴ هربرت مارکوزه فیلسوف مارکسیست و اولین سردسته ی مکتب فرانکفورت است که از این مفهوم استفاده می کند و هموست که نخستین بار، یعنی پیش از هانا آرنت، بر خصلت تاریخی کاملاً نوین نظام توتالیتر انگشت می گذارد.
منظور از حکومت تام حکومتی است که به وظایف عادی یک نظام حکومتی، چنانکه در نظریات کلاسیک فلاسفه ی سیاسی بیان شده، قناعت نکرده با تمام وسائل می کوشد تا زندگی جامعه را در همه ی شئون آن، از سیاسی و اجتماعی گرفته تا فردی ترین و خصوصی ترین امور، بر پایه ی ایدئولوژی واحد دولتی ـ حزبی تعیین و به نیروی تبلیغات، فشار، و ارعاب و سرکوب به مردم تحمیل کند.
اولین کسی که دموکراسی، فاشیسم و بلشویسم را با هم مقایسه کرد ساووریو نیتی (Sovario Nitti) نخست وزیر دموکرات ایتالیای پیش از فاشیسم بود. او در سال ۱۹۲۶ ثابت کرده بود که فکر آزادی را، که در نتیجه ی جنگ [بین الملل اول] دچار بحران شده بود، فکر زور ازمیان برداشت؛ فکری که دو جنبش قهرآمیز که وجه مشخصه ی آنها «نفرت مشترکشان از آزادی و دموکراسی» بود از آن تغذیه می کنند. در ۱۹۲۷، لوییجی استورزو (Luigi Sturzo) دبیر حزب پوپولاری، که در نظام فاشیست مانند بسیاری از روشنفکران مخالف دیگر ناچار از ترک ایتالیا می شود، در چارچوب یک تأمل کلی پیرامون مفهوم حکومت به نوعی این همانی میان بلشویسم و فاشیسم می رسد و در متنی تحت عنوان ایتالیا و فاشیسم می نویسد « میان روسیه و ایتالیا یک تفاوت واقعاً قابل توجه وجود دارد؛ از این قرار که بلشویسم یا دیکتاتوری کمونیستی فاشیسم چپ است در صورتی که فاشیسم یا دیکتاتوری محافظه کار بلشویسم راست است.» در سال ۱۹۳۵ والدِمار گوریان، (Waldemar Gurian) فیلسوف کاتولیک آلمانی و روسی تبار، نظام های ضد لیبرال و ضد مسیحی دو میهن خود، نازیسم و کمونیسم را، به نحوی مشابه تحلیل می کند. به نظر او خواه از لحاظ اولویت دادن به نظم سیاسی، خواه از لحاظ آزاد ساختن فنون جدید از سلطه ی اسارت آور سرمایه، هردو نظام به یک اندازه مبیّن طرد ریشه ایِ لیبرالیسم اند. به نظر او، رایش سوم چیزی نه بیشتر و نه کمتر از«آینده ی بلشویسم نیست». در سال ۱۹۳۷، هرمن رآُوشنینگ (Hermann Raushning) نویسنده ی محافظه کاری که خود نیز مدت کوتاهی عضویت در حزب نازی را تجربه کرده بود، ادعانامه ی خویش علیه ناسیونال سوسیالیسم موسوم به « انقلاب پوچ انگارانه (revolution nihiliste)»، همگرایی توتالیتر دیگری میان دو نظام بلشویک و نازی، یعنی کارکرد ایدئولوژی به مثابه ی افزار عمده ی تسلط بر توده ها در هر دوی آنها را، گوشزد می کند. و این همان نکته ای است که سالیان درازی پس از آن هانا آرنت به بسط آن می پردازد یعنی اینکه نازیها و بلشویک ها دستکاری توده ها با ایدئولوژی هایشان را بیشتر نه از جهت محتوی آنها ـ پدیداری یک نژاد برتر یا تشکیل یک جامعه ی بی طبقه ـ بکار می برند، بل به دلیل توانایی آن در پنهان ساختن واقعیت به کمک یک «انقلاب دائمی» به نام آن ایدئولوژی.
در فرانسه، امانوئل مونیه، فیلسوف کاتولیک مسلک و مؤسس مجله ی معتبر اسپری (Esprit) ، در سال ۱۹۳۶، با طرح مقایسه ی دیگری این دو نظام را نوعی تئوکراسی وارونه می خواند که در آنها، بجای آنکه قدرت در دست طبقه ی روحانی باشد، به عکس مقام روحانیت به دست قدرت دنیوی سپرده شده است.
مقایسه میان فاشیسم، ناسیونال ـ سوسیالیسم و بلشویسم به همینگونه به ادبیات سیاسی چپ ضد بلشویک یا چپ ضداستالینی نیز شکل می دهد و از سوسیال دموکراسی آغازمی شود. نخست مارسل مُوس، از دوستان ژان ژُورس بنیانگذار حزب سوسیالیست فرانسه و خواهرزاده ی امیل دورکهایم، که در این رساله بارها از او نقل قول می شود ـ و هر دو جامعه شناسان بزرگ سوسیالیست ـ که فاشیسم و بلشویسم را به استناد همانندی آنها در بکار بردن روش و رفتار قهرآمیز از همان سال ۱۹۲۳ به هم تشبیه می کند و آنها را «حرکت افواج نظامی که نخواسته اند به خانه برگردند، کاملاً از جنگ بازنگشته اند، حرکت نظامیان علیه مردم غیرنظامی»می خواند. بالأخره ده سال بعد، کارل کائوتسکی هم در نوشته ای زیر عنوان بلشویسم در بن بست، می نویسد «در همه ی کشورها، هدف نهایی استالین هم مانند هیتلر نه برانداختن سرمایه داری، که برانداختن دموکراسی و سازمان های سیاسی و اقتصادی کارگران است.» اوتو بُائر رهبر و نظریه پرداز بزرگ اتریشی مارکسیسم و سوسیالیسم و مؤسس بین الملل ۱/۲ . ۲ در سال ۱۹۳۶ درباره ی اتحاد شوروی برای بیان پیوند هم تباری میان استالینیسم و نظام های ایتالیایی و آلمانی مبتنی بر حزب واحد، با جرأت می نویسد: «دیکتاتوری پرولتاریا در آنجا به شکل دیکتاتوری توتالیتر مونوپولیستی حزب کمونیست درآمده است.» شاید مهم تر از همه نوشته ی تروتسکی باشد که گرچه تا سالهای پایانی زندگی همیشه برای محکوم کردن استالینیسم از نظریه «بوروکراسی» استفاده کرده بود، در کتاب ناتمام خود درباره ی استالین از «حکومت توتالیتری که از نظام سزاری ـ پاپیسم (césaro-papisme) هم فراتر می رود، زیرا کل اقتصاد کشور را نیز به زیر سلطه خود در می آورد»، سخن می گوید.
اما در نظریات متعلق به مارکسیسم انتقادی، و خاصه نظریه ی شورایی است که مسئله ی حکومت توتالیتر به روشن ترین نحو مطرح شده است. از دید دست اندرکاران این جریان نظری، مارکسیسم، دیگر از این پس، در اتحاد شوروی به رهبری استالین به مثابه ی «ایدئولوژی جامد ضدانقلاب بوروکراتیک،» به وسیله ی توجیه یک حکومت سرمایه داری [دولتی] تبدیل شده که فکر و ذکر آن تنها از میان برداشتن هرگونه جنبش انقلابی است. از دید کارل کُورش (Karl Korsch) مارکسیست نامدار شوراگرا «ناسیونال ـ سوسیالیسم هیتلر و نظام کورپوراتیف موسولینی ـ نظم مبتنی بر اصالت اصناف سنتی ـ در فروکردن مکتب به مغزها به کمک یک ایدئولوژی شبه ـ سوسیالیستی با استالین رقابت می کنند، چه هیچیک حتی به سلطه ی کامل بر زندگی سیاسی و اجتماعی مردم نیز قانع نیستند. اوتو روله (Otto Ruhle)، مارکسیست شورایی دیگر، در ۱۹۳۹، از طریق مقایسه ی مورد به مورد ویژگی های اصلی فاشیسم و بلشویسم چون ناسیونالیسم، اقتدارگرایی، تمرکز گرایی و کیش رهبر، «روسیه را قاطعانه در ردیف اول حکومت های جدید توتالیتر» قرار می دهد. هانا آرنت کتاب خود درباره ی توتالیتاریسم، نظام توتالیتر (Le Système totalitaire) را در سال ۱۹۵۴ منتشرمی کند. رِمون آرون، فیلسوف و جامعه شناس بزرگ فرانسوی نیز کتاب خود بنام دموکراسی و توتالیتاریسم را در سال ۱۹۶۵ انتشارمی دهد. یکی دیگر از شخصیت های مشهوری که به مفهوم توتالیتاریسم توجه خاص داشته مشاور امنیت ملی جیمی کارتر و استاد لهستانی تبار علوم سیاسی در هاروارد، زبینگیو برژیسنکی (Zbigniew Brzeziński) بوده که رساله ی دکتری خود در علوم سیاسی را در سال ۱۹۵۳ در دانشگاه هاروارد، تحت عنوان توتالیتاریسم شوروی (The Permanent Purge and Soviet Totalitarianism) نگاشته بود. برژینسکی که به علت تبار لهستانی خود به توتالیتاریسم شوروی حساسیت شدید داشت در مقابل خطر گسترش آن به کشور های اسلامی جنوب شوروی نظریه ی معروف «کمربند سبز»، به معنی بسیج اسلام در این کشورها برای مقابله با ایدئولوژی کمونیستی شوروی را مطرح کرده بود؛ ناآگاهی او از ماهیت جنبش های ایدئولوژیک اسلامی در این کشورها مانند اخوان المسلمین یا فداییان اسلام مانع از آن می شد که وی خطر بزرگ توتالیتاریسم از جانب خود این نیروها را، که بنام اسلام سخن می گفتند، دریابد. هانا آرنت درباره ی توتالیتاریسم آثار دیگری نیز دارد مانند ماهیت توتالیتاریسم (La nature du totalitarisme) که پس از درگذشت او منتشرشده است.
یکی از کتاب های سودمند درباره ی رابطه ی ماهوی میان رژیم های توتالیتر اثری از برنار برونتو (Bernard Bruneteau) پژوهشگر فرانسوی زیر عنوان انواع توتالیتاریسم (Les totalitarismes) است. در بخشهایی از اطلاعات تاریخی این یادداشت ما از این کتاب ـ بویژه صص. ۱۷ـ ۱۱ سودبرده ایم.
فرصتی طلایی که نباید از دست داد، علی اکبر امیدمهر
یک سوال ساده: حالت چطوره؟ الکه ویس