پس از موضع اخیر دکتر عبدالکریم سروش در خصوصِ نسبتِ دین و قدرت، و اشاره به عنصر «اقتدارگرایی» در شخصیت محمد بن عبدالله، انتقادات مختلفی طرح شدهاست. در این میان، دکتر هاشم آقاجری که: اولاً) به نظرم شبیه به بسیاری از مسلمانان، از مسمای اسلام عبور کردهاست و صرفاً نام اسلام را به عنوان یک مسلمان حمل میکند، و ثانیاً) در سال ۱۳۷۹ به حکم اسلام محمدی، جانش در معرض خطر ناشی از ارتداد قرار گرفت نیز یکی از منتقدانِ نظریهٔ اخیر دکتر سروش است.
راقم این سطور نیز پیش از این در حدّ وسع و به سهم خویش، به عنوان یک نامسلمان که ملحد و ماتریالیست نیست و معنویتی فرادینی را جستجو میکند، در مورد «اسلام و شخصیت محمد بن عبدالله و آرای دکتر سروش و روشنفکران دینی»، ملاحظات انتقادیاش را به تفصیل با مخاطبان در میان گذاشتهاست. متن حاضر قصد ورود به نقد شایسته و بایستهٔ سخنان دکتر آقاجری در سخنرانیِ مذکور را ندارد؛ بلکه در مورد نظرات ایشان و نیز شخصیت محمد بن عبدالله، صرفاً نکات و اشاراتی را به اختصار بیان و فعلاً به همان اکتفا میکند:
۱- دکتر سروش، محمد بن عبدالله را «عارفی مسلح» نامیده است و من «عارفی عامی و توتالیتر» نامیدهام و در حد وسع برای آن استدلال کردهام؛ اما ظاهراً بدین جهت که عموم مسلمانان، حداقل در مقطعی از تاریخ تفکر و زیست دینیِ خویش، محمد بن عبدالله را «هستهای بسیط و سخت و آینهصفت، و معلق در فضایی از جنس معنویت و معرفت و اخلاقِ مطلق» میانگاشتهاند، اینک حتی برای دستگاه فاهمهٔ روشنفکرانِ صرفاً در نام مسلمانشان نیز جذب و هضم این موضعِ تئوریکِ محافظهکارانه ثقیل است که پیامبر اسلام «شخصیتی اقتدارگرا» داشتهاست.
در وهلهٔ بعد، شبیه به کثیری از برنامهٔهای صدا و سیمای حکومت اسلامی ایران، بدون حضور منتقدان اسلام، دورهم جمع میشوند و برای رفع شبههٔ موصوف چاره میجویند. دکتر حسن محدثی برای توصیفِ رویکرد اسلامشناسامهٔ امثال مهندس بازرگان، مفهوم «علممالی» را برساختهاست؛ حال، به نظرم برای فعلِ حقنه کردنِ اسلام به هر چیز (از سیاست تا طبابت)، مفهوم «دینمالی» و برای فعلِ رفوکاریِ درزهایِ رفوناپذیر اسلام، مفهوم مصطلح و رایجِ «مالهکشی اسلام» نیز قابل استفادهاست.
نهضت مالهکشی اسلام، البته منحصر به عصر مدرن و یا هنگام و هنگامهای نیست که آموزهها و ارزشهای لیبرالی در اتمسفر فرهنگ و سیاست و اقتصاد، هژمونی یافتهاست (برای مثال آنجا که در جهان سنت، برخی عرفا میکوشند تا بهشت لاسوگاسی و یا جهنم آشویتسی قرآن را «ماستمالی» کنند و یا خدای نامتشخص و وحدت وجودی را به قرآن حقنه کنند)، اما با بسط مدرنیسم و چالشِ «علم و عقلانیت و عدالت» در عصر جدید با «اسلام»، نهضت «مالهکشی اسلام» ابعاد جدید و بدیعی به خود گرفتهاست.
در این راستا دکتر آقاجری نیز در فایل صوتی مورد اشاره، در عین تلاش برای شناسایی مغالطههای دکتر سروش، خودش به اصناف مغالطه متوسل میشود و به تبع آن، دانسته یا نادانسته میکوشد تا النهایه به نحوی از انحاء، از جمله با ایراد به روششناسی دکتر سروش، غبارِ نشسته بر رُخ پیامبرش را بِروبد و برای نیل به این مقصد و مطلوبش، از «نقل قول ناقص، تحریف، تفسیر به رأی، تکرار ادعا، کلیگویی، مبهمگویی، ارزیابی یکطرفه، مناقشه در مثال، انگیزهکاوی، فضلفروشی (به کار بردن غیر ضروری اصطلاحات به زبان انگلیسی)، توسل به مرجع و...» دریغ نمیکند.
نقد دقیق، مستدل، مستند و مفصلِ سخنان دکتر آقاجری، اینک در حوصلهٔ این نوشتار نیست و بعید میدانم که حوصلهٔ لازم در آینده نیز ایجاد شود؛ منتها برای خالی نبودن عریضه و عدم اکتفای صرف به تقریر ادعا، به سه مصداق از مغالطههای دکتر آقاجری اشاره میکنم:
الف) دکتر آقاجری نقل به مضمون میگوید، دکتر سروش «قطعاً» میداند که «الف، جیم نیست»، اما برای اینکه به هر روشِ ممکن و متصوری از مدعایش دفاع کند، گفتهاست: «الف، جیم است»؛ در صورتی که مشخص نیست با چه روشی به این کشفِ «قطعی» در موضوعِ علل روانشناختیِ بیان سخن رسیدهاست.
ب) صرفنظر از صدق و کذب نقشی که دکتر سروش برای عرفان در تلطیف اسلام قائل است، به قرینهٔ اشارات صریح در آثارش، و تقسیم عرفان به «عاشقانه و خائفانه»، میتوان گفت که منظور دکتر سروش در سخنانی که دکتر آقاجری به نقدش پرداختهاست، تعمیمِ مطلقِ ایفایِ نقشِ کاهندهٔ خشونت و وحشت از چهرهٔ الله و اسلام، به تمام عرفا و آثار و گزارههایِ عرفانی در جهان اسلام و یا در کشور ما نبودهاست، و با مسامحه در لفظ، مرادش وجه غالب و یا بخشی از عرفا و آثار و گزارههای عرفانی بودهاست (برای مثال، بسط داستان موسی و شبان در اتمسفر فرهنگ کشورمان، صرفنظر از دیگر باورها و آموزههای مولوی). به هر حال، حدی از شعور متعارف را برای دکتر سروش در نظر گرفتن، شرط لازمِ نقد سخنان اوست.
ج) دکتر سروش در سخنرانیهایی که پیرامون شخصیت اقتدارگرای محمد بن عبدالله کردهاست، به صراحت و نقل به مضمون میگوید که از موضعی پدیدارشناسانه و توصیفی، بدون ورود به مقولهٔ وثاقت تاریخیِ احادیث و روایاتِ مورد استناد در منابع اسلامی، به این نکته میپردازد که فحوای برخی گزارههای مؤید و مشوقِ خشونت و قتل و غارت و سلطهجویی، به سهولت و بیتنش، و به نحو اغلبی در اتمسفر فرهنگ اسلامی، مورد تصدیق و پذیرش قرار گرفته و بسط یافتهاست و در این رابطه اشاره میکند که حتی مولوی، قتل و غارت محمد بن عبدالله را منطبق با عدالت میدانستهاست.
۲- واقعیت، همواره فربهتر و غنیتر از مفاهیم است. ما حتی خودمان یا تکه سنگی که مشاهده میکنیم را نمیتوانیم دقیقاً از همهٔ وجوهِ ممکن و متصور در قالب مفهوم و گزاره، فهم و صورتبندی و توصیف کنیم؛ چه رسد به پدیدار و رخدادی که جایگاهش، قعرِ چاهِ تاریکِ تاریخ در گذشتهٔ دور است. یک روشنفکر در حوزهٔ عمومی، در مقام یک آکادمیسین نیست و نمیتواند چند جلد کتاب تخصصی و آکادمیک را برای مخاطبان مورد نظرش قرائت کند؛ لذا از ساده و خلاصه کردنِ سخن و یا از برجسته ساختن وجهی از پدیدار که به نظرش واجد اهمیتِ فردی و اجتماعیِ بیشتریست، گریزی ندارد.
وقتی از نسبتِ شخصیت محمد بن عبدالله و فرهنگ و محیط زمانهاش با قرآن و یا از نسبت قرآن و شخصیت محمد بن عبدالله با «استبداد، مردسالاری، خشونت، قتل، غارت، سلطهجویی و دیگریستیزی» در تاریخ اسلام سخن گفته میشود و در مورد پدیدارها و رخدادهای موصوف، از حیث تولید یا تقویت یا مانعِ اصطلاحِ معضلات شدن، برای اسلام (قرآن و سنت نبوی)، سهم و نقشی مهم در نظر گرفته میشود، در این مقام نمیتوان بر وقوف خویش به نقش و وجود علل متنوع معرفتی و غیرمعرفتی دیگر، مدام تأکید کرد. ضمن اینکه تا جایی که میدانم، هیچ متفکر و صاحب نظری نگفتهاست که قرآن و سنت نبوی، یگانه عامل شکلگیری تاریخ اسلام و یا تنها عاملِ خشونت و قتل و غارتی است که رخ داده و میدهد.
۳- فرض کنیم که مسیحیت در فجایعِ اندیشهسوز و جانکاهی که در تاریخ غرب اتفاق افتاده و میافتد، سهم و نقشی نداشته، و یا سهم و نقش کمتری در قیاس با اسلام (قرآن و سنت نبوی) داشته، و یا دکتر سروش به نقش مسیحیت، تأمل و اذعان نکردهاست، و یا در موضعِ تئوریک مورد بحث، مرتکب خطای متودولوژیک شدهاست؛ اما با استناد به این امر نمیتوان نقش اسلام و شخصیت محمد بن عبدالله را در خشونتی که در تاریخ اسلام بروز و ظهور کردهاست و میکند، نفی کرد.
نقش علل معرفتی و فرهنگی در افعال و سرشت و سرنوشت آدمیان، در همهٔ زمانها و مکانها یکسان نیست. شما از تمام افعال داعشیان بگذرید و صرفاً همین مصداقِ قطعِ دست و پا و یا اِعمالِ تبعیض حقوقی بین کافر و مسلمان را در نظر بگیرید؛ گناه این بندگان خدا چیست؟ آیا جز این است که احکام دینِ کاملِ الله را اجرا میکنند و حداقل در این یک مورد، تابع اسلاماند؟ مسلمانان همین یک ارتباط بین اسلام با داعش را اگر قبول کنند، بقیهاش را تخفیف میدهم.
دکتر آقاجری در مورد مذمت ترور در اسلام، به داستان منسوب به مسلم بن عقیل اشاره میکند. در صورتی که در این قبیل موارد، هر موضعی نسبت به اسلام اتخاذ شود، میتوان در بین دریایی از منقولات تاریخی، مثال نقض آورد و به قول دکتر آقاجری، پدیدار تاریخ، امری ذو وجوه و متکثر است، اما به نظرم روح حاکم بر مهندسیِ شبکهٔ آموزهها و احکام اسلام (قرآن و سنت نبوی) و نیز وجه غالب در تحقق تاریخیاش، «به اقتفایِ مقتضیاتِ کانتکستِ تکوینش»، «قبیلهای، استبدادی، مطلقگرا، توتالیتر، دیگریستیز، جنگطلب، خشونتگرا، خرافی، تعبدی، آزادیستیز، اندیشهسوز و مردسالار» است. برای مثال در بین تمام فرقههای اسلامی، جواز قتل مرتد و یا وجود تبعیضِ حقوقی میان کافر و مسلمان، مورد اجماع بودهاست. همچنین در مورد موضوع نجاست کفار، اختلاف در بین فقها و متخصصان اسلام صرفاً در این امر بودهاست که کفار، نجاست ظاهری و باطنی دارند و یا فقط نجاست باطنی؟ در قرآن نیز یک انسان مرتد، ولو اگر مؤمن به تصوری از خدا و متفکر و اخلاقی باشد، باز تا ابد جایش در قعر جهنمِ آشویتسیِ الله است و تمام اعمال نیکش ضایع میشود.
منتها دکتر آقاجری برای رفع شبههٔ تروریستپروری و تروریستیبودن اسلام، از کثیری شواهد مؤید عبور میکند و به یک داستان که بسط حداکثری در فرهنگ و نظام حقوقیِ مسلمانان نداشتهاست، متوسل میشود. هر چند آن داستان نیز، ممکن است جعلی و برساختهٔ شیعیان برای توجیه شکستِ حسین بن علی باشد که میان مسلمانان در اقلیت بودهاند؛ و برای حفظ و تقویت روحیه و هویت و قدرت خویش، به تجهیزات تئوریک نیز نیاز داشتهاند؛ در نتیجه، شبههٔ مجعول بودنِ این نوع منقولات تاریخی، در مصادیق مورد نظرِ دکتر آقاجری که مؤیدِ موضعِ انکارش در موضوعِ نسبت اسلام و تروریسم است، منحصر نمیشود.
دکتر آقاجری در قسمتی از سخنان خود، نقل به مضمون مدعی میشود که جنگ و خشونت از فردای فوت محمد بن عبدالله در تاریخ اسلام، شروع شد؛ اما به نظرم توصیفِ مناسب این است که محمد بن عبدالله، سرکوب و سلطهجویی و تمامیتخواهی را از غار حرا و با قلع و قمعِ دیگر خدایان در آسمان شروع کرد تا وقتی به زمین رسید، به اقتفای عرف زمانهاش برای بسط جنگ و خشونت و قتل و غارت از مجرای مثلث سرکوب ورزیده شده باشد (مثلث سرکوب یعنی، یا اسلام و خراج به خلیفه، یا مرگ و شمشیر، یا تحقیر و باج سبیل و جزیه).
اساساً در جهان سنت، قتل و غارت، شغل رسمیِ عموم سلطانها بودهاست و حتی وایکینگها نیز قتل و غارت را به نوعی «جهاد مقدس در راه والهالا و ثور و ادین و فریر» میپنداشتند. به بیان دیگر، بر خلاف ادعای دکتر آقاجری، سرکوب و جنگ و خشونت، قبل از فوت محمد بن عبدالله، هم مبادیِ تئوریکِ مقدس یافته بود و هم عملاً توسط خودش اِعمال شده بود؛ و پیروان و اخلاف صالحش نیز مقصد و راهاش را تعقیب کردند (البته وضعیت حاکم بر اعراب در قبل از ظهور اسلام، در این نوشتار موضوع بحث نیست؛ والا مدعا این نیست که قبل از اسلام، وضع جهان یا شبه جزیزهٔ عربستان گل و بلبل بودهاست).
۴- به نظرم انسانها چهرهای از خداوند را به صورتِ «خود و مناسبات اجتماعیشان» بر میسازند و آن چهره نیز در تعیین سرشت و سرنوشتشان نقشی فعال و مؤثر ایفا میکند. من از تمام سخنان دکتر سروش در هر زمان و مکان و از تمام مواضعش در مورد نسبت «داعش و ابوبکر البغدادی» با «قرآن و سنت نبوی و شخصیت محمد بن عبدالله» مطلع نیستم؛ منتها در حدی که خودم میفهمم، به تفصیل در این مورد سخن گفتهام و استدلال کردهام و در مجال و مقال فعلی، تقریر دوبارهٔ قصهٔ حسین کُرد شبستری، نه ممکن است و نه مطلوب؛ با این وصف، بسنده میکنم به دو اشاره:
اولاً) چهره و شخصیت ابوبکر البغدادی با چهره و شخصیت الله، از وجوه متعدد و مختلف، شباهت و سنخیت دارد؛
ثانیاً) چهره و شخصیت الله، بسی خشنتر، شقیتر، مستبدتر و وحشتناکتر از چهره و شخصیت ابوبکر البغدادی میباشد؛ برای مثال، لیستِ متنوعِ شکنجههایِ ابدیِ آدمیانی که با ارکان سلطنتش مخالفت میکنند؛ و سوزاندنِ آنها در آتش و بعد، برای خلقِ سیکلِ سادیستی و هیستیریکِ درد و رنج، مجدداً گوشت و پوست بر استخوانشان رویاندن، و در دهانشان مواد مذاب و چرک و خون ریختن، و نیز قتل عام قوم ثمود توسط الله سر قضیهٔ شتر صالح، میتواند مقایسه شود با افعال ابوبکر البغدادی.
الله به تناسب قدرت بسیار بیشترش در قیاس با ابوبکر البغدادی، جنایاتش نیز بسیار عظیمتر و خوفناکتر از اوست. ابوبکر البغدادی، تنها بدشانسیاش این است که در قرن بیست و یکم ظهور کردهاست؛ وگرنه، قبل از برآمدن و بسط مدرنیسم، کمتر کسی در مسلمانِ «مجاهد و عاشق و صادق و خالص» بودنش شک میکرد. کثیری از داعشیان، از جان و مالشان گذشتند تا دین الله را در قرن بیست و یکم احیاء کنند و با فرهنگ کفار نجسِ غربی که عالم و آدم را تسخیر کردهاست به مبارزه بپردازند. به نظر میرسد که میانِ خدا و دینِ عموم آدمیان با خودشان، شباهتهای غیرقابل انکاری وجود دارد.
۵- این واقعه در تاریخ اسلام، به غایت جالب و قابلِ تأمل است که هر چه از زمانِ تکوینِ قرآن دورتر، و به فرهنگ و مناسباتِ جهانِ جدید نزدیکتر میشویم، مشاهدهٔ قطع دست و پا و شلاق و تکفیر و افعال و احکام داعشی، برای برخی از به ظاهر مسلمانان، بیشتر چندشآور و مشمئزکننده میشود؛ و به موازات آن، اطاعتِ امثال داعش از اوامر و نواهی الله ثقیلتر جلوه میکند.
همچنین جالب و قابل تأمل است که در روند «علم مالی» و «دینمالی» و «مالهکشی اسلام» به جایی رسیدهایم که آنچه تا چندی پیش توسط عموم متخصصان اسلام، منطبق با قرآن و سنت نبوی دیده میشد، اینک توهین به اسلام و سنت نبوی دیده میشود و در این میان، وصف بیرنگ و بویِ «اقتدارگرا»، به عنوان یکی از ویژگیهای شخصیتیِ محمد بن عبدالله، موجی از حساسیت و واکنشِ سلبی را در میان حتی مسلمانانِ تحصیلکرده ایجاد کردهاست.
۶- دکتر آقاجری مدعی میشود که دکتر سروش در مبحث دین و قدرت، از موضع خود نسبت به وثاقت تاریخی احادیث و روایات عدول کردهاست و به شرحی که در فوق آمد اشتباه می کند؛ اما به نظرم این انتقاد نسبت به دکتر سروش قابل طرح است که اگر در وثاقت تاریخیِ احادیث و روایات، اصل بر مجعول بودن آنها میباشد (مگر خلافش اثبات شود)، بر اساس کدام روش و نیز استدلال، وثاقت تاریخی خود قرآن و نیز هستی تاریخی محمد بن عبدالله اثبات شدهاست؟ و چرا حکمی که برای وثاقت تاریخی احادیث و روایات توسط ایشان صادر شدهاست، به قرآن قابل تعمیم نیست؟ منتها راقم این سطور در ملاحظات انتقادیاش نسبت به شخصیت محمد بن عبدالله، موضوعِ اثبات هستی تاریخی او و وثاقت تاریخی قرآن را داخل اپوخه میگذارد و مفروض میگیرد؛ به بیان دیگر میگوید:
«اگر قرآن توسط شخصی به نام محمد بن عبدالله در زمان و مکانِ مورد ادعا تألیف شده باشد؛ مثلث سرکوب و جهاد برای اخذ جزیه و طلا و کنیز، جهنم مرتدسوز، دیگریستیزی، تکفیر، افق تنگ زیستِ قبیلهای، تقدیسِ مناسبات سلطانی و ارباب-رعیتی و امثالهم، با سنخ روانی و شخصیتی امثال بودا و گاندی، سنخیت ندارد و...».
۷- این عبارت که: «از خدا بترس و از خدا اطاعت کن و تسلیم خدا باش و از راه خدا منحرف نشو!»، در بدو امر بسیار حق و زیبا و ممدوح جلوه میکند. هیچ انسان عاقل و متعارفی، اگر بداند افکار، احکام، ارزشها، اهداف و عواطف خداوند چیست، نسبت به آنها عناد نمیورزد؛ به همان قیاس که در مورد این سخن که «دو بعلاوهٔ دو میشود چهار» مناقشهای نمیکند؛ اما وقتی بیشتر دقت میکنیم، میبینیم که در اسلام، دعوتِ محمد بن عبدالله به اطاعت از خداوند، فی الواقع یعنی «ارجاع به خویش و قوم و قبیلهٔ خویش»، و دعوت به تصدیقِ یکسری مدعیات بلادلیل و گزارههای خرافی و باطل و عرفی، و دعوت به اطاعت از یکسری اوامر و نواهی که کمابیش با عدالت زمانه و زمینهٔ تاریخی او سازگار بوده و حسب ادعا، منتسب به الله شدهاست (الله یعنی چهرهٔ برساختهٔ قرآن و سنت نبوی از خداوند).
بدین ترتیب، انسانِ راهب، ترسا و باتقوا در اسلام کسیست که به نحو طیفی، از یکسری احکام و آموزههای عرفی، تاریخی، بشری، خطاناک، خرافی، اسطورهای، مردسالار، قبیلهای، سازگار با مقتضیات عصر بردهداری و نیز استبدادی که به ناحق مقدس شدهاند، و به آسمان و برج عاج رفتهاند، میترسد؛ و حسب مورد، اگر ناظر به واقع باشند، تصدیقشان میکند، و اگر ناظر به حق و تکلیف باشند، از آنها اطاعت میکند؛ یعنی چون داعش، عندالزوم برای جزیه گرفتن از کفار نجس، قیام و جهاد میکند، و بردهداری را که حلال محمد است، به اقتفای کفار نجس غربی، ناروا نمیپندارد؛ لذا در یک مفهوم طیفی، از منظر اسلام، هر چه داعشیتر باشیم، باتقواتر هستیم. البته در نسبت با اسلام، «ترس» میتواند به شکلی دیگر نیز در ساحتِ عواطفِ آدمیان ایجاد شود؛ بدین توضیح که ممکن است یک منتقد و نامسلمان، از خشونتها، ظلمها، جهالتها و جنایتهایِ یک مسلمان که در متن اسلام توجیه و تصدیق و تأیید میشود، بترسد؛ حقیقتاً انسانهایی که طبق متن مقدس و دینشان، از جانب الله مکلفاند تا دیگران را با زور به بهشت ببرند و مرتدها را به قتل برسانند، خیلی ترسناکاند.
۸- در انتها مجدداً پیشنهاد میکنم که علاوه بر نسبت قدرت با شخصیت محمد بن عبدالله و قرآن، به نسبت خودشیفتگی و تفرعن و توهم با او و قرآن نیز تأمل شود. کدام جنونی وخیمتر از این مصداق یافت میشود که یک انسانِ دو پا بگوید: «خداوند میفرماید که...»؟ اگر یک انسان در حضور ما کمی از خودش تعریف کند، برایمان گزندهاست؛ اما وقتی محمد بن عبدالله خودش را «کامل کنندهٔ مکارم اخلاق و رحمة للعالمین و اسوهٔ حسنه برای تمام انسانها در تمام زبانها و زمانها و مکانها» میداند، و یا وقتی مدعی میشود که آخرین سخنگوی الله است، و دیگر مدعیانِ پیامبری را سرکوب میکند و به قتل میرساند، و یا وقتی مدعی میشود که دینی کامل برای تمام جهانیان آوردهاست (تبیاناً لکل شیء) و یا وقتی وفق حدیث کساء ادعا میشود که کائنات برای وجود او خلق شدهاست، چرا برایمان ثقیل نیست؟!
قرنها داستانِ ارسالِ نامه توسط محمد بن عبدالله به پادشاه وقتِ ایران در بین مسلمانان با غرور و افتخار نقل و تکرار شدهاست، اما در طول تاریخ اسلام، چند مسلمان از خودشان پرسیدهاند: «آیا این فعل، نشانهای از خودشیفتگی و تفرعن و توهم نیست که آدمی چنین کند و بعد، از پاره کردنِ نامهاش توسط مخاطب نیز ناراحت شود و یا نفرین کند؟». فرض کنید که پستچی، یک نامه به درب خانهٔ یک مسلمان بیاورد و در آن نوشته شده باشد: «من آخرین سخنگوی الله هستم. دین من نامش y است. دین من کامل است. از دین من پیروی کن و به من خراج بده! گزینهٔ دیگر این است که دین خودت را داشته باشی و به من جزیه بدهی!»؛ پاره کردن نامه یا خندیدن به این نامه، به کدام دلیل نارواست؟ آیا «استاندارد دوگانه»، یکی از اصناف مغالطات، و رهزن در تفکر و داوری نیست؟
دکتر سروش سالها پیش در یکی از سخنرانیهایش، نقل به مضمون میگوید: «محمد بن عبدالله، اعتماد به نفسِ بسیار بالایی داشته و در ارتفاع بسیار بالایی پرواز روحی میکردهاست؛ و به تبعِ آن با یقین، انحصارگرایی، مطلقگرایی، قطعیت، قاطعیت و احساس حقیقتیافتگی با مخاطبانش سخن میگفتهاست».
نقل است که بعضاً وقتی محمد بن عبدالله وضو میگرفت، برخی از بردگان الله (یا همان مسلمانان)، قطرات آبی که از دستان محمد بن عبدالله به سمت زمین میچکید را در رقابت با یکدیگر، روی هوا برای تبرک میربودند؛ آیا تحمل چنین رفتارهایی، برازندهٔ شخصیست که ادعایِ اسوه بودن و به کمال رساندنِ مکارم اخلاق را دارد؟ به نظرم، اگر مقداری در مؤلفههای اعتماد به نفس و تفاوتش با خودشیفتگی تأمل شود، برای اسلامشناسی ما بسیار سودمند است.