دشوارترین قشری که به تغییر روند تاریخ باور میآورد جمعیتی است که در بطن آن زندگی میکند. برای نسلهای بعد، بازگشت به گذشته و مرور و بررسی یک دورهی تاریخی آسان مینماید. امروز که ایام جنگ جهانی دوم را از طریق کتابها و اسناد و فیلمها مورد یادآوری قرار میدهیم سختی آن را کمابیش تصور میکنیم، اما نسل هایی که آن را با گوشت و پوست و استخوان خویش تجربه کردند نسبت به آن رویداد حس دیگری داشتند؛ آنها شاید نمیدانستند که در زمان زندگی پر رنجشان، تاریخ در حال ورق خوردن بود. این موقعیت هم اکنون نیز جلوی چشمان ما رخ میدهد؛ جهان در حال ورود به یک روندِ نوین تغییر است. مثل هر جریان پویایی، این یکی هم از سه مرحلهی شروع، اوج و پایان برخوردار خواهد بود. ما فقط درنقطهی شروع آن هستیم.
روندها از این خصوصیت برخوردارند که در مدت زمان قابل توجهی، بستر و زمینهی ظهور خود را فراهم میکنند. عوامل مختلفی که قرار است نقش علت و موتور را بازی کنند به تدریج شکل گرفته و در کنار هم قرار میگیرند. زمانی که هم بستر و هم علتها فراهم آمد، روند کلید میخورد، ادامه مییابد، اوج میگیرد، فروکش کرده و به سمت پایان خود میرود. برخی از روندها به صورت دورانی تکرار میشوند، اما بعضی هستند که میتوانند به حیات پدیده خاتمه دهند و تکراری در کار نباشد. الگوی زیر این روند را به صورت کلی خود نشان میدهد.
اما روند جدید تغییر جهان چیست؟
این روند عبارت است از «دگرگونیهای اقلیمی متحول ساز حیات بشریت». میتوانیم به آن هر نام و عنوان دیگری بدهیم، اما بُنمایهی آن عبارت است از مجموعهای از تغییرات اقلیمی، آب و هوایی و زیست محیطی که تمامی حوزههای فعالیت انسان را تحت تاثیر خود خواهد داد. اگر بشریت بتواند با این اثرگذاریهای خرد و کلان مقابلهای مناسب داشته باشد میتواند به حیات خویش ادامه دهد، اما اگر رفتار انسانها به سوی تشدید این اوضاع نابسامان به پیش رود ممکن است شاهد انقراض نوع بشر، یا حداقل، انهدام تمدن انسان باشیم.
مثل هر مورد دیگری، این روند جدید نیز دارای یک بستر است که در طول زمانی حدود دو قرن ساخته و پرداخته شده است. صنعتی شدن اقتصاد و استقرار شیوهی تولید سرمایه داری، با محوریتِ سود، نوعی از توسعهی ناپایدار (unsustainable development) را نصیب جهان کرد. این ناپایداری به معنای تجمیع شرایطی بود که نمیتوانست برای کرهی زمین در درازمدت قابل تحمل باشد: آلودگی هوا، آسیب به لایهی اوزون در اتمسفر زمین، آلوده ساختن آبها، از میان بردن منابع آب زیرزمینی، محو ساختن بخش بزرگی از تنوع گیاهی و جانوری، آلوده سازی سطح زمین با مواد شیمیایی و سایر آلایندهها، اسیدی ساختن آب اقیانوسها، جنگل زدایی، بیابان زایی در مناطق دارای پوشش گیاهی و تولید میلیاردها تن زباله و پسماند صنعتی و پلاستیک تنها پارهای از آسیبها و ضررهایی است که بشر در طول صد سال گذشته به سیارهی زمین وارد کرده است. اینک، وقت پرداخت هزینههای یک قرن سر مستی و جهالتِ خودخواستهی سودمحور است.
عوارض این برخورد با زمین در قالب گرمایش هوا، توفندههای تخریبگر، بارشهای سیل آفرین، بیابانی شدن مناطق روستایی و کشاورزی، تبدیل جنگلها به ضد خود -با تولید بیشتر دی اکسید کربن به جای تبدیل آن به اکسیژن-، آلوده شدن آب آشامیدنی و تولید بیماری، خشک شدن دریاچهها و تالابها، آلودگی هوا و افزایش بیماریهای تنفسی و مرگ و میر و نیز ظهور نسل جدیدی از بیماریها که ناشی از تغییرات اقلیمی ساختهی دست انسان است، مانند کووید-۱۹ و سویههای متعدد آن، بروز کرده است.
دههها بود به مرحلهای رسیده بودیم که دیگر تناسبی میان توانایی منابع کرهی زمین و مصرف گرایی جمعیت رو به رشد آن وجود نداشت. ما فقط با غارتِ غیرعقلانی هر چه بیشتر منابع غیربازیابی شدهی زمین بود که این چند دهه را به این جا رساندیم. طبیعت از بازسازی و بازتولید منابع خود محروم شد و اینک، سرنوشت ما به دست تصادفات و سوانحی افتاده که به طور دقیق و از حیث زمان و مکانی قابل پیش بینی یا پیش گیری نیستند. خصلتِ از پیش نادیدنی بودن ظهور حوادث طبیعی از این پس تمامی کشورهای جهان را در معرض اصل «غافلگیری» قرار خواهد داد. این غافلگیری معادل عدم آمادگی و لذا تلفات و خسارات بالا خواهد بود. (نمونهی آن تعداد چند ده نفر تلفات در یک بارندگی شدید در منطقهی نیویورک و نیوجرسی در آمریکا در شب یکم سپتامبر ۲۰۲۱)
هیچ کشوری، در دل این روند، در امان نیست. آن چه به طور مکرر و رو به شدت خواهیم داشت حوادث طبیعی تخریبگر و مشکل ساز فزاینده در تمامی کشورها، قارهها و نقاط جهان است. همبستگی فیزیکیِ آب و هوایی در کرهی زمین سبب میشود که هیچ نقطهای را به صورت کامل در امان نداشته باشیم. اگر در گوشهای حرارت بالای هوا بیداد میکند در بخش دیگر سرمای زودرس و غیرعادی محصولات کشاورزی را از میان میبرد؛ اگر در قسمتی از جهان شاهد خشکسالی و کم آبی باشیم در نقطهای دیگر با بارشهای سیل آسای مخرب روبرو خواهیم بود. پیوندها ناگزیر و دور از کنترل هستند و هیچ راهی برای در امان نگه داشتن یک منطقه خاص از جهان - چه ثروتمند و چه فقیر- وجود ندارد. بشریت در یک کشتی سوار است اما هرکس در کنج خود سوراخی در آن حفر کرده و اینک این کشتی تمدن بشری است که میرود در اقیانوس معضلات اقلیمی و طبیعی ساختهی دست بشر غرق شود.
یکی از اثرات مستقیم این روندِ تغییرات اقلیمی به عقب راندن تمام مبناهای دیگر برای محاسبات استراتژیک است. هر آن چه که از این پس برای درازمدت پیش بینی میکنیم در میان مدت دستخوش اشکالات و موانع متوقفساز خواهد شد؛ هر آن چه برای میان مدت پیش بینی میکنیم در کوتاه مدت با مشکلاتی عدیده و لاینحل روبرو خواهد گشت؛ میماند برنامه ریزیهای کوتاه مدت که در واقع نوعی پاسخ آنی و فوری خواهد به اضطرارهایی که حوادث اقلیمی در مقابل ما قرار خواهند داد. تکرار و تعدد رویدادهای مسئله آفرین و نیز کم شدن فاصلهی ظهور میان آنها فرصت لازم برای هیچ گونه اقدام دراز مدت و شاید حتی میان مدت نخواهد داد.
با امکان ناپذیرشدن برنامه ریزیهای استراتژیک -که به نظر میرسد واقعیت مدیریت کلان اقتصاد در یک دههی پیش رو باشد- به جهانی خواهیم رسید که در نوعی از روزمره گی مدیریتی اجباری اسیر خواهد شد. تنها راهکارهایی مورد نظر خواهند بود که بتوانند وخامت اوضاع را در حدی که هست کنترل کنند تا وضع بدتر نشود، لیکن امکان بهبود، جز به صورت حرکتهای سطحی و گذرا ممکن و قابل تصور نخواهد بود. شانس ترمیم زیربنایی کم و شانس تخریب زیرساختها زیاد خواهد بود. به محض دست به کار شدن برای جبران خسارات وارد شده یک واقعهی غیر منتظرهی طبیعی یک رویداد دیگر فراخواهد رسید. در یک جایی، انباشت ضررها، زیانها، خسارات و تلفات از کل توان تولید ناخالص اقتصادی فراتر رفته و یافتن منابع مالی و مادی برای جبران آسیبها ناممکن میشود. انحطاط واقعی از آن جا شروع خواهد شد.
بسیاری از دولتهای ضعیف و فقیر در آمریکای جنوبی و مرکزی، آفریقا و آسیا فَشَل خواهند شد و کارآمدی خود را، به عنوان مراکز ارائه یا هماهنگی ارائهی خدمات پایهای به شهروندان، از دست خواهند داد. مردم، در کشورهای فقیر، به حال خود رها خواهند شد و دسته بندیها کوچک، خشن و مسلح، شکل اصلی تامین بقای فیزیکی موقت اهالی در یک محل، روستا، شهر و یا منطقه خواهد بود. این گونه دستههای مسلح و غارتگر شاید تنها تجربهی کنش اجتماعی اجباری مردم در کشور یا منطقه یا جهان رو به تبدیل شدن به یک جنگل بزرگ خواهند بود. اصل تنازع بقاء قبح خویش را میان آدمیان از دست خواهد داد و موضوع اصلی در مورد رعایت اندکی از خط قرمزها، آن هم در صورت امکان، خواهد بود.
چشم انداز این موقعیت هولناک از همین حالا در خاورمیانه پیداست. طبق برآوردها، این منطقهای از جهان است که در صورت وقوعِ پیش بینی عمومیِ افزایش ۱. ۵ درجهای حرارت متوسط کرهی زمین، شاهد «غیرقابل زیست شدن» بسیاری از مناطق خود خواهد بود. این پیش بینی خوش بینانه در حالیست که برخی عنوان میکنند سهم خاورمیانه از گرمایش کلی کرهی زمین در دهههای آینده نه ۱. ۵ درجه، بلکه دو برابر و حتی تا ۴ تا درجهی سلیسوس خواهد بود. فراموش نکنیم که شاخص ۱. ۵ درجه یک متوسط (average) است که دارای سردترین مناطق مثل سیبری و نیز گرمترین آنها، مانند خاورمیانه میباشد. نکتهی دیگر این که پیش بینیهای بین المللی برای تحول وضعیت تا پایان قرن بیست و یکم تدوین شده بود، اما میبینیم که، هنوز نزدیک هشتاد سال تا آن موقع فاصله داریم و درجهی حرارت، در برخی از کشورهای خاورمیانه، رکوردهای تاریخی را در همین سال ۲۰۲۱ پشت سر گذاشت: کویت، امسال تابستان، درجهی حرارت ۵۳. ۲ درجهی سانتیگراد را تجربه کرد، عراق شاهد ۵۱. ۵ درجه حرارت بود و ایران نیز ۵۱ درجه را به خود دید. یک کارشناس مسائل آب و هوایی در موسسه ماکس پلانک پیش بینی میکند که در آینده در برخی از مناطق خاورمیانه حرارت حتی به ۶۰ درجه سانتیگراد برسد.
کارشناسان عنوان میکنند که اگر این افزایش دما در خاورمیانه به پیش رود در کشورهایی مانند کویت، عراق، عربستان، ایران، امارات متحدهی عربی و عمان، گرما به مرز «غیرقابل تحمل» رسیده و به واسطهی آن، تخلیهی بسیاری از مناطق شهری و روستایی به صورت ناگزیر و فرار درخواهد آمد. این به ویژه در مورد لایههای محروم جامعه که از ساختمانهای مجهز به سیستمهای خنک کنندهی قوی و پایدار بی بهرهاند مصداق دارد. این گرمایش هم چنین با خود آتش سوزیهای گسترده، از میان رفتن گیاهان و جانوران و نیز خشکسالی و کم آبی را به همراه خواهد داشت.
چندین کشور در قلب خاورمیانه از سالها پیش شاهد ناآرامیهای اجتماعی و سیاسی ناشی از تغییرات اقلیمی بودهاند و یا در آستانهی ورود به آن قرار دارند: سوریه، یمن، لبنان، عراق، ایران، افغانستان و به تدریج، تمامی کشورهای حاشیهی جنوبی خلیج فارس (کویت، امارات متحدهی عربی، عربستان، بحرین، عمان، قطر). یک چرخهی اهریمنی در حال شکل گیری است: تغییرات اقلیمی منابع طبیعی را کمیاب یا نایاب میکند، کمیابی و نایابی منابع طبیعی تولید اقتصادی را کاهش میدهد، کاهش تولید اقتصادی کمبود کالا را به بازارها تحمیل میکند، کمبود کالا گرانی و تورم را افزایش میدهد، گرانی لایههای بیشتری از جامعه را به فقر میکشاند، فقر، بخش هایی از جامعه را به طغیان هل میدهد، طغیان سبب جنگ و نزاع میشود، جنگ، منابع طبیعی بیشتری را از میان برده و این چرخه، باز تکرار و تشدید میشود.
بسیاری از کشورهای خاورمیانه از حیثِ زیرساختها و سرمایه گذاری بر روی ارائهی خدمات و تامین آب و برق و یا دسترسی دادن عموم به سیستمهای تهویه و خنک کننده در بدترین موقعیت به سر میبرند. دولتهای لبنان، سوریه، عراق و ایران و افغانستان از این جملهاند. آشفتگیهای اقتصادی، آشوبهای اجتماعی و پاشیدگی سیاسی در انتظار تمامی کشورهای فقیر یا نابسامان این منطقه است و به همدیگر سرایت میکنند. مردم در لبنان و عراق و سوریه از چندی پیش در خیابان هستند تا عدم تحمل خود از گرما و بی آبی و بی برقی را فریاد بزنند.
روندی که در ابتدای مقاله از آن یاد کردیم به تدریج در خاورمیانه نخستین آثار کلان خویش را بروز میدهد و به تدریج تمامی حیات سیاسی کشورهایی مثل ایران و لبنان و عراق تحت تاثیر مستقیم آن واقع خواهند شد. تغییر آفرینی از طریق اهرمهای سیاست در ایران خشکیده و حرکتآفرینی و بسیج اجتماعی گسترده دچار قطحی شده است. تحرک و پویایی در این کشورها دیگر به شکل سنتی خود و در قالبِ جنبشهای اجتماعی قابل مدیریت و برنامه ریزی شده بروز نخواهد کرد. دیگر انقلاب و جنبشهای مشابه آن در شکل کلاسیک خود، در هیچ کشور گرما زده، بی آب و دچار خشکسالی و قحطی، روی نخواهد داد. «بهار عربی» شاید زمستان این گونه حرکتها بود و از دل آن دو جنگ اقلیمی، در یمن و سوریه، بر سر کمبود آب و مواد خوراکی بیرون آمد. این «استثنای» چند سال پیش اینک یک «قاعده» شده است. جنس و جوهرهی حرکتهای سیاسی و اجتماعی در ممالک خاورمیانه عوض شده و به سوی نوعی خیزشهای خشنِ آبمحور و غذامدار به پیش خواهد رفت. منطق تنازع بقاء در حال استقرار بر سرنوشت ممالک خاورمیانه است. در این میان، همه گیری کووید، سوءمدیریت، ناکارآمدی وفساد حاکمیت و نیز، تحریمهای اقتصادی غرب، کار بسیاری از کشورها، مانند ایران و لبنان و افغانستان را یکسره خواهد کرد. حتی کشورهایی مانند چین و روسیه تمایلی به سرمایه گذاری در کشورهای تا خرخره درگیرِ مشکلات زیست محیطی و اقلیمی نخواهند داشت.
به زعم نگارنده، فعالان سیاسی و اجتماعی نباید دیگر بیش از این خویش را در حصار ذهنی درک سنتی گذشته نگه دارند و با غفلت، از کنار تحول نوع و بافتار چالشهای پیش روی جهان امروز بگذرند؛ اگر چنین کنیم تاریخ ما را نادیده خواهد گرفت. سخت قابل تصور است که از این پس دغدغهی مردم ایران و عراق و افغانستان و سوریه و یمن دمکراسی و لائیسیته و امثال آن باشد، برعکس، مرکز توجه فردی و جمعی آنها آب، کشاورزی، برق، دامداری و یافتن خوراک برای بقاء است. باید دید که با این صورت بندی جدید منطقه چه میخواهیم کنیم. شهروندانی که برق و کار و آب و نان و واکسن ندارند امکان چندین ماه تظاهرات و اعتصاب برای به زانودرآوردن یک حاکمیت دیکتاتوری را نیز ندارند. این روشهای مبارزهی اجتماعی-سیاسی البته در دههی هفتاد میلادی رونق داشت، اما در دههی سوم قرن بیست و یکم، دیگر جنس و نوع چالشها عوض شده و تودههای گرما زده و تشنه و گرسنه و بیمار راه نجات دیگری را میطلبند. دیگر، به طور فعال، نه آزادی میخواهند نه دمکراسی، آب و برق و خوراک و دارو میخواهند. روی کار آمدن همزمان دولت طالبان در کابل و آغاز هشدار در مورد گرسنگی میلیونی مردم این کشور و دولت ابراهیم رئیسی در تهران با قتل عام کرونا و حذف حتی پنیر از سفرههای مردم به خوبی نشان میدهد که چگونه، در وخیم ترین شرایط، بدترین مسیر ممکن -به نسبت نوع و گسترهی چالشهای پیش روی ملتهای منطقه- بر مردم این دو کشور تحمیل شده است. آیندهی سیاهی برای آنها قابل ترسیم است.
برای بهتر دیدن اوضاع کنونی -هر چند که آب کم است- "چشمها را باید شست". باید واقع گرایی پیشه کرد و دریافت که راه حلهای سیاسی سنتی مورد سفارش ما، به مثابه درمان برای کودکی بود که اینک دوران بزرگسالی را به انتها میبرد. پیشنهادات درخشان ما به یک نوجوان سابق که امروز پا به پیری میگذارد مناسب نیست. طرحهای انقلابی و آن چنانی من و شما، برای جامعهی ایران دههی ۵۰ و ۶۰ خورشیدی، دیگر نه موثر است نه موضوعیت دارد و نه شانسی برای شنیده شدن، چه رسد به اجرا و موفقیت. باید فکری تازه و طرحی نو مطرح کرد.
نگارنده در این باره در آینده بیشتر خواهد نوشت. اما بدانیم که آن چه در پیش رو داریم دیگر جنبش اجتماعی رهبریپذیر و قابل سازماندهی نیست؛ همانند یمن و سوریه، شورشهای خشن گرسنگان مسلح مطرح خواهد بود. این به ما ایدهای میدهد در مورد نوع کاری که در مقابل خود داریم. آیا هست نیرویی -چه سیاسی و چه اجتماعی- که قادر باشد این تودههای بی آب و بی نان و بی باور را به یک حرکتِ هدفمند، هدایت شده، دارای رهبری و منظم بکشاند؟ با چه ایدهای؟ با چه شعاری؟ با چه تشکیلاتی؟ با کدام برنامه؟ با کدام رهبری؟
اگر به یافتن پاسخ برای این پرسشها نپردازیم اطمینان داشته باشیم که کشورمان، با سرزمین و طبیعت و جنگلهای خود و نیز با مردم ساکن شهرها و روستاهای خویش، خواهند سوخت و تلف خواهند شد. وقت بیدار شدن است پیش از آن که ایران بسوزد، خاورمیانه ویران شود و جهان دورهای سیاه را تجربه کند. انتخاب با ماست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامههای تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]
با افغانستانِ اندوه! علی میرفطروس
از «طالبان» تا «تالبان»، مهستی شاهرخی