بنیاد ـ آقای اعظمی گرامی سپاسگزاریم که دعوت ما را برای انجام این مصاحبه پذیرفتید. اجازه دهید نخست از نقدهای شما در برابر نیروهای چپی آغاز کنیم که از آنان در موارد بسیاری تحت عنوان «چپ سنتی» یاد میکنید. منظور شما از این «سنت» چیست؟ و به چه اعتباری برای تفکیک از «چپ سنتی» استفاده میکنید؟ در برابر آنان ما با کدام چپ روبرو هستیم، «چپ مدرن»؟ اگر چنین باشد، معیار و محک «مدرن» بودن در رابطه با «چپِ» میهنمان چیست؟
اعظمی: از شما تشکر میکنم که مرا به این مصاحبه دعوت کردید. برای فهم درست ابتدا بایست یک تعریف کلی از «سنت» در نزد خود داشته باشیم. بطورکلی «سنت»، ملغمه و مجموعهای از باورهای راست و دروغ همگانپسند است که آدمی، مقبولیت، حیثیت و هویت خود را از آنها دارد ونمیتواند از آنها عبور کند. ارزشهای سنت ما، با هر رویداد و پدیدههایی که حامل موضوعات جدید باشند در ستیز است. انقلاب مشروطیت که حامل موضوع جدید یعنی «عدالتخانه» بود اما کاملاً در مقابل صلابت و سرسختی ارزشهای سنت ما قرار داشته بود. و از همین ارزشهای سنت ما بوده که انقلاب واپسگرانه و نهایتاً جمهوری اسلامی برآمده از آن، بر پهنه ایران زمین نشست و بنیان هر آنچه را که در جامعه ما مدرن بود، برچید. سنت در فرهنگ ما یعنی کنسرو کردن کهنسالی ارزشهای دینی و خوراندن آن به نسلهایی که از پی هم میآیند. ما کنونیها در سنتبیمایه و بیاختیاریم آنگاه که نمیتوانیم نیروی تفکر را از آن آزاد سازیم و حامل موضوعات جدید باشیم. هر جا که سخن از ارزشهای سنت به میان باشد بلادرنگ ارزشهای مدرن در اذهان تداعی میشود. «عدالتخانه» که از آن سخن گفتیم موضوع تازه و مدرن در فرهنگ و جامعه ما بود و در واقع، تقلیدی از مدرنیته غرب در زمینه قانونگرایی بود. لازم به توضیح است هر اندازه ارزشهای مدرن در جامعه ایران انباشت شده همگی منحصراً اززشهای غربیاند. با این توصیف کلی از «سنت»، حال میرسیم به توضیح و تعریف «چپ سنتی» اما پیش از آن لازم است تا بطور موجز تاریخچه شکلگیری چپ در ایران را توضیح کرد. چپ ایران مانند چپهای ممالک دیگر به مفهوم اخصش، چپی است با آرمانهای سوسیالیسم و کمونیسم. سابقه این چپ در ایران باز میگردد به دوره قاجاری، دورهای که شاهان قاجار از شیوه حکومتمداری، بیکفایت و مستصل شده بودند و دیگر نمیتوانستند جامعه ایران را مدیریت سیاسی کنند. بلبشو همه جای ایران را فرا گرفته بود و در هر منطقهای از ایران قدرتهای محلی از جمله در خطه گیلان پا میگرفتند. جمهوری شورایی سوسیالیستی که به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی در منطقه گیلان اعلام موجودیت کرده بود از پشتیبانی لئون ترتسکی فرمانده ارتش سرخ شوروی برخوردار بوده که حزب کمونیست ایران در آن نقش مهمی داشته بود. بانفوذی که کمونیستها در این جمهوری پیدا کرده بودند میرزا کوچک خان برکنار میشود و مجدداً با کمک ارتش سرخ دولت جدید در تاریخ ۶مرداد ۱۲۹۹به ریاست احسانالله خان، تشکیل شد. پس از جلوس رضاشاه به شاهی و غلبه بر قدرتهای محلی، ماجرای زندانی شدن «۵۳ نفر» پیش میآید. این گروه پس از آزادی از زندان، حزب توده ایران را تأسیس کردند. اگر چه در این تاریخ در مرامنامه این حزب از کمونیست و مارکسیسم لنینیسم بعنوان ایدئولوژی آن سخن گفته نشده و تا حدودی این حزب به سمت ملیگرایی ایرانی گرایش داشته اما دیری نپایید که پس از رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ و انتقال برخی از رهبران این حزب به خارج، مرامنامه جدید حزب آغشته به مارکسیسم لنینیسم بعنوان ایدئولوژی آن شد. حزب توده ایران زین پس در دفاع از کمونیسم روسی و نظام تک حزبی مبتنی بر دیکتاتوری پرولتاریا برآمد. در واقع چپ کمونیستی که با تشکیل حزب کمونیست ایران در بندر انزلی آغاز شده بود و تا تأسیس حزب توده ایران، هم با اسلامگرایان سر و سّر داشتند و هم با روسها. در جریان ۱۵ خرداد ۴۲، حزب توده ایران پشتیبان مصمم خمینی بود علیه دستاوردهای مدرن محمدرضاشاه، دستاوردهایی که منجر به تحولات اجتماعی و اقتصادی شده و ارزشها و ساختارهای کهنه و فرسوده جامعه سنتی ایران را در نوردیده بود. هر چند که مشکلات سیاسی همچنان به قوت خود باقی بود اما همگان در این مشکلات نقش داشته اند؛ هم اپوزیسیون از جمله چپها و هم شخص شاه و حکومت وی. بر بستر این مشکلات بود که سازمان چریکهای فدایی خلق با یک عملیات تروریستی در پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، اعلام موجودیت کرد. عملیاتی که قطعاً بسود حل مشکلات سیاسی نبوده بلکه اوضاع را بیشتر ملتهبمیکرد. دفعاعیات بیمورد و نسنجیده خسرو گلسرخی که به ناحق موجب اعدامش شده و ده شب شعر گوته در تهران که به ظاهر علیه سانسور بود بنزینی بود بر این اوضاع و چپ در یک اتحاد عمل با اسلامگرایان جرقه انقلاب واپسگرانه را زد. این مختصری بود از پیدایش و عملکرد چپ ایرانی از زمان قاجار تا کنون که همواره در همدلی و همزبانی با اسلامگرایان در پی کسب قدرت سیاسی و ساختن جامعه تک صدایی منتها از نوع دیگرش بوده است. مبارزه با دشمن که عنوانش امپریالیسم بوده و استقرار سوسیالیسم و کمونیسم با تکیه بر دیکتاتوری پرولتاریا، آرمانهای چپ ایران بوده و به همین مناسب، ساختار تشکیلاتیاش را نیز «سانترالیسم دموکراتیک» تشکیل میداده که صرفاً سانترالیسم بود و از دموکراتیک آن خبری نبود. چپهای ایرانی با وجود ادعای نوگرایی اما همچنان در ارزشهای سنتی (پایبندی به اصول) و سنت مبارزاتی خود در گذشته، غوطهمیزنند. بعنوان مثال با برجسته کردن مشکلات سیاسی در زمان رژیم پیشین از بیان وجوه مدرنیسم که میتوانست در تکامل خود بر مشکل سیاسی فائق آید، طفره رفته و بدینسان بر سنت مبارزاتی خود میبالند. من چنین چپی را چپ سنتی مینامم. چپ سنتی آن چپی است که هر دو پایش در برزخ ارزشهای سنت گیر است و به همین مناسب کمترین نقدی را بر آنها و بانیانش روا نمیداند. چنین چپی نمیتواند حامل ارزشها و اندیشههای سیاسی نو باشد. با شکست اتحاد شوروی و جهان سوسیالیسم و تز راه رُشد غیرسرمایهداری، چپ سنتی ایران نیز با بحران هویت روبرو شد. این بحران هویت همچنان تداوم دارد و هنوز چپ نتوانسته از پسِ این بحران برآید. هر چند که این چپ ظاهری نو به خود گرفته اما همچنان با پاسداشت سنت ارزشهایِ پیشینِ مبارزاتیِ گذشته و بقایای اصولی که دیگر کاربرد سیاسی ندارند، دلخوش کرده است. بیشک چپ سنتی در مقابل چپ مدرن قرار میگیرد. اما ما با چپ فراگیرِ مدرنِ ایرانی که اولین ویژگیاش بایست نقد سنت مبارزاتی مغلط و ایدئولوژی مخرب باشد روبرو نیستیم بلکه صرفاً برخی شخصیتهای چپ همچون خلیل ملکی یا ایرج اسکندری در دوره ما که استثنایی بیش نبودند، مدرن فکرمیکردند و به ساختار و سنت تشکیلات غیر دموکراتیک که در آن فرد در استقلال فکریاش مأوایی نداشته، نقب زدند. چپ مدرن یا دموکرات آن چپی است که پیش از هرچیز تابع هیچ اصول لایتغیر همچون مارکسیسم لنینیسم نباشد. تابع «اصالت تاریخ» نباشد. رویدادهای تاریخی از پی کنش و واکنشها در اجتماع و رفتارها و ایفاء نقش عاملان و منافع، به منصحه ظهور میرسند. و وقتی به ظهور رسیدند مشمول بررسی علم تاریخ نگاری میشوند. خطای چپ سنتی در این است که تاریخ را تک خطیمیبیند و تغییر صورتبندی را به بازدهی تولید و نعمات مادی موکول میکند و از اینجا به «اصالت تاریخ» میرسد. وقتی تاریخ اصالت یافت آدمی در زیرمجموعه آن قرار میگیرد و ارادهاش در برابر چنین اصالتی بیمعنامیشود. چپ مدرن و دموکرات تابع چنین اصالتی از تاریخ نیست.
بنیاد ـ بنا بر توضیحات شما، «چپ» در ایران، از همان آغازِ خود، از نظام فکریی پیروی کرد و بر پایۀ ایدئولوژی آن در ایران فعال شد که، صرف نظر از درستی یا نادرستی آن نظام فکری و بدون توجه به گژی یا راستی اصول و نظام ارزشی آن در اینجا، این «فعالیت» هیچ رویکردی به ایران و مصالح و منافع آن نداشت و به همین دلیل نیز از شناختِ مناسبات نیروها، توازن و تضادهای آنها در کشور بیبهره بود یا از اساس به ضرورت این شناخت اعتنایی نداشت.
آیا فکر نمیکنید، که به عنوان یک نیروی ایرانی، پیش از اقدام به هر عملی، «چپ» ایران نیز باید نسبت و پیوند افکار خود را با مصالح و منافع کشور خویش روشن کند؟ از نظر شما بازنگری در گذشتۀ «چپ» و تجدید نظر در اصول ارزشی پیشین این نیرو، از منظر رویکرد به ایران و توجه به مصالح کشور و منافع ملت، برای پایهگذاری «چپ نوین ایران»، از چه درجه اهمیتی برخوردار است؟
اعظمی: به گواهی ایدئولوژی انترناسیونالیستی احزاب چپ ایران، منافع و مصالح ایران، به راه حل نهایی جهانی که همان استقرار سوسیالیسم جهانی بوده، گره زده میشد. بر مبانی این ایوئولوژی، منافع و مصالح ملی ایران، اگر نگوییم کاملاً بیاهمیت بوده اما میتوان گفت اهمیت درجه دوم داشته است. مهمترین مسئله چپ ایران و دلمشغولاش، برهم زدن توازن قوا بنفع «سوسیالیسم واقعاً موجود» بوده و بس. سوسیالیسمی که ایستاییاش دیگر بر همگان معلوم گشته. حتا گنادی زیگانف رهبر حزب کمونیست روسیه در یک سخنرانی پس از شکست «سوسیالیسم واقعاً موجود» گفته بود: «ما به سوسیالیسم بر نمیگردیم بسوی سوسیالیسممیرویم.» در تقسیمبندی گروهای سیاسی کلاسیک در جامعه، سه گروه عمده برایمان قابل فهم است؛ چپ، راست و میانه. میزان فهم این سه گروه در خصوص مسائل عدیده و بطورکلی مفاهیم سیاسی و اجتماعی، متناسب بود با جامعه و مردمی عقب مانده که موضوعاتشان در حد ابتدایی باقی مانده بوده و هیچگاه نمیتوانسته منشأ آن تحولی باشد تا زمینه را برای تکوین جامعه، مهیا کند. اما، واقعیت امروز ایران و تمایلات و آرمانهای نسل جدید ایرانی گواه بر این دارد که جامعه بتدریج از این نوع تقسیمبندی صرف کلاسیک گذر کرده است. مبارزات اجتماعی و سیاسی در شکل جنبشهای نوین، متنوع تر از پیش شده که معیارها و شیوههای جدید زندگی اجتماعی را میطلبد. برجسته شدن جنبشهای حقوق بشری و حقوق مدنی زنان و مسئله بسیار جدی در خصوص حفظ زیست محیطی، در کانون این تنوع قرار گرفتهاند. ضمن اینکه همه این موارد جهانشمولند اما کاملاً با منافع و مصالح ایران و ایرانی مطابقت دارند. چپ نوین آن چپی است که بتواند آرمانهای خود را با این تنوع در جامعه، در یک مانیفست تنظیم و تدوین کند. جهان وطنی (Cosmopolitanism) که چپ سنتی ایران بدان التفاط داشته و وی را در قبال منافع و مصالح ایران و ایرانی فارغ از مسئولیت میکرده، دیگر رنگ باخته است. جهان، وطن انسان و ایران، وطن انسان ایرانی است. «چپ نوین ایران» در ضمن تأثیر پذیری از تحولات جهانی، اما مسئله حیاتیاش الزاماً بایست در برگیرنده منافع و مصالح ایران باشد. بعبارت دیگر، اگر ایران را «منِ خویشتن خویش» و جهان را «منهای متنوع خویشتن دیگران» در نظر بگیریم در اینصورت هر یک از این «منها» وظایف و مسئولیت منحصربفرد خود را در قبال «خویشتن خویش» دارند. معنای این سخن به هیچ وجه «بازگشت به خویشتن درون» که جلال آل احمد در «غرب زدگی» و علی شریعتی در «امت و امامت» مبلغ و مشوق آن بودند و جمهوری اسلامی نیز بر همین پایه استوار شد، نیست بلکه منظورم اینست که ابتدا باید خودمان را دریابیم و همزمان در همراهی با جامعه جهانی در راستای حل و فصل معضلات جهانی، سهم و مسئولیت خویش را ادا کنیم. «چپ نوین ایران»، با نقد متهورانهٔ ارزشهای چپ سنتی است که میتواند پا بگیرد و زورمند شود. چنین چپی، در فرآیند فراگیریِ جنبشهای نوین متنوع و متکثر و مناسبات جدید اجتماعی که اینها پایههای اصلی نظام مدنی و سیاسی ایران خواهند بود، میتواند نقش مهم ایفاء کند. تلاش و پاسداری از منافع و مصالح ایران و ایرانی و همچنین داد و ستد با جهان متمدن، صلح جهانی و مبارز در راه حفظ محیط زیست وظیفه مهم «چپ نوین ایران» است.
بنیاد ـ در پاسخ شما اشاره به نکات مهمی وجود دارد، که مستلزم توضیحات بیشتری هستند. اما از تکیۀ برجستۀ شما بر «حیاتی بودن مصالح و منافع ایران» نمیتوان عبور کرد، که در حقیقت میتواند وجه مشترک پررنگ و پراهمیتی داشته باشد، با اصول اولیۀ بسیاری از نیروهای فعال در میدان پیکار سیاسی و اجتماعی میهنمان. بخش بسیار مهمی از این نیروها، در اکثریت مطلق خود، بر ایران به عنوان یک «پیکرۀ سیاسی» یا به عبارت دیگر یک «ملت ـ دولت» ایستاده و نزد آنان اصول تجزیهناپذیری حاکمیت ملی و حفظ تمامیت سرزمینی ایران از اولویت اغماضناپذیری برخوردارند. مواضع «چپ» ایران در گذشته در مغایرت آشکار با چنین اصولی بوده و امروز هنوز هم، از سوی بخشهای قابل توجهای از این نیرو تعارضات آشکار و پنهانی با اصول فوق دیده و شنیده میشوند. از نظر شما در آن «نقد متهورانۀ چپ» بازبینی و تجدیدنظر بنیادی در بارۀ چنین مفاهیم و مضامین پایهای چه جایگاهی دارد؟ آیا این «نقد متهورانه» به تعارضات «سنتی» چپ به آن اصول نیز خواهد رسید؟
اعظمی: ایران، قلمرو جغرافیایی و یک مفهوم فرهنگی سیاسی است. تا پیش از انقلاب مشروطیت، چرخه موضوعات این مفهوم فرهنگی سیاسی در حد کاست نظام اجتماعی و سیاسی میچرخید. اگر از این منظر به نظام سیاسی و اجتماعی ایران در قرون متمادی بنگریم به این نتیجه خواهیم رسیم که انگاری این قلمرو که نامش ایران است تاریخ بمفهوم واقعی نداشته. به دلیل اینکه چه پیش از اسلام و چه پس از اسلامخواهی ایرانیان، نظام سیاسی و اداری جامعه مبتنی بر آن نوع استبدادی بوده که به «استبداد شرقی» یا همان «دیسپوتیسم شرقی» معروف است. حکومتهای برآمده از چنین نوع استبداد به دلیل غصب و کنترل هر دو مسئولیت جامعه مدنی و نظام سیاسی قادر نمیشدند رضایت مردم را جلب کنند و در نتیجه از هستی ساقط میشدند به جای اینکه از درون متحول گردند. ناممکن بودن تحول در نظام سیاسی و به همین مناسب فقدان تنظیم و تدوین اندیشههای سیاسی به قدمت دو هزار و پانصد سال، گواه بر بیتاریخی ما میدهد. ما در بیتاریخیمان بیمایه و فرتوت شدیم. اولین وجه و اصول «تاریخ»، تحول است. یعنی از مرحلهای به مرحله تازه و متمایز از قبل رسیدن. نظام سیاسی در غرب مدرنیته، ساقط نمیشود بلکه به دلیل حضور جامعه مدنی مستقل و فعال، از درون متحول میگردد. جامعه مدنی مستقل در غرب، حیات همبستگی ملت در تنوع خویش است. ایرانیان به جز دورهای محدود در حکومتهای پهلوی از چنین همبستگیای بیبهره بودند. اجازه دهید با مثال از حکومت جمهوری اسلامی موضوع فوق را پی بگیرم. از بدو تأسیس این جمهوری تا کنون، گردانندگانش تلاش کردند بموازات مدیریت سیاسی جامعه، مدیریت جامعه مدنی را نیز در ید قدرت خود داشته باشند. تصادم پیش آمده میان حکومتگران و مردم از همین مسئله ناشی میشود. این تصادم بطور طبیعی باعث تضعیف قدرت سیاسیِ مرکزی شده است. حکومت بدون توجه به نحوه و راه و روشهای نوین زندگی نسل جوان ایران که میخواهد سرنوشت زندگی خویش را بدون آقابالاسر بر عهده بگیرد، در سیاست داخلی و خارجی خود با زبان زور و باجخواهی سخن میگوید. این زبان، ایران را در معرض خطر احتمالیِ حملات نظامی بیگانگان قرار داده است. یا حداقل اینکه، ایران را به دلیل کمک ملی به اسلامگرایان تروریست و تجهیز آنها به سلاح با انگیزه شیعه گستری و نیز جنگهای نیابتی در منطقه ما، در انظار و افکار عمومی جهان منزوی کرده است. با توضیحات فوق میرسم به اصل پرسشتان در رابطه با چگونگی نقش چپ در پیوند با مقولات و مفاهیم همچون «همبستگی ملی» و «منافع و مصالح ایران». در ایران هیچگاه «همبستگی ملی» و فهم از «منافع و مصالح ایران و ایرانی» بوجود نیامد و اگر در دوره پهلویها چنین فهمی آغاز شده بود اما تاب ارزشهای سنتیِ جا خشک کرده در فرهنگ ما را نداشته. چپ سنتی ایران همانطور و به همان دلیل که پیشتر در پاسخ به پرسش دوم توضیح کردم نمیتوانسته فهم و درکی از چنین مفاهیم داشته باشد و آن را پیگیرانه دنبال کند. و اصولاً در جامعه و فرهنگ ما چنین تجربه و الگویی نمیتوانسته وجود داشته باشد. «همبستگی ملی» در نزد ایرانیان آن نوع همبستگیای بوده است که دو مسئولیتِ قدرت جامعه مدنی و قدرت سیاسی را یکجا درهم آمیخته که حاصلش دوهزار و پانصد سال نظام سیاسی بیکفایت بوده است. پس از رویداد مشروطه است که بتدریج مقولات و مفاهیم دولت و ملت و همبستگی در شکل نوینش مطرح شدند و در دوره رضاشاه و محمد رضاشاه در عمل و بدون تدوین به اوج رسیدند اما ارزشهای فرهنگ ما تاب تحمل آنها را نداشت و همه را از بیخ و بن از جایش در آورد و به جای آن الگوی «امت و امامت» را نشاند. چپ سنتی و مارکسیستی لنینیستی ایران که خود برآمده از همین ارزشهای فرهنگی بوده، با این فضای نفسگیر همراه و همصدا شده بود. گذر از چپ سنتی به چپ مدرن لازمهاش نقد بیباکانه از سنت مارکسیستی لنینیستی است. سنتی که در تخالف با ارزشهای فرهنگ ما نبوده. بگذارید اینطور بگویم؛ الگوی مارکسیستی لنینیستی همان الگوی «امت و امامت» فرهنگ اسلامی ماست منتها با عنوان دیگر. چپ در حال حاظر میان هویت گذشته و جدید دارد دست و پا میزند؛ از یکسو عملیات مسلحانه سیاهکل را مردود میشمرد و از سوی دیگر هر ساله بر قبور و استخوانهای پوسیده مجریان آن عملیات، رقص و پایکوبیمیکند، از یکسو مدعی پذیرش برخی مفاهیم مدرنیته غرب است از سوی دیگر شهامت دفاع از آثار مدرنیته در رژیم پیشین را ندارد و همچنان ترجیح میدهد به جای دفاع از اصلاحات رضاشاه بزرگ، وی را دیکتاتور خطاب کند بیآنکه بتواند به این پرسش پاسخ دهد که، مگر در آن زمان در جامعه ایران موضوع دموکراسی از سوی گروهای سیاسی و «جامعه مدنی» مطرح بوده که حالا باید آن را با «دیکتاتور» قیاس نمود!؟ باری، هنگامی که نسل امروز ایران در جنبشهای متنوع دارد عرض اندام میکند و نیاز به یک همبستگی در مقابل حکومت دینی ایران حس میشود، چپ ایران که در برزخ میان سنت مبارزاتی و ارزشی، و مفاهیم جدید گیر کرده است کمترین نقش را نه اینکه در این مسیر ندارد برعکس، آگاه و ناآگاه تبدیل شده به نیروی سیاسی تفرقه افکنانه تحت عنوان جمهوریخواهی و از این منظر به مفهوم «همبستگی» و «منافع و مصالح ایرانی» مینگرد. غافل از اینکه همبستگی ملی یعنی پذیرش تنوع در یک اتحاد برای نجات ایران که در برگیرنده منافع و مصالح ایرانی است. بدون حضور فعال چنین نیرویی، سخن از «حاکمیت ملی» ایرانی مبالغه است و بدینسان، سرنوشت «تمامیت ارضی» ایران در هالهای از ابهام باقی میماند.
بنیاد ـ البته قصد ما در این گفتگو انجام یک بحث اقناعی در بارۀ اینکه آیا «این قلمروی که نامش ایران است تاریخ واقعی» داشته یا نداشته نبوده است، یا پرداختن به بحث پیچیدۀ سنت در این سرزمین که شما آن را «ملغمهای از راست و دروغ»» میپندارید. علاوه براین ما در پرسشهای خود از «چگونگی نقش چپ در پیوند با مقولات و مفاهیم همچون "همبستگی ملی" و "مصالح و منافع ایرانی" نپرسیدیم، زیرا به نظر مامسئله در این رابطه اتفاقاً کاملاً روشن است و نیاز به پرسش ندارد. با مراجعه و مطالعۀ بسیاری از نوشتهها و ادبیات چپ میتوان به این روشنی پی برد. به گواه همان ادبیات؛ نیرویی که اساساً قائل به وجود «ملت» و قائل به اصل «حاکمیت ملی» او نیست و حفظ سرزمینی ایران و تمامیت آن در معادلات سیاسی و مبانی فکریش جایی و راهی نداشته است، طبعاً «همبستگی ملی» هم نمیتوانسته و نمیتواند، حتا جزیی ازدلمشغولیاش بوده باشد. پرسش ما، در این رابطه، حتا این هم نبود، که آیا «چپ» میلی به شرکت در یک «اتحاد برای نجات ایران» دارد یا نه. پرسش ما این بود؛ که دامنۀ آن «نقد متهورانهای» که شما ضرورتش را در صف «چپ» میبینید، آیا به نظر شما باید به تعارض «سنتی چپ»، با اصل ملت بودن ایرانیان، حاکمیت ملی، حفظ سرزمینی این قلمروی که نامش از دیرباز ایران بوده است، برسد یا نه.
تا اینجا اجازه بدهید که ما یک پاسخ نه، به پرسش قبلی خود، را از شما بپذیریم، آن هم نه به این خاطر که «چپ سنتی» اساساً این «مقولات و مفاهیم» را قبول ندارد، بلکه به این دلیل که به برداشت ما از پاسخ شما، وجود این «مقولات» در ایران اساساً به لحاظ مبانی فکری خودِ شما مورد تردید است. زیرا شما بر این نظرید که: «این قلمرو که نامش ایران است تاریخ بمفهوم واقعی نداشته و فقدان تنظیم و تدوین اندیشههای سیاسی به قدمت دو هزار و پانصد سال، گواه بر بیتاریخی ما میدهد.»
اگر چنین برداشتی درست باشد، به این ترتیب، سئوال ما از شما این است که؛ ایراد و انتقاد شما به «چپ» چیست؟ بخاطر عدم قبول چیزی که به نظر شما نیز «هیچگاه وجود» نداشته است؟
اعظمی: برای شناخت صحیح و درک بهترِ هر پدیده یا رویداد اجتماعی و سیاسی، ابتدا بایست از محیط فرهنگی که آنها در آن ظهور کردند و پرورده شدند، شناخت حاصل کرد. بعبارت دیگر در توضیح پدیدهها یا رویدادهای اجتماعی و سیاسی ابتدا بایست سرمنشأ آنها را جست و کاوید. پاسخهای من نیز، تا حدودی که مقدور باشد، بر این قاعده استوار است. از طرف دیگر، پاسخ به یک پرسش آنهم در مورد نقش چپ در ایران، لازمهاش توضیح مبسوط در اینکه بطورکلی نگره چپ راجع به موضوعات و مفاهیم از جمله همان «حاکمیت ملی» یا «همبستگی ملی» چیستند تا از اینطریق بهتر بتوان تعریفی از چپ ارائه کرد. بنابراین توضیحاتم در باره این مفاهیم و نزدیکی یا دوری چپ به آنها در بطن فضای جامعه، صرفاً به دلیل شناخت صحیح تر از اصل موضوع بود که تمایز میان چپ سنتی و نوین را متعین میکند. سخنم در مورد «بی تاریخی» نیز صرفاً به این دلیل بوده تا نظرم را برای خواننده در خصوص فضای فرهنگی ایران و گروهای اجتماعی و سیاسیِ برآمده از آن تا حدودی مشخص کردم باشد. اگرچهمیشود عملکرد هر پدیده را بطور مجرد توضیح کرد اما شناخت صحیح از یک پدیده الزاماً با توضیح سرچشمههایش صورت میگیرد. در این میان مهم آن است که چگونه میان پدیده سیاسی یا اجتماعی و محیط فرهنگی ارتباط برقرار کنیم. بنابراین حضور چپ در صحنه اجتماعی و سیاسی ایران بعنوان یک رویداد یا پدیدارنمیتواند از قاعده چنین شناختی مستثناء باشد.
با این توضیح در باره نحوه شناخت از پدیدهها یا رویدادهای اجتماعی و سیاسی، باز میگردم به پرسش اصلی شما. بله، قطعاً میان چپ سنتی و چپ نوین تفاوت ماهوی وجود دارد. چپ نوین در واقع امر، وداع کردن با سنت ارزشیِ اصلهایی است که چپ سنتی را در حصار خود داشته و به وی اجازه نمیداده تا به همان مفاهیم که پیشتر از آن سخن گفتیم، پیوند برقرار کند. بر حسب توضیحاتم از پرسشهای قبلی راجع به ایدئولوژی مبتنی بر تک خطی تاریخی یا ذوب شدن در «اصالت تاریخ» از جانب «چپ سنتی»، منظورم «تعارض» این نوع چپ در قبال مفاهیم از جمله «حاکمیت ملی» و «حفظ تمامیت ارضی» بوده است. «انترناسیونالیسم کمونیستی» نمیتوانسته جز این بوده باشد. بر این پایه ایدئولوژیکی اگر آذربایجان ایران به جمهوری آذربایجان کمونیستی (شوروی) میپیوست و این دو باهم تحت قیمومت شوروی کمونیستی مستحیل میشدند هیچ ایرادی نمیداشت. زیرا اگر قرار باشد همه کشورها در این کره خاکی کمونیستی شوند پس چه ایرادی میداشت فلان منطقه ایران به یکی از جمهوریهای کمونیستی شوروی میپیوست؟ بنابراین «چپ نوین» که من درک میکنم تمام هم و غمش در رابطه با منافع و مصالح ایران و ایرانی است که اینها، فقط با استقرار حاکمیت ملی و نه اسلامی یا حاکمیت هر نوع ایدئولوژی دیگر، میسر میشود. بر این مبنا و اصل کشور ایران (دموکراتیک) نوع رابطه خود را با سایر کشورها تنظیم میکند. پس در اینجا معلوم کردیم که «نقد متهورانه»، که در برگیرنده بازخوانی و بازاندیشی از ملاک و معیار «چپ سنتی» است، حاوی «تعارض» با آن است. چونکه «چپ سنتی» با مفاهیمی همچون «ملت جهانی» ممارست میکرده و نه «ملت» در قلمرو جغرافیایی ایران. شما این جمله را از من نقل قول کردید «این قلمرو که نامش ایران است تاریخ بمفهوم واقعی نداشته و فقدان تنظیم و تدوین اندیشههای سیاسی به قدمت دو هزار و پانصد سال، گواه بر بیتاریخی ما میدهد.» و سپس پرسیدید «اگر چنین برداشتی درست باشد، به این ترتیب، سئوال ما از شما این است که؛ ایراد و انتقاد شما به «چپ» چیست؟ بخاطر عدم قبول چیزی که به نظر شما نیز «هیچگاه وجود» نداشته است»؟ همانطور که پیشتر در پاسخ به پرسش اول شما لحاظ کردم تاریخچه چپ باز میگردد به دوره قاجار و تا دوره رژیم پیشین و اکنون. یعنی دورانی که انقلاب مشروطه را در بطنش دارد و حاوی مفاهیم جدید است. بنابراین و پیش از هر چیز، موضع چپ ایران را از نقطه نظر این مفاهیم که تاریخ معین و محدودی دارد مورد مداقه قرار دادم. خودِ این مفاهیم نیز که همگی غربی بودهاند به دلیل «فقدان تنظیم و تدوین اندیشههای سیاسی» در ایران، نمیتوانستند فراگیر شوند. علت شکست انقلاب مشروطه و شکست حکومتهای پهلوی برآمده از آن و تأسیس جمهوری اسلامی، در همین مسئله نهفته است. بنابراین از سخنم در خصوص چنین «فقدانی» در سراسر قدمت فرهنگی ما، خواستم این مسئله را روشن کرده باشم که دلیل عدم تعمیق و تعمیم آن مفاهیمِ وارد شده از غرب در دوره انقلاب مشروطیت، به همین «فقدان تنظیم و تدوین اندیشههای سیاسی» مربوط بوده است. اینطور بگویم: مفاهیم جدید اجتماعی و سیاسی وارداتی ما از غرب، پشتوانه اندیشه سیاسی بکر نداشته است تا بتوان از آن، نوع نظام سیاسیای را پایهریزی کرد که در تمایز با نظامهای سیاسیِ بیکفایت پیشینیان بوده باشد. درست است که «چپ ایران» همزمان با ورود مفاهیم جدید، وارد فضای سیاسی ایران شد اما کمترین تأثیر در تبیین و تدوین سیاسی آنها نداشته و در دوره رژیم پهلویها همین میزان موجود (مفاهیم) و نارس را هم بر نتابید و به دنبال ارزشهای «جهان وطنی» راه افتاد.
بنیاد ـ با سپاس از توضیحات شما مبنی بر اینکه اصول بنیادینی نظیر «یکپارچگی حاکمیت ملی»، «حفظ تمامیت ارضی» و «الویت مصالح و منافع ملی» شالوده و بستر تکوین و حضور سیاسی و احتماعی «چپ نوین» و در عین حال مرز تفکیک میان این نیرو با «چپ سنتی» خواهدبود.
منبع: [سامانه بنیاد داریوش همایون]