(یادی از رُمان جنجال برانگیز سلمان رشدی)
یادداشت حاضر میخواهد به اشارههای ضمنی رُمان رشدی در مورد ایران بپردازد، بنابراین تمرکز بر فصل چهارم از کتاب ۹ فصلیای خواهد بود که عنوانش «عایشه» است.
در همین آغاز آن عادت زشت شیعیان را از یاد نبریم که در میان زنان محمد با عایشه دشمنی میورزند و از این لحاظ با سنیمذهبان متفاوت هستند. در هر صورت آن فصل در رُمان رشدی، در ترجمۀ فارسی «روشنک ایرانی» از ص ۲۷۹ شروع میشود که نسخۀ پیدیاف آن در اینترنت و «باشگاه ادبیات» در دسترس است.
نگارنده پیش از این و در یادداشتی به نقش شیطان در زندگی فردی و جمعی پرداخته و در این روند از مراحلی گذشته است. اکنون پس از اشاره به نقش شیطان در نوجوانی همچون همبازی و در دورۀ جوانی همچون رفیق گرمابه و گلستان که با ارجاع به واکنشهای شاعران کلاسیک (سنایی) و شاعران مُدرن (نیما و پیروان) و نیز نویسندهای چون صادق هدایت (داستان آفرینش) همراه بوده، نوبت به دورۀ پساانقلابی میرسد. دورهای که در ایران شیطان لقبی برای کشورهایی نظیر امریکا و اسراییل و غیره میشود. آنجا شیطان نیز مثل بسیاری دیگر از پدیدهها، سیاسی یا سیاستزده میگردد. معمولاً هر تلاطم اجتماعی، عادتها و رفتارهای جدیدی را باعث میشود و روال پیشینی زندگانی را دُچار بحران میسازد.
در هر حالت نکتۀ زیر شایسته توجه است. این که نوع جدید تلقی از شیطان و الحاقش به کشورهای غربی وقتی در زبان دیپلماسی حکومت ایران رسم شد که «جمهوری اسلامی» سیاست داخلی خود را با سرکوب اپوزیسیون و تحمیل حجاب اجباری نمایان ساخته بود. بر این منوال، شیطان شاخصۀ سیاست خارجی سیطره خلیفه گشت که برای فریب افکار عمومی در رفراندوم آری یا نه، مفهوم «جمهوری» را پیشوند نام خود ساخته بود. باری. در ایران پس از سال 57 حاکمیتی در تعارض با دنیای مدرن پا گرفت که بر کلیۀ رفتار و امیالش ایدۀ غربستیزی سلطه داشته است. بنابراین رویکردِ قرون وسطاییش که بر اساس دوگانۀ «دیو و فرشته» بنا شده، همواره در دام همتاهای متضاد اسیر است که خیر و شّرِ مطلق هستند. ده سالی پس از جریان یافتن گفتمان «حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله» روایتِ «آیههای شیطانی» سلمان رشدی سال ۱۹۸۸به انگلیسی انتشار مییابد که فصل چهارمش تأملی بر تاریخ معاصر ایران را هم در بر دارد.
در واقع رُمان در کنار اشاره به مسئله کوچ جهانیان در دوره گلوبالیزاسیون و دگردیسیهای مداوم تاریخ بشری، به نوعی واکنشی به آن مطلقسازی خیر و شرّ یا چالش الله و ابلیس هم است که در ایران به عنوان شاخص ایدئولوژی حکومتی نمایان گشته بود. آیه های شیطانی رشدی در همنوایی با نسبیگرایی ادبیات مدرن در پی اشاعۀ تلقی زیر بوده که همه چیز حاصل پندار و کردار انسانی است و خدا و شیطان هم بر اساس خصلتهای انسانی تصور میشوند و ویژگیهای انسانی را حمل میکنند.
از چند دهۀ پیش، هواداران علوم تجربی، چه مثبتگرا و چه انتقادی طبع باشند، بر سرِ این برداشت متفقالقولند که مفاهیمی چون خدا و شیطان کانستراکت (برساخته)های زبانی و ذهنی هستند. منتها در فضای افکار عمومی، به رغم تمامی دستآوردهای علمیِ این چند قرن اخیر، عالمان و دانشمندان تنها مراجع نیستند. گروهبندیهای مختلفی از مؤمنان، چه از بستر دینی و چه از بستر ایدئولوژیهای سیاسی برخاسته باشند، در صحنۀ اذهانِ همگانی مؤثرند و با ارجاعات خود علیه برداشتهای علمی فعالیت میکنند تا امتیازهای ویژه و منافع خود را پای بدارند. در تلاقی و چالش افکار مختلف، تعارضی مریی و نامریی به وجود میآید که حاصل کشاکش گروه مؤمنان و دانشورزان است؛ آن هم بر سر دسترسی به حقیقت.
گروه ایمانداران حقیقت را از آنِ خودی یگانه میداند و به رقبا و حریفانِ نظری اجازۀ مدعا نمیدهد. چون که میپندارد حقیقت را در انحصار خود گرفته است. اما گروه دانشورز رویکردی دیگر دارد. زیرا دستیابی به حقیقت را به شناخت و پژوهش مشخص در مورد موضوع حواله میدهد که قرار است در آینده به طور نسبی به دست آید. ادبیات، به ویژه فراوردههای مُدرنش، با مشاهدۀ کشاکش علم و ایمان، به راه شناخت و پژوهش روشمند میرود. چون از «حقیقتِ قبلاً حاصل شده» حرکت نمیکند. دسترسی را به آیندهای موکول میکند که از تلاش مخاطب برای تکمیل اثر ادبی ساخته میشود.
رُمانِ «آیههای شیطانی» سلمان رشدی در بطنِ خود الگوی دیرینۀ ادبیات را جا داده که از زمان اثر «متامورفوزن» اُوید به خواننده مدام این نکته را یادآور شده که همه چیز دستخوش دگرگونی میتواند شود. بنابراین تعصب و پافشاری بر باورهای موروثی کار خطا و نادرستی است. روایتِ ادبی با توجه به روندِ زندگانی، ضد و نقیضهایی را آشکار میکند تا بگوید فراز و نشیبهایی در پیش است.
نگارنده در رجوع دوباره خود به «آیههای شیطانی» که پس از سه دهه صورت میگیرد، خواه و ناخواه زیر تاثیر تفاسیر و تأویلهایی تا کنونی است که در مورد اثر رشدی بیان شده. بنابراین خوانش امروزی نخست با خیل بدبیاریهای ماجرا روبهرو میشود که سراغ نویسندۀ رمان و مترجمانش رفته است؛ یعنی زندگیِ زیرزمینی نویسنده و کشته و مجروع شدن چند مترجم.
آیههای شیطانی از این منظر در تاریخ ادبیات قرن بیست بینظیر است که قبل از خوانده شدنِ درست و گسترده، حکم قتل برای نویسنده و مترجمانش را در بر داشته است. پس از انتشار اثر به زبان انگلیسی در سال ۱۹۸۸، مؤمنان چندی در آسیا و اروپا به تکفیر برآمدند. در آن میان آیتالله خمینی که با تأخیری شش ماهه فتوا را صادر کرد، به خاطر موقعیت سیاسی و رهبریتش در ایران از سایر رقیبان مسلمان خود معروفتر است. در هر حالت خمینی مدعی بود که فقط برای دفاع از اسلام و پیامبرش به صحنه آمده است. البته در خوانش اثر رشدی و در همین فصل چهارم (عایشه) معلوم میشد که او نیز مورد اشارۀ رماننویس بوده و با اسم مستعار «امام» در آن روایت ایفای نقش کرده است. البته این نکتهای مهم است که اگر خمینی نارسیست و خودشیفته فهمیده بود، شاید بر شدّت برخورد وی تاثیر میکرد. خوشبختانه خمینی آرزوی کشتن رشدی را با خود به گور برد و رؤیاییش تحقق نیافت. در مقابل اما ارزیابی ادبی منتقدان در اثر رشدی نکاتِ مهمی را کشف کرد و بر ارزش آن افزود. برای نمونه میتوان به مطلب برجسته متفکر سوری صادق جلال العظم (سلمان رشدی و حقیقت در ادبیات) اشاره داد که تراب حقشناس آن را به فارسی ترجمه و نشر کرده است.
در هر حال انقلاب اسلامی شدۀ ایران سال ۵۷ یکی از آن زنجیره وقایعی است که رشدی برای نگارش «آیههای شیطانی» از آنها الهام گرفته است. بدون این الهام البته نمیشود آن چالشی را در رُمان خواند که «امام» با «امیراتوریس (ملکه)» داشته است.
درست ده سال پس از وقوع انقلاب ۵۷، رشدی این نکته را بیان میدارد که امام به جنگ با ملکه برخاسته بود و نه با شاه. این ارزیابی بنظرنگارنده شاه بیت اشارههای رشدی به ایران است و از نکته بینی وی خبر میدهد.
به هر صورت آنچه تاریخ در همراهی با تجربۀ زیسته و چند دههای ما آشکار ساخته است، درس زیر است: امر شوم زنستیزی هدف اساسی و سرلوحۀ کار بنیادگرایی اسلامی بوده که در احیایش خمینی نقش کلیدی داشته است. در واقع آشکارسازی زنستیزی مبتنی بر شناخت تلاش خمینی و«خط امام»اش صورت میگیرد که از منظر تاریخی کاری تکراری بشمار میآید. در مرتبۀ اول نفرتِ سید قطب مصری و سایر همدستانش از غرب تصمیم به عقبگردی تاریخی داشت. اما جنبش اخوانالمسلمین در مصر که به بهانه پندار "بی بندوباری"های زنان غربی در پی معنویتی قرون وسطایی بود، با سرکوب حکومت جمال عبدالناصر روبهرو شد و در کسب قدرت سیاسی ناکام ماند. اما ایران سپس تاوان مصر را پرداخت. چون شوربختی سراغ ایران آمد. ایرانی که در تاریخ فتوحات لشگر اسلام همچون مصر در معرض نابودی فرهنگی و زبان بومی بوده است. ما موش آزمایشگاهی طرح و برنامهای شدیم که قول رستگاری اُخروی میداد. اما چنان دنیای ما را خراب کرده که در دورۀ کرونایی دیگر حتا حال درست مردن را هم از ما گرفته است.
البته از آن تلاش نخستین اخوان المسلمین در رُمان رشدی سخنی نرفته است. ولی خواننده با تداعی معانی خود به هنگام تبارشناسیِ تلاشِ «امام خمینی» میتواند آیههای شیطانی را تکمیل میکند.
باری.خواننده در فصل «عایشه» پس از توضیح جغرافیایی- فرهنگی محلهای در لندن که اقامتگاه «امام» بوده، با این پرسش روبهرو میشود که این "امام ریشو و عمامه به سر کیست؟" سپس در برابر این پرسش، پاسخ زیر میآید که: "امام یک تبعیدی است!"
منتها روایت تاکید دارد که تبعیدی را به مفهوم رایج مهاجر و مترادف پناهنده درک و دریافت نکنیم. تبعید در این فراز از روایتِ رشدی "رؤیای بازگشتی باشکوه" معنا میدهد. امام در واقع خواب بازگشتی را میبیند که به دور از هرگونه مانع و رقابتی بر سرزمینی فرمان براند که قبل در آن «ملکه»ای تارومار گشته باشد. در پس ذهن امام و همقطاران این اعتقاد خوابیده که در رأس اعمال قدرت جایی برای زنان نیست.
متوجه هستیم که رشدی در این روایت سهگانهای که در بارۀ آسیا نوشته هر بار با یک شخصیت در رهبریت سیاسی جامعه درگیر شده است. در«بچههای نیمهشب» و در مورد هند، در «شرم» و در مورد پاکستان و سرانجام در«آیههای شیطانی» که ایران را هم به سرزمینهای مورد نظرش افزوده، به ترتیب ایندیرا گاندی لقب «بیوه» میگیرد و بینظیر بوتو «باکرۀ تنکۀ آهنی» خوانده میشود. در سومین رُمان «عایشه» اما بدون لقب میماند و فقط دُچار دگردیسی است. در واقع آیههای شیطانی ادامۀ رویکردی است که رشدی در رُمان «شرم» داشته و با رهبران مرد، فردی نظیر ژنرال ضیاءالحق، به همآورد برخاسته است. در اینجا عایشهای که در ایران ملکه است و با دگردیسی سپس در هند به هیئت زنی معمولی ظاهر میشود، با طعنۀ گزندۀ رشدی روبرو نیست. آن که مورد بازخواست و ارزیابی قرار میگیرد «امام» است. مرد روحانی که میخواهد نماینده خدا روی زمین باشد.
از ص ۲۸۸ (ترجمۀ روشنک ایرانی) به بعد، خواننده توصیفاتی به قرار زیر را در مورد «امام» (ضدقهرمان آن فصلِ روایت) میخواند: "امام سکون مُسَجَم است. به سنگی زنده میماند... نگاه امام جدی است و لبانش نمیخندد... او شعبدهباز است و حقهاش تاریخ... تاریخ همان شراب چون خون است که دیگر نباید نوشیده شود؟ تاریخ مستیبخش که خالق و مالکش شیطان است. شیطانِ بزرگ... پیشرفت، علم و حقوق و دانش، خیال باطلی نیست. زیرا همۀ دانشها با پایان گرفتن وحی خدا به ماهوند به مرحلۀ تکمیل رسید..."بلال ندا سر میدهد که: "مرگ بر استبداد امپراطوریس عایشه، مرگ بر تقویمها، مرگ بر امریکا، مرگ بر زمان! ما در جستوجوی ابدیتیم. بیزمان خدا را میطلبیم. کتابها را بسوزانید و تنها به یک کتاب اعتماد کنید".
با این سیواندی سال که از انتشار «آیههای شیطانی» میگذرد، بواقع تجربۀ زندگی ایرانیان به روشنی میان سطرهای این اشارۀ مُجملِ رشدی به ایران را فهمیدنی ساخته است. در روایت از اقامتگاهِ «امام» در لندن میخوانیم که روی دیوار آپارتمانش تنها یک تصویر از عایشه (ملکه) قرار دارد. گویی نگاه بدین تصویر بایستی هر بار از نو به همه دشمنبینی و پارانویا "سرور خانه" انگیزش بخشد و وی را از تنفر لبریز کند. همچنین با این توصیف چهرۀ امام توسط رشدی هم روبهرو میشویم که او را "مردی شوم و ابرو درهم کشیده" ترسیم میکند. رشدی همچنین داعیۀ «امام» را دروغ میخواند که "ملکه خون مینوشد، ولی خودش مرد آبنوش است". اینجا با تمثال امامی روبهرو هستیم که مثل اسلافش در «اخوانالمسلمین» فرنگستان را کفرآباد و زبالهدان گناهها دانسته است. امامی که پندار و گفتار و کردارش ایران را هر روز بیش از روز پیش به سمت قهقرا سوق میدهد.
افغانستان: نمادِ تغییری مهم در جهان، کورش عرفانی
افغانستان امروز و ایران دیروز، شیرین سمیعی