من آذربایجانیم، من زنجانیم. چونان یک خوزستانی، من کردستانیم، چونان یک مازندرانی، یک گیلانی. من بلوچم، زابلیم، از لرستانم، از خراسان، فارس، و اصفهان، من تهراینم، من یک ایرانیم!
همه از یک سرزمینیم، از یک تاریخ، یک حافظه، یک حس، یک اندیشه و یک درد مشترک. به درازای عمر این کهنهدیار.
ما در کنارهم زیستهایم. شادی، غم و اندوه مشترک را با هم تجربه کردهایم. با هم نوروزها را جشن گرفتیم. با فردوسی همراه رستم شدیم و از هفتخوان عبور کردیم. به پاکیزگی سیاوش از آتش گذر نمودیم. از چرمینه کاوه درفشی ساختیم و بر ضحاک یورش آوردیم.
فال حافظ گشودیم و نیاز کردیم. با مولانا و عطار طی طریق نمودیم و خود را چونان سیمرغان عطار در کنار هم یافتیم. همراه بابک چهره بهخون آغشته ساختیم! سرخروی و بیهراس در مقابل بیگانه ایستادیم.
با ستارخان سرودخوان از کوچههایی به پهنای ایرانزمین گذشتیم تا از مشروطیت دفاع کنیم. ما مشروطه را به قدرت تمامی باشندگان این سرزمین جاوید گرفتیم و با خون خود برپای آن مهر نهادیم.
بسان آرش جان در تیر نهاده از ستیغ البرز کوه بالا رفتیم. حماسه خرمشهر را آفریدیم! پای برهنه بر مین رفتیم! چرا که حضور بیگانه و تنگی این سرزمین را بر نمیتافتیم.
با فرهاد تیشه بر سنگ زدیم حدیث عاشقی گفتیم. ما بندبند وجودمان با هم تنیده است. درد عرب خوزستانی درد من ترکزبان آذربایجانیست. چونان که درد من درد کردستان است. من در وجود یک کولبر کُرد به رگبار بسته میشوم، میافتم، برمیخیزم. همراه نوید افکاری بر بالای دار میروم. با شیرزنان و شیرمردان این سرزمین شکنجه میشوم! زندان میروم! اما برای لحظهای دم ازگفتن کلام مقدس آزادی فرونمیبندم.
با مادران دردمند خاوران در میان گورهای بینام اعدامشدگان شهریور ۶۷ میگردم، همراهشان سرود میخوانم و دادخواهی میکنم. همراه مادر سعید زینالی تصویر فرزند در آغوش کشیده به دنبال گمشده خود میگردم!
با پویا بختیاری با گلولهای نشسته بر پیشانی بر زمین میغلطم تا در فرازی دیگر با خورشید طلوع کرده بر پبشانیام همراه تشنگان جان به لب رسیده خوزستانی پای در میدان بگذارم و مرگ مستبد و استبداد حاکم را فریاد بزنم.
من ایرانم! نامی به نشانه اتحاد یک ملت! یک صدا. صدای دردمند هر انسان ایرانی صدای من است. درد بیآبی عزیزان خوزستانیم درد نشسته در جان من. فریاد حقطلبی آنان فریاد حقطلبی من است!
حال زخم کهنه حاصل از ۴۰ سال جنایت، فساد، دزدی، بیکفایتی، زورگویی درد و فشار حکومتی مستبد و بهغایت ارتجاعی در جنوبیترین نقطه این سرزمین در وانفسای بیآبی وتشنگی! در وانفسای مرگ و زندگی دهان گشوده و سر به عصیانی مقدس بر داشته است. عصیانی که تمامی این سرزمین را خواهد گرفت.
من این صدای برآمده از اعماق تاریخ، برآمده از اعماق جان را میشناسم. صدای یک ملت را و قدرت نهفته در آن را که از صدای آتشفشانهای دهانگشوده با سیمابهای سوزاننده، از صدای مهیب زمینلرزه و طوفانها، سهمگینتر است.
من این صدا را بارها شنیدهام و می شناسم. آتشفشانی در راه است! هر چند که تغییر آرام و بدون خونریزی را دوست دارم! تغییری که خون از دماغ فرزندان این سرزمین جاری نشود! عشق بر جای کینه و گل بر جای گلوله بنشیند. هریک دیگری را بگوید: "ای جان!" فضایی انسانی که در آن کودکان بیهراس سر بر بالین بگذارند و عاشقان پچپچهی شبانه آغاز کنند.
اما دریغا که با وجود حکومتی چنین جابر، فاسد و خونریز چنین گذاری ممکن نیست. دردا و دریغا که آتشفشانی سهمگین! اما مقدس در راه است.
ابوالفضل محققی