بازخوانی غزل ۴۷۴
این غزل در کتاب "دیوان حافظ خواجه شمس الدین محمد" به تصحیح و توضیح پرویز ناتل خانلری، در صفحهى ۹۶۴چاپ شده است، از حاشیه یا هامِش (به فارسی پرآویز یا فراویز) کتاب یعنى صفحهى ۹۶۵ نیز سودجستهایم. این غزل در دیوان خواجه شمس الدین محمّد حافظ شیرازى به اهتمام علاّمه محمّد قزوینى و دکتر قاسم غنى شماره ى ۴۸۳را دارد (دیوان خواجه شمس الدین محمّد حافظ شیرازى به اهتمام محمّد قزوینى و دکتر قاسم غنى، چاپ سینا، به سرمایه ى کتابخانه ى زوار، تهران، ۱۳۲۰). همین غزل در دیوان خواجه حافظ شیرازى به اهتمام سیّد ابوالقاسم انجوى شیرازى در صفحه ى ۲۵۶به چاپ رسیده است. هنگام باز نویسى و توجه به ترتیب ابیات، این دو کتاب نیز مورد استفاده قرار گرفته است. براى شمارش کلمات از فرهنگ واژه نماى حافظ نوشته ى خانم دکتر مهین دخت صدیقیان نیز سود جستهایم.
این غزل در دیوان دکتر ناتل خانلرى ۱۱بیت دارد. با توجه به حاشیه ى (پراویز) همان کتاب و نیز درنظر گرفتن دیوان حافظ انجوى و دیوان قزوینى - غنى در این نوشته همان ۱۱ بیت را مورد استفاده قرار دادهایم. امّا درباره ى ترتیب بیت ها؛ به نظر ما ترتیب بیتها در معنى کردن غزل حافظ از اهمیّت ویژه اى بر خوردار است. در باره ى غزل حافظ، ما را باور بر این است که هر غزل ظرفى است براى دادن پیامى و یا بیان مقصودى؛ آغازى دارد، شیوه اى در بیان و نیز گاهی در پایان نتیجه گیرى هم دیده میشود، که بیشتر همراه با نام حافظ در بیت پایانی است. شوربختانه چون دیوان حافظ توسط خود او تنظیم نشده و غزل هاى او در طول زمان از مجموعه هاى گوناگون و جنگ هاى پراکنده فراهم شده است، ترتیب ابیات آن بنا به سلیقه ى هر نسخه بردار، دچار تقدّم و تأخر شده است و گاهى نیز واژهها به دلیل نسخه بردارى هاى بى قاعده، دچار تغییر و گاهى نیزمغلوط است. پارهاى ازغزلهاى حافظ به شکل گفت وگو است و در بسیارى از نسخههاى تصحیح شده به این گفت و گوها توجه نشده است و رشته ى کلام را گسستهاند. با مرتب کردن ابیات این غزلها به خوبى مى توان به صدق این گفتهها که هرغزل ظرف پیامى است و شیوه اى براى بیان و استدلال دارد، پى برد.
حافظ در زمره ى هنرمندان کمیابى است که با کلام هر آن چه مىخواهد، مى تواند انجام دهد. او در زبان فارسى و نیز عربى استادى بى نظیر است، چون به کلام تسلّط دارد، قید وزن و قافیه برایش نامحسوس است. او اگر کلامى را در جائى قرار مى دهد مى داند که چه مى کند و به معنا و پیشینهی فرهنگى و تاریخى واژهی بکار برده شده تسلط کامل دارد و گاه با نشاندن کلام در جائى همچون نگینى زیبا و ارزشمند به سخن معناى ویژه اى را که خود مىخواهد مىدهد. آن جاست که واژه حافظ وار مى نشیند و حافظ وار نیز معنا مى دهد.
بنابر آنچه دربالا آورده شد، چیدمان بیتهای غزل در پیوند با یکدیگر و نیز رهنمودهاى دیوان هاى سه گانه ى یاد شده به شیوه زیر است:
۱ـ سحرگه رهروى در سرزمینى
همى گفت این معمّا با قرینى
۲ـ که اى صوفى شراب آنگه شودصاف
که در شیشه برآرد اربعینى
۳ـ گر انگشت سلیمانى نباشد
چه خاصّیت دهد نقش نگینى
۴ـ خدا زآن خرقه بیزارست صد بار
که صد بت باشدش در آستینى
۵ـ درونها تیره شد باشد که ازغیب
چراغى برکند خلوت نشینى
۶ـ مروّت گرچه نامى بى نشانست
نیازى عرضه کن بر نازنینى
۷ـ ثوابت باشد اى داراى خرمن
اگر رحمى کنى بر خوشه چینى
۸ـ اگرچه رسم خوبان تندخویى است
چه باشد گر بسازد با غمینى
۹ـ نمیبینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلى، نه درد دینى
۱۰ـ ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل حال خود از پیش بینى
۱۱ـ نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم الیقینى
چکیده و معنای بیت یک:
۱ـ سحرگه رهروى در سرزمینى
همى گفت این معمّا با قرینى
سحرگه؛ هنگام سحر، سپیده دم، این واژه ۸ بار در غزل هاى گوناگون آمده است و در آغاز این غزل پیش درآمد خوش آیندى بشمار مى آید. رهروى (رهرو+ ى نکره). واژهی رهرو، در دیوان حافظ ۱۰ بار آمده است. لغت نامه دهخدا مینویسد: رهرو؛ راه رونده، سالک و مسافر، راهرو، پس رو، مرید، مبدع و اهل بدعت، (اِ مرکب)؛ گذرگاه، معبر، دهلیزگونهای که میان دو اطاق یا دو سرای کنند برای آمد و شد.
سرزمینى (سرزمین + ى نکره) این واژه در همه ى دیوان تنها یک بار آمده است. دهخدا: [ سرزمین. س َ زَ ] (اِ مرکب) ملک، مملکت، ناحیت، کشور، اقلیم، مرز و بوم. همى گفت یعنی مى گفت (یک بار آمده است۱/۴۷۴). همى؛ پیشوندى است که بر سر فعل ماضى، مضارع و امر در آید، همى رفت، همى رود، همى رو. همی؛ برسرماضى و مضارع معنى استمرار دهد: «تا بروز قیامت طاعت و عبادت همىکرد.»... گفت: ف.م = گفتن (مص.م) گفت، گوید، خواهد گفت بگوى... سخن راندن، صحبت کردن...
معمّا؛ این واژه در دیوان حافظ ۸ بارآمده است (۵/۳، ۴/۷۲، ۳/ ۱۲۲، ۳/۱۶۳، ۳/۲۴۰، ۱/۴۷۴، ۶/۳۸۳، ۹/۴۱۹). معمّا؛ دهخدا مینویسد معما یعنی پنهان داشته شده، پوشیده، آن است که اسمى یا معنیى را به نوعى از مشکلات حساب یا به چیزى از قلب و تصحیف و غیر آن از انواع تعمیه پوشیده گردانند تا جز به اندیشه ى تمام و فکر بسیار آن را نتوان کشف کرد... سخن یا نکته اى پیچیده.
قرینى (قرین+ ى نکره) در دیوان حافظ یک بار آمده است (۱/۴۷۴). قرین سه بار در دیوان آمده است. (۲/۲۹۱، ۶/۳۹۲، ۴/ ۴۵۶). قرین؛ یعنی نزدیک، مصاحب، همنشین، یار، مثل، نظیر، مانند... حافظ با واژهی قرین در این بیت کمترین ارتباط انسانى را باهمنشین خود مراد مىکند. قرین کسی است که نزد حافظ نشسته است، هم نشین او شده است. همانگونه که در پی میآید این هم نشین یک صوفی است و گفتار حافظ نیز با او چندان دوستانه نیست میگوید:ای صوفی!
چکیدهی بیت یکم
سپیده دم رهروی در سرزمینی با همنشین خود این نکته سربسته را میگفت.
بیت دوم غزل ۴۷۴
۲ـ که اى صوفى شراب آنگه شودصاف
که در شیشه برآرد اربعینى
که؛ نشان موصول است. چون این واژه بخشی از سخن را به بخش دیگر پیوند میدهد، در دستور زبان به آن واژهی پیوند یا حرف موصول گویند. اى؛ حرف ندا یا واژهی بانگ زدن است. این واژه نشان بانگ زدن (علامت ندا) است و پیش از نام کسی (منادی) میآید که بر او بانگ زده میشود؛ مانند،ای پسر!،ای خردمند!،ای بهزاد!،ای صوفی؛ یعنیای مرد پشمینه پوش،ای کسی که پیرو آیین درویشان هستی! صوف یعنی پشم، صوفی نام یا صفت نسبی است. صوفی کسی است که پشمینه پوش یا پیرو آیین تصوف و درویشی است. این واژه در دیوان حافظ دهها بار به شیوههای گوناگون آمده است؛ مانند صوفی افکن، صوفی سوز، صوفی وش، صوفی کش، صوفیانه و...
سخن کناری؛ یعنی پراویز (هامِش، حاشیه): درباره ى صوفى بیتها و غزل هاى فراوانى هست که با خواندن و ژرف نگری در آنها معنى صوفى را نزد حافظ به خوبى در مییابیم و روشن مىگردد. ازآن دست است غزل هاى: ۷، ۲۰، ۴۹، ۱۰۱، ۱۲۹، ۱۵۵، ۲۷۰، ۳۶۶، ۳۶۸، در این غزلها صوفى کسى است که فاقد صفاست و براى عنقا نیز دام مىگسترد. غزل ۷؛ صوفى، مى و باده را نمى پسندد با آن که پنهان و آشکار در کار نوشیدن است. به غزل هاى ۸۷، ۱۰۱، ۱۵۵، ۱۶۵،... نگاه کنید. صوفى دام مى نهد و بافلک حقه باز، بنیاد مکر مىگذارد۱/۱۲۹، دجال کیش و ملحد شکل است ۶/ ۲۳۷، (اهل سالوس است) ۳۶۸ (لقمه ى شبهه مى خورد) ۸/۲۹۰، (خرافاتى است) ۳۶۶ (اهل شطح و طامات است) ۳۶۸، (تسبیح و طیلسان دارد) ۲/۲۷۰، (همچنین حافظ در باره ى صوفى است که مى گوید:
خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روى شود هر که در او غش باشد) ۳/۱۵۵، (و نیز هم اوست که خرقه اش شایسته آتش باشد۱/۱۵۵).
درغزل ۴۷۴ نیزکه ما براى بررسی در اینجا برگزیدهایم رو به صوفى مىگوید: خدا زان خرقه بیزار است صدبار...
از نگاه ما نگارندگان، "دانشمندى" که در پایان غزل آمده است، ریشخندی به همان صوفى است که مى کوشد به حافظ چیزهایی بیاموزد که خود نیز نسبت به آنها آگاهى ندارد و حافظ نیز نمیخواهد آنها را بشنود. شراب ۶۳ بار آمده است، ۸ بار نیز همراه با واژههای دیگر مانند؛ شراب آلوده و... شراب یعنی؛ آشامیدنى، نوشیدنى، نوشابه، ج؛ اشربه. مى، باده. پیاله ى مى،...
پرآویز یا فراویز (هامِش، حاشیه): در بیش از ۷۰ بیت واژهی شراب و ساختارهای آمیخته با شراب مانند شراب تلخ و... بکار رفته است و نیز بارها واژه های؛ مى، باده، جام، پیاله و... آمده است. این شراب ارغوانى بى غش، تلخ، مردافکن، مستى آور، حرام و... است. میو شراب در پنهان و مجلس بزم، در کنار مطرب از دست ساقى مه رخ، شکردهان و سیم ساق و... گرفته و نوشیده مى شود و اگر با افیون مخلوط شود، مستى بسیار مى آورد. شراب، می، پیاله، باده و هرچه که برای باده گساری است و در دیوان آمده است برای آن است که نشان دهد، حافظ حرام و ناروا بودن شراب را نمیپذیرد.
آنگه: این واژه ۱۵ بار آمده است. آنگاه با همین معنا ۲ بار آمده است و یعنی گاه، آن گاه، زمان، آن زمان، آن وقت، هنگام، آن هنگام...
شود: ۸ بار آمده است از مصدر شدن ونیز واژههای شد، شود، خواهدشد، بشو، شونده، شده و به معنای گشتن، گردیدن... صاف: به معنای روشن، صافى، پاکیزه، خالص، بى غش... ۱۱ بار آمده است. در؛ یعنی درب، دروازه، باب که ۱۰۹۹ بار آمده است. در به گونهی حرف اضافه هم هست.
شیشه در دیوان حافظ ۶ بار آمده است. جسمى است شفاف و روشن که میشود آن سویش را دید و آن آمیختهای است از سیلیکات هاى نمک گونه (قلیایى) که با آتش فراوان گداخته و روان میشود و از آن کوزه و تنگ میسازند و مى توان آن را به هر ریخت در آورد، صراحى، قرابه، کوزه... برآرد: ۵ بار در دیوان حافظ آمده است. برآوردن یعنی بالا بردن، بلندکردن، برافراشتن، پروردن، تربیت کردن... اربعینى: (اربعین + ى نکره) یک بار آمده است. اربعین یعنی چهل، چله، چهله و...
[ پرآویز یا فراویز (حاشیه) از نگارندگان: میگوید چهل روز شراب در شیشه مى ماند، ته نشین و صاف مى شود و نیز در اینجا گوشه و کنایه به صوفیها میزند که چهل روز به ریاضت و عبادت، چله نگه میدارند به بهانهی آن که درونشان پاک و روشن شود].
در بیت دوم روی سخن حافظ با صوفی است. برخی این بیت را عرفانی معنا میکنند اما ما میدانیم که حافظ از واژههای عرفانی بهره گرفته تا اندیشههای خود را بازگو کند، بدون آن که خود صوفی یا درویش باشد. برپایهی پندار صوفیها برای آن که به تذهیب نفس برسی و پاک و بی آلایش شوی باید چهل روز گوشه نشینی کنی تا پاک شوی. در این جا به گونهای این پاک شدن درون صوفی با پاک شدن شراب سنجیده میشود، شراب باید چهل روز در گوشهای بماند تا پاک و روشن شود. صوفی از وسوسهها نمیتواند کنار بماند و با دورویی گاه گاهی لبی به شراب میزند و میمینوشد.
این رهرو که حافظ باشد با گوشه و کنایه به صوفی میگوید؛ اگر شراب دردآلود چهل روز در گوشهای بماند پاک میشود، آیا تو هم اگر چهل روز گوشه نشینی کنی پاک و بی غش میشوی و درون ریاکارت از پلیدیها پالوده میشود؟
چکیده بیت دوم:
ای صوفی میو شراب آنگاه روشن و بی غش میشود که چهل روز در شیشه بماند.
بیت سوم غزل ۴۷۴
۳ـ گر انگشت سلیمانى نباشد
چه خاصّیت دهد نقش نگینى
گر: مخفف اگر ۲۴۲ بار در دیوان آمده است. اگر حرف ربط شرط است.
انگشت یک بار در دیوان حافظ آمده است. هر یک از اجزاى متحرک پنجگانه دست و پاى انسان... سلیمانى ۳ بار آمده است. سلیمانی (منسوب به سلیمان) مانند انگشت سلیمانى، ملک سلیمانى... چه؛ صفت و ضمیر پرسشى، ۳۵۰ بار آمده است. خاصیت یعنی ویژگی، سودبخشی، خوی، فایده، اثر و... نقش؛ یعنی نگاره، پرتره؛ پیکره، شکل، اثر، نشان و... نگین +ی که نشان نکره یعنی ناشناخته بودن است. نگین؛ یعنی سنگی ارزشمند که بر روی انگشتری میگذارند. مُهر، گوهر پر بها، خاتم و... حافظ به دنبال ریشخند و کنایهای که درباره چله نشینی صوفی میزند در اینجا هم میگوید هر نگینی و هر انگشتری ویژگی انگشتر سلیمان را ندارد. یعنی به صوفی میگوید؛ نه تو سلیمانی و نه نگین تو آن نقش را دارد. شیعیان بر این باورند که هرگاه سلیمان نگین انگشتری خود را لمس میکرده یا سایش میداده است هر چه آرزو مینموده انجام میشده است. به پیروی از همین اندیشه درویشها هم نگین هایی دارند و مردمان ساده را با آن نگینها فریب میدهند. حافظ با آن که قران را با چهارده روایت از بر میداند، به آن باور ندارد بلکه به عشق و مکتب عشق که آئینی ایرانی است باور دارد. او خود میگوید؛ "عشقت رسد به فریاد" حتا اگر مانند حافظ قران را با چهارده روایت از بر باشی ۱۰/۹۳. او با فقیه، شیخ، زاهد، منبر و هر آنچه که مسلمانی است سر ناسازگاری دارد و میگوید: گر مسلمانی از این است که حافظ دارد وای اگر از پس امروز بود فردایی ۱۰/۴۸۱. او به فردای قیامت هم باور ندارد. حافظ آنچه از اسلام و مسلمانی و حدیث و روایات میداند با شوخی و طنز و یا رُک و راست به باد انتقاد میگیرد. در این بیت هم سلیمان را با صوفی میسنجد و نگین انگشتری سلیمان و صوفی، هر دو را به ریشخند میگیرد.
چکیدهی بیت سوم:
اگر انگشت سلیمان نباشد نگین، ویژگی شگفت انگیزی نخواهد داشت.
۴ـ خدا زآن خرقه بیزارست صد بار
که صد بت باشدش در آستینى
خرقه؛ یا دلق جامهای بلند است که در پیش چاک دارد. گاهی از تکههای (رقعه های) گوناگون خرقه میسازند، حافظ میگوید:
بیفشان زلف و صوفی را به پا بازی و رقص آور
که از هر رقعهی دلقش هزاران بت بیفشانی
چون با صوفی سخن میگوید او را سرزنش میکند که تو نباید دورویی و دروغ پیشه کنی. تو جامه دینداری بر تن کردهای اما هر تکهی جامهات صد بت در خود دارد. تو برای نهان کردن کاستیها و پلیدیهایت این خرقه را پوشیدهای تا مردمان را بفریبی. بت؛ یعنی بَغ یا خدایی که از سنگ یا چوب یا طلا بسازند و او را بپرستند. بت نماد بی دینی است و بیشتر روی سخن حافظ با بزرگان صوفیها و کرامات و شطح و طامات آنان است.
چکیدهی بیت چهارم:
خدا صد بار از کسانی که خرقه میپوشند و در هر آستین آن صد بت دارند، بیزار است.
۵ـ درونها تیره شد باشد که ازغیب
چراغى برکند خلوت نشینى
درون؛ یعنی تو، داخل، ضمیر، اندیشه، روان و... "درونها تیره شد"، یعنی با دورویی و درغگویی صوفی، آزردگی و پریشانی پدید آمد. در سرزنش و کنایه به صوفی در دنبالهی بیتهای بالا میگوید از دروغ و دغل و بت پرستی، اندیشهها و روانها تیره شد. باشد؛ یعنی خوب است، امید است، چنین بشود. غیب؛ یعنی پنهان، پوشیده، نهان، ناپدید، راز و... برکُند، زمان حال سوم شخص مفرد از برکردن است، یعنی بالا ببرد و یا روشن کند. خلوت نشینی؛ خلوت نشین +ی نکره یعنی کسی که تنها مینشیند، تنها، پارسا، زاهد و... حافظ با واژگان غیب و خلوت نشین هم به چله نشینی صوفی گوشه میزند. چون او میداند که این تیرگی درونها از صوفی گری و آئینهای دروغین آنها میآید و کسی از آنان هرگز نمیتواند روشنی بر اندیشهها بتاباند.
چکیدهی بیت پنجم:
روانها و اندیشهها پریشان و تیره شد شاید که گوشه نشینی از جایی چراغی بالا ببرد و اندیشهها را روشن کند!
۶ـ مروّت گرچه نامى بى نشانست
نیازى عرضه کن بر نازنینى
مروّت؛ یعنی جوانمردی، مردانگی و انصاف، نامی بی نشان یعنی گمشده، ناپیدا، کوچک، ناچیز... نیازی؛ نیاز +ی نکره. نیاز یعنی میل، خواهش، حاجت، درخواست، خواست (این واژه را برخی خواسته میگویند، خواسته به معنای دارایی و مال است، شاید خواسته با نیاز همخوانی داشته باشد اما خواست همان خواهش میتواند باشد). صدقه، هدیهای که برای نذر و ثواب به کسی دهند. عرضه کن، یعنی بده. صیغهی امر است از عرضه کردن یعنی دادن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن و... نازنین؛ یعنی دارای ناز، دوست داشتنی، دلربا، نازپرورده، زیبا، یار بسیار گرامی، شهلاوش و... در اینجا از نگاه ما نازنینی یعنی انسانی شهلاوش و خوش چشم، کسی گرامی یا مردمی و دوست داشتنی است.
حافظ در اینجا باز با گله و ناخشنودی رو به صوفی میگوید؛ گرچه جوانمردی ناپدید شده است و معنا ندارد تو به مردم و انسانی که همیشه دوست داشتنی است، چیزی که نیاز دارد یا میخواهد بده، یعنی آن نیاز را برآورده کن. معنای ریشخندآمیز این رج از سرودهی حافظ میتواند چنین باشد؛ گرچه تو جوانمردی نداری اما دست کم به نازنینان خود کمکی بکن.
چکیده بیت ششم:
گرچه جوانمردی ناپدید شده است تو خواست و نیاز کسی را که برای ما نازنین و دوست داشتنی است برآورده کن.
بیت هفتم:
۷ـ ثوابت باشد اى داراى خرمن
اگر رحمى کنى بر خوشه چینى
به باور دینداران، ثواب؛ پاداشی است که پس از مرگ در روز رستاخیز به آنها داده خواهدشد، احسان، نیکی. "ثوابت باشد" یعنی اگر به دنبال ثواب یا پاداش آخرت هستی به خوشه چین تهی دست کمکی بکن. خرمن؛ یعنی توده و انبوه گندم و جو و فرآوردههای کشاورزی. رحمی؛ رحم +ی نکره. رحم؛ یعنی بخشایش، مهربانی، دلسوزی و نرم دلی. خوشه چین؛ یعنی کسی که خوشه را میچیند. مردمان ندار و بی چیز که پس از برداشت خرمن گندم و جو و یا دیگر فرآوردههای کشاورزی، خوشههای برجا مانده را برای خود میچینند یا برمی دارند. به کسی که از هرجا و از هر دست آورد دانشورانه بهره میگیرد نیز خوشه چین میگویند. در اینجا نیز به گمان ما، گوشه زدن به صوفی ادامه دارد. روی سخن حافظ هم با ثروتمندان و هم با صوفی پُرمُدعا است. حافظ میگوید تو که خرمنی داری (به دانستهها و ادعاهای صوفی گوشه میزند)، از این فراوردهای که داری (یعنی ادعاهای دروغی!) باز هم با کنایه میگوید یک کمی هم به کسی که نیازمند است ببخش.
چکیدهی بیت هفتم:
ای کسی که خرمن داری و به دنبال ثواب هستی، نیکی و بخشش کن به کسی که نیازمند است و از پس ماندهی خرمن خود، بهرهی ناچیزی هم به خوشه چین بده.
۸ـ اگرچه رسم خوبان تندخویى است
چه باشد گر بسازد با غمینى؟
این بیت تضمینی است از شعر نظامی که میگوید:
اگر چه رسم خوبان تندخویی است
نکویی نیز هم رسم نکویی است
در شعر نظامی نکویی دوبار آمده است. واژههای "نیز هم"، هر دو یک معنا دارد و به گفته اهل ادب، حشو است و در هنر شعر چندان پسندیده نیست.
اگرچه؛ واژه شرط است، در دستور زبان یعنی با آنکه. رسم؛ یعنی آیین، شیوه، روش، راه، رویه و... خوبان؛ جمع خوب یعنی خوبرویان، دلبران، نازنینان، کسانی که خوب و مهربان هستند. واژه خوبان در اینجا با کنایه به صوفی نسبت داده شده است. تندخویی، نیز با ریشخند به صوفی باز میگردد. چه باشد؟؛ یعنی چه میشود؟ چگونه میشود؟. بسازد؛ سازد + ب، حرف به برای تأکید بر سر فعل امر درآید. سازد؛ صیغه امر از ساختن، یعنی درست کند، سازگاری و مدارا کند. ساختن یعنی درست کردن، آفریدن، سازگاری کردن، کنارآمدن و تفاهم پیداکردن و... غمینی؛ غمین +ی نکره، یعنی کسی که اندوهگین و ناشاد است. اگر بتوانیم در این بیت همچنان طنز یا گوشه و کنایه ببینیم، اینجا هم صوفی را تندخو مینامد.
چکیدهی بیت هشتم:
با آن که شیوه و روش زیبارویان و دلبران نامهربانی و کج خلقی است، چه میشود اگر با کسی که ناشاد و اندوهگین است، سازگاری و مدارا کرد.
۹ـ نمیبینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلى، نه درد دینى
نشاط؛ یعنی خوشی، شادمانی، خرمی و... عیش یعنی بزم، خوشی، زندگانی، خوشگذرانی و... درمان دل یعنی چاره درد دل و درون کسی را کردن. بابا طاهر میگوید:
همه دردی رسد آخر به درمان
دل ما بی که دردش بی دوا بی
درد دین یعنی در غم دین بودن و به دین و آبروی دین اندیشیدن. اگرهمچنان به سرزنش کردن صوفی بیندیشیم، حافظ میگوید، در میان صوفیان (در کس) و یا در نزد توای صوفی شادمانی زندگانی کردن نمیبینم. این بیت بازگو کننده روزگار ما نیز هست. زیرا سختیها تا بدانجا رسیده است که مردمان نشاط را از دست داده و درمانی برای دردهای خود نمیبینند. دین هم معنای خود را از دست داده است و کسی دیگر آن را چارهی دردی نمیداند.
چکیدهی بیت نهم:
هیچ کس شادمانی زندگی کردن ندارد. هیچ کس چاره یا درمان درد دل کسی را ندارد و هیچ کس غم دین ندارد و به دین نمیاندیشد.
۱۰ـ ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل حال خود از پیش بینى
میخانه؛ جایی که در آن شراب میفروشند، میکده، شرابخانه، سرای سُرور، خرابات و... بنما؛ (از بن واژه یا مصدر نمایاندن)، صیغه امر (شکل یا ریخت دستوردادن)، یعنی به نمایش بگذار، نشان بده. مآل؛ یعنی سرانجام، فرجام، نتیجه، سرگذشت و... حال؛ به معنای اکنون، چگونگی، دم، شور، خوشی، شیوه و... است. پیش بین؛ یعنی کسی که آینده نگر است. عاقبت اندیش، انجام اندیش و کسی که آینده را پیش گویی کند. در این بیت هم طنز و ریشخند همچنان دیده میشود. حافظ میداند که صوفی ره میخانه را میشناسد، پس سراغ راه میخانه را از او میگیرد. پیش بین همان رمال و دعا نویس است و در میخانهها رمال و معرکه گیر و فال بین هست. حافظ به شوخی یا کنایه میگوید راه میخانه را به من نشان بده تا بروم آنجا آیندهام را از پیش گویی بپرسم. او خود میداند که آیندهاش در میخانه سرخوشی و مستی است. حافظ خرافی و نادان نیست. او به فال و پیش گویی باور ندارد. در شیوهی گفتار او همیشه شیرینی شوخی را میتوان یافت، او میگوید:
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست ۶/۷۳
یعنی چشم تو ما را میکشد و کشته شدن من به طالع بینی و ستاره شناسی و بخت کاری ندارد.
چکیدهی بیت دهم:
راه میخانه را به من نشان بده تا به آنجا بروم و سرانجام کار خود را از پیش بینی بپرسم.
۱۱ـ نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم الیقینى
حضور؛ یعنی نزد کسی بودن، پیشگاه؛ آستان، آمادگی، درگاه، رودررویی و... درس؛ یعنی آموزش، آنچه ما از آموزگار میآموزیم. خلوت به معنای تنهایی و دور از دیگران ماندن است، تنها با کسی ماندن، گوشه نشینی و... علم الیقین؛ یعنی دانستن درست و بی گمان و صد در صد، مانند نور و حرارت آفتاب که دلیل بودن آفتاب با یقین صد در صد است. یعنی کسی که نور یا حرارت آفتاب را در مییابد، بودن آفتاب را با یقین میپذیرد، در تصوف مرحلهای از سلوک است که سالک به شناخت کامل و یقین میرسد. در پایان باز حافظ از شوخی با صوفی دست بردار نیست، او را دانشمند مینامد و معما یا چیستان را نا گشوده میگذارد. او میگوید نه حافظ آمادگی درس خصوصی را دارد و نه دانشمند ما (یعنی صوفی که در آغاز غزل از او نام برده است) چیزی به درستی و با یقین میداند.
چکیدهی بیت یازدهم
نه حافظ آمادگی بحث و گفت وگوی درس خصوصی را دارد و نه در اندیشهی این "دانشمند! " مطلبی به درستی و با یقین هست.
نتیجه: حافظ در آغاز غزل، داستان هم نشینی کسی را با یک صوفی میگوید و گفتار هم چندان دوستانه نیست. در بیت دوم از ناصاف بودن شراب و صوفی میگوید. برابر آیین صوفیان، صوفی چهل روز باید در گوشهای بنشیند تا پاک و بی غش شود، همانگونه که شراب پس از چهل روز صاف و روشن میشود. ریشخند و کنایه تا پایان غزل دنبال میشود. در بیت سوم به انگشتری صوفیان گوشه میزند و میگوید از نگین انگشت هر کسی کاری بر نمیآید و باید انگشت سلیمان باشد تا کار شگفتی پدید آید. در بیت چهارم خرقهی صوفی را ناشایست میداند و میگوید خدا از خرقهای که در هر آستین آن صد بت باشد، صد بار بیزار است. در بیت پنجم به تیرگی درونها اشاره میکند. در بیت ششم از ناپدید شدن جوانمردی سخن میگوید. در بیت هفتم از خوشه چینان و گدایان در برابر دارندگان خرمن سخن میراند. در بیت هشتم به تندخویی همنشین خود گوشه میزند. در بیت نهم از نبودن شادمانی و نبودن همدردی و دینداری میگوید. در بیت دهم از همنشین خود سراغ راه میخانه را میگیرد و گوشه میزند که صوفی راه میخانه را میشناسد. در بیت پایانی نیز از نادانی صوفی و این که حافظ آمادگی شنیدن سخنان بی پایه و بیهودهی این "دانشمند! " را ندارد، با کنایه سخن میراند.
زهرا شمس و منوچهر تقوی بیات
مرداد ماه ۱۴۰۰ خورشیدی برابر با ماه ژوئیه ۲۰۲۱ میلادی
خوابهای طلایی در مهتاب خونین، محمود دلخواسته
ناگفتههای شیخ حسن، مهران رفیعی