Wednesday, Sep 15, 2021

صفحه نخست » هفت سال در کابل (قسمت دوم)، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi.jpgچشمانش را که از ورای پنجره‌های بزرگ اطاق به دوردست خیره شده‌اند به طرفم برمی‌گرداند:

«هرگز برای شما امکان ندارد که نقش قبیله و نقش ریش‌سفیدان قبیله را درک کنید! من هرگز قادر نیستم برای شما آن شب آخری که من را از طایفه خود، از خانواده خود از همسر و بچه‌هایم جدا ساخته بیرونم نهادند توصیف کنم. تمام دهکده خالی شد از ده بزرگ ما من ماندم با چندحزبی مانند خود! همه رفته بودند. خانه‌های خالی دهکده ارواح. دلم برای شاگردانم تنگ می‌شود نام همه آن را خاطر می‌آورم.

تاریخ افغانستان، زندگی اقوام و قبایل است؛ کوه‌های سرکش است، خشن و بی‌رحم! جان‌کندن است برای لقمه‌ای نان. جنگ‌های پایان‌ناپذیر داخلی است و خارجی. جنگ شخص است با شخص، دهکده است با دهکده. قوم است با قوم. قلعه است با قلعه‌ای دیگر.

جنگ‌هایی که گاه سال‌ها طول کشیده‌اند. هر پادشاهی، هر امیری که به کشوری لشگر کشید نخست این سرزمین را غارت کرد. از اسکندر تا نادر. در حافظه تاریخی این مردم چیزی جزجنگ ثبت نگردیده. این جنگ‌ها با خون مردم عجین شده است. جنگندگی، طاقت آوردن بر سختی، نپذیرفتن حضور بیگانه در خون افغان است.

شما نمی‌توانید کینه یک افغان را زمانی که حضور بیگانه زندگیش را به‌هم می‌ریزد و احساس می‌کند که ناموس‌اش به خطر افتاده و مولوی حکم بر جنگیدنش می‌دهد! درک کنید. وقتی‌که برافروخته می‌شود و خون مقابل چشمش را می‌گیرد و به دشمن حمله می‌کند را تجسم کنید. سال‌ها بین دو قبیله بزرگ جنگ بود. سر انجام پدر همین مجددی کفنی از قرأن پوشید به میانجی‌گری وسطشان ایستاد تا صلح کنند.

مردم ما این روس‌ها را یک زمان "ماما" می‌گقتند یعنی دایی. زمانی که هنوز سربازان‌شان به این کشورنیامده بودند. همین ساختمان چهارصد بستر در زمان شاهی توسط اتحاد شوروی ساخته شده. هر چه داریم از همین روس‌هاست از مکتب تا کارخانه، اکثر افسران اردو تحصیل‌کرده روسیه‌اند. اما وقتی رفقای شوروی به این‌جا لشگر کشیدند همه چیز تمام شد.

حال جنگ است و بکش‌بکش وهرگز پیروزی در کار نخواهد بود.»

پسر جوانی با عصایی که به دیوار‌ها می‌کشد در طول راهرو طولانی بیمارستان در حرکت است. هر روز صبح زود از خواب برمی‌خیزد در تمامی ساختمان می‌چرخد از راهرویی به راهرویی، از اطاقی به اطاقی. نامش "معصوم توتاخیل" است افسر جوانی که در جریان جنگ بینایی خود را کاملاً از کف داده است. با وجود عینک سیاهی که برچشم می‌زند خوش‌چهره است.

وقتی در کنارش قرار می‌گیری هراسان می‌پرسد: «کیستی؟» اگر آشنا باشد دستش را دراز می‌کند که بگیری تا به تو تکیه کند و حرکت نماید. مرتب تکرار می‌کند «هر دو چشم‌ام را تقدیم حزب کردم دو الماسی که داشتم! این کمترین هدیه من به حزبم بود. من هنوز می‌توانم برای آرمان‌های حزبم بجنگم.»

او روی دیگر افغان‌هایی است که در مقابل حزب دموکرانیک خلق و ارتش شوروی می‌جنگیدند. عشق و شوری عجیب نسبت به حزبش داشت که حتی نابینایی نیز نتوانسته بود از وی بگیرد. فکر می‌کردم او با همین شور درد کوری خود را تسکین می‌دهد.

هر روز بیمارستان برایم یک کلاس درس بود با معلمان گوناگون. از طرفداران نورمحمد ترکی خلقی‌ها تا طرفداران ببرک کارمل پرچمی‌ها! هر دو درون حزب دموکراتیک خلق افغانستان بودند.

تا آمدن به کابل کوچکترین اطلاعی در مورد جریان خلق و پرچم نداشتم. نخستین بار بود که کلمه خلقی‌ها و پرچمی‌ها را می‌شنیدم. هر گوینده‌ای هم بسته به تعلق خاطرش به خلق یا پرچم تعریفی دیگرگونه داشت. تعریفی که قبل از هر چیز بوی اختلافی کهنه و دیرین می‌داد.

اما تعریفی که سال‌ها بعد از زبان دهقانی شنیدم به‌سادگی گویای این دو دیدگاه بود. «دو نوع حزبی داریم حزبی‌های سرک خامه حزبی‌های سرک پخته» که تحت‌اللفظی آن می‌شد حزبی‌های راه‌های خاکی و روستایی و حزبی‌های راه‌های آسفالتی و شهری. خلقی‌ها در واقع خود را کمونیست‌های راه‌های خاکی می‌دانستند که ریشه در عموم خلق یعنی روستا‌ها داشتند و پرچمی‌ها روشنفکران شهری جاده‌های آسفالت.

اختلافی که از شروع بنیان‌گذاری حزب دمکراتیک بود تا گرفتن قدرت، تا سال‌های حکومت، تا فروپاشی و تا امروز که هر یک آن دیگری را محکوم به اشتباهات جدی و خیانت می‌کند.

آن‌ها هنوز همدیگر را به نداشتن درک درست و تحلیل درست از خلق و شرایط افغانستان و چپ‌روی متهم می‌کنند. برسر طبقات، مرحله انقلاب، راه رشد غیرسرمایه‌داری، گرفتن قدرت بحث می‌کنند. هنوز برخی مرید ترکی، برخی کارمل، دکتر نجیب و تعدادی طرفدار حفیظ‌الله امین هستند. هنوز هم چشم دیدن همدیگر را ندارند.

ادامه دارد

ابوالفضل محققی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy