من کنون گویم بِرَسم یادگار:
کان کلیدِ کهنهام نامد بکار
نی کلیدِ کاذبم قفلی گشود
نی ریالی کم شد از نرخ دلار
از حقوق و معرفت گر دم زدم
چون بلغزیدم، تو بر رویم میار
گر چه گشتم من سوار این و آن
در درون بیت او بودم حمار
از عدالت روز و شب گفتم سخن
در هوا کردم بسی گرد و غبار
هر که نالید از جفا راندم ز خویش
چون که موج آمد بران گشتم سوار
نرخ بنزین را چنان کردم گران
کز فشارش کشوری شد بی قرار
چون خروشِ مردمان گسترده شد
پاسخم سیلابِ خون، زندان و دار
از همان ملت که من را برگزید
با شقاوت من در آوردم دمار
حاصل عمرم چه باشد جز فساد؟
واعظیِ پیمان شکن، بی اعتبار
حافظ و صوفی، زهرا شمس و منوچهر تقوی بیات
دیوار مرزی بین حکومت و مردم، سپیده حجامی