مولوی عبدالحمید اسماعیل زهی که از او بعنوانهای مولانا، شیخ الحدیث و شیخ الاسلام هم یاد میشود، در یک برهه، البته در چهارچوبهای قانونی و حمایت مستقیم و غیرمستقیم جناح اصلاح طلب، صدای بخشی از معترضان را در ایران منعکس میکرد. او در این راستا میخواست نقش سنتی واسطگی بین حاشیه و مرکز را برای اصلاح و باز تعریف دولت-ملت در ایران بکار بگیرد. با توجه به همان موضع "اصلاح طلبانه" بود که عدهای از طرفداران حقوق انسانی، لوح حقوق بشر ایران را به او دادند.
اما چرخش او به سوی ابراهیم رئیسی، که از مهمترین عناصر ناقض حقوق بشر در ایران بوده است درست در زمانی عملی شد که اصلاح طلبان بی اعتبار و ضعیف شده بودند، و نیات رهبری در ایجاد یک دستگاه اجرائی یکپارچه اصول گرا آشکار بود. و سپس هم با توجه به حمایت علنی جمهوری اسلامی ایران از طالبان، حمایت آشکار او از طالبان و توجیه سیاستهای شرعی آنها بعنوان مهمترین اصول حقوق بشر موحب نگرانی و خشم گسترده دگر اندیشان، طرفداران حقوق زنان و اقلیتها، و بطور کلی حامیان حقوق بشرشد و از همین رو حقوق بشر ایران لوح خود را از او باز پس گرفت.
با آنکه قبلا هم در میا ن نوشتارهای انتقادی از روند طالبانیزه شدن جامعه سنی در سیستان و بلوچستان سخن بمیان آمده است ولی تعمق کافی روی نقش و مواضع مولوی که همیشه مشحون از نوسان، تناقض و شکنندگی بوده است انجام نگرفته است. ناروشنی مرز بین قدرت/سیاست و تئولوژی در دیدگاه او موجب تناقضات جدی در دیدگاههای او شده و خواسته و یا ناخواسته او را به عرصه یک اسلام سیاسی مبهم رانده است.
در زیر سعی میشود بخشی از تضادها درونی دیدگاه مولوی، رشتههای اشتراک دینی با طالبان و عواقب این چرخشها بویژه در میان سنیان بلوچستان اشاره شود
بوضوح میتوان گفت مولوی دارای اصول و مبانی تئوریک/تئولوژیک روشنی در توضیح موضع گیریهایش نبوده است. با رجوع مبهم به مولانا حسین احمد مدنی و آیات مدنی او از اعتدال سخن رانده است ولی هرگز نتوانسته است بعنوان یک اتوریته دینی مبانی دیدگاههای خود را در مورد اعتدال و "اصلاح" بروشنی توضیح بدهد. او نتوانسته و یا نخواسته است توضیح بدهد که چه موضعی نسبت به آیات مکی که طالبان و بسیاری از روحانیان نزدیک به او بیشتر به آنها وفاداراند، دارد؟ یا اینکه به چه میزان به تز معروف غزالی درنفی طغیان اتوریته دینی بر علیه حاکم و بعبارتی دیگر اطاعت از خدا و رسول و فرمانروای روز وفادار است؟ از همین جهت حتی در چارچوب سنتی، اعتدال و تداوم آن در نگرش مولوی هرگزقابل توضیح و پیش بینی نبوده است و حمایت ازرئیسی و سپس طالبان هم کاملا غیر مترقبه نبوده است، هرچند رگهای از اطاعت از قدرت روز به چشم میخورد.
مولوی با تکرار اظهارات تبلیغاتی طالبان در مورد تعهد طالبان به مذاکره، عفو عمومی و فراگیری مشارکت، بر تمامی پروسهای که طالبان بر سر کار آمده است و همه اقدامات هفتههای اخیر آنها بی اعتنا میماند. با آنکه روشن است که عفو و مذاکره برای طالبان چیزی جز تسلیم کامل و سپردن سرنوشت خود به طالبان در "امارت اسلامی" از قبل طراحی شده و باصطلاح آیت الله خمینی "نه یک کلمه کم و نه یک کلمه" زیاد هم نبوده است.
در همان حال که مولوی ازتریبونهای متعددی از طالبان حمایت میکند، هر نوع مقاومت مردمی در افغانستان را با برچسب تحریک "ورشکستگان سیاسی" و یا بیان احساس "بردگی و غلامی"، و تلقی آزادی زنان بمعنی تلاش برای آزادی "برهنگی"، محکوم میکند. و ترس و وحشتی را که بخش بزرگی از جمعیت فعال شهری، زنان و مردان منجمله روزنامه نگاران، نویسندگان، هنرمندان و وبلاگ نویسان و یا ماموران اداری و انتظامی و آموزشی را فرگرفته است ناشی از تبلیغات "خارجیان" میداند. با این کار او کارنامه عملکرد و ایدئولوژی سیاسی-دینی طالبان را که با کشتار، وحشت و نابود کردن دست آوردهای هنری و فرهنگی و کشتن و نابود کردن آزادیخواهان و ایجاد یک رژیم وحشت و ترور و مغایر با ابتدائی ترین معیارهای حقوق انسانی همراه بوده است، تبرئه میکند.
در بهترین حالت معنی عفو برای زنی که با اتکای به نفس کامل در آرایشگاهی کاری آبرومندانه داشته است این خواهد بود که کار، در آمد و اتکا به نفس خود را از دست بدهد و برای تمام عمر همچون یک زندانی در خانه خود بماند. مقاومت زنانی که در هرات، کابل، مزار شریف و یا هر جای دیگر افغانستان پایداری میکنند و فریاد میزنند که این حق آنهاست که بدون محدودیت برای انتخاب کردن و انتخاب شدن حتی برای بالاترین سطح تصمیم گیری مبارزه کنند در جهان ارزش والائی دارد. اما مولوی همصدا با طالبان مقاومت زنان و مردان آزادی خواه مخالف طالبان رامحکوم و به تمسخرمی گیرد.
در حالیکه طالبان اعتقاد و تعهدی به آزادی عقاید و افکار، احزاب و تشکیلات، رسانهها، انتخابات و داشتن نهادهای مستقل مدنی و آزادی کامل زنان و ادیان و اقلیتها ندارد، ادعای داشتن و یا ایحاد یک حکومت فراگیراز جانب طالبان مضحکهای بیش نیست. و بر خلاف آنچه مولوی در اظهارات نا منسجم خود طرح میکند آزادی دینی همان چیزی نیست که او آزادی مذهب یا آزادی شاخههای دین اسلامی مطرح میکند. آزادی دینی هم بمعنای قبول ادیان صاحب کتاب بعنوان اقلیتهای تسلیم شده و نابرابر با مسلمانان نیست بلکه بعنوان شهروند داشتن حق مشارکت مساوی در همه شئون اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در بالاترین سطوح تصمیم گیری است. یعنی اینکه بزبان آشنای محلی یک ذگری (دینی که برای چند صد سال در میان بلوچها وجود داشته است) و یا بهائی و یا یهودی حق انتخاب شدن به وزارت و ریاست جمهوری را دارد و میتواند استاندار و رئیس پلیس محل زندگی خود شود. در جامعه دموکراتیک حقوق زنان هم بدون قید و شرط پذیرفته میشودو به آنها حق میدهد، برابر با مردان، در بالاترین سطوح تصمیم گیری مشارکت کنند.
این هم جالب است که مولوی استدلال میکند که چون جامعه افغانستان سنتی است، این جامعه به حکومتی اسلامی نیاز دارد. آیا این بدین معناست که به عقیده مولوی در جامعه پیشرفته تر نیازی به حکو مت اسلامی نیست؟ ولی در همان حال اعلام میکند که مسائل همه جهان با اتکا با قوانین شریعت اسلامی قابل حلاند. آیا این بدین معنا هم هست که سیستمهای سیاسی (دولت ها) در همه و یا اکثریت عظیم کشورهای اسلامی و همه کشورهای دیگر جهان از نظر مولوی نا مشروعند؟ اگر ایجاد یک دولت اسلامی که تنها منبع قانونگزای را در قرآن و حدیث میجوید مسائل جهان امروز را حل میکند، چرا این دولتها حتی در ایران اسلامی، افغانستان طالبان، و در دورهای سودان نه تنها مشکلی را حل نکرده است بلکه با استبدداد وسرکوب و فقر و فساد گسترده بخش بسیار وسیعی از مردم را از خود بیزار کردند و یا کردهاند؟
مولوی خود را وارد تضاد دیگری هم میکند و در حالی که سرکوب و کشتار طالبان را توجیه میکند و راه حل مسائل کشورها و حتی جهان را در قرآن و شریعت میبیند، با درکی "مدنی" میگوید برای او ملت و همبستگی ملی فراتر از دین و مذهب و قوم است. این مسلما نکته مهمی است و لی با دیگر اظهارات او همخوانی ندارد. آیا یک دستگاه سیاسی پشتون و متکی به سخت گیرترین تعابیر دینی و سنتی میتواند ملت و همبستگی ملی را در افغانستان درک کند؟ البته از اینجا نباید اینگونه برداشت شود که دولت سکولار ونسبتا دموکراتیک قبلی افغانستان از ضعفهای عمیق ساختاری و فساد گسترده رنج نمیبرد و یا ورود آمریکا به افغانستان سیاست مقبولی بود. ولی این وضع نباید بمعنی قبول و توجیه "امارت اسلامی" طالبان که برگشتی هراس آور است باشد و کمتر میتوان تردید کرد که دولت طالبانی نخواهد توانست کمترین گامی اساسی در جهت عدالت، رفاه، آزادی و سر بلندی مردم افغانستان بردارد.
علاوه بر تناقضاتی که اشاره شد، میبینیم که مولوی و طرفدارانش میگویند حقوق بشر و عدالت در واقع همان اجرای قوانین شرعی اسلامی است یعنی همان چیزی که طالبان در صدد است اجرا کند. مولوی تکرار میکند که قوانین شرعی و پیشبرد آنها مطابق قرآن و سنت، حقوق انسانی رابه بهترین شکل و بهتراز هر جای جهان تأمین و حفظـ میکنند. ولی با توجه به اینکه صدها تفسیر قران و صدها روایت از احادیث وجود دارند که دیدگاهها و روشهای متفاوت و گاه کاملا متضادی را منعکس میکنند، او روشن نمیکند که او از کدام تفسیر و کدام نوع روایت از دین اسلام صحبت میکند..
اگر چنین تضاد هائی در تفاسیر و روایات وجود نداشت توجیه دینی جنگ بین داعش و القاعده، بین داعش و طالبان، بین ایران و داعش و صدها مورد دیگر امکان پذیر نبود. چرا بازار تکفیر سازی بین دستههای متفاوت اسلامی این قدر داغ است؟ این بدین معناست که در خود اسلام صدها فرقه هست که در تعریف از شریعت و یا ضرورت /عدم ضرورت اجرای شریعت بصورت جزئی و یا کلی با هم در جدالند. حتی یک روایت قدیم از ترمذی و راویان دیگر هست که میگوید اسلام به هفتاد و سه فرقه تقسیم میـشود ولی فقطـ یکی از این فرقهها به بهشت میرود!
حال ببینیم از نظر تئولوژیکی (و ایدئولوژکی) مولوی چه پیوندی با طالبان دارد.
ارتباط مولوی و شبکه مدارس و روحانیان و طلاب تحت نظر او با طالبان از قبل بصورت آشکار و یا پنهان وجود داشته است. در مساجد و مراسم برای پیروزی طالبان دعا کردهاند و یا کمک مالی جمع کرده و بنحوی مشارکت در "جهاد" را دعوت کردهاند. زاهدان هم از نقاط کلیدی ارتباط با افغانستان و طالبان بوده است. و این اظهارات اخیر مولوی عبدالحمید که اوممکن است در مورد طالبان/افغانستان اطلاعاتی داشته باشند که بقیه ندارند میتواند بدین معنی هم باشد که مولوی دارای ارتباطات خاصی با طالبان بوده و بطور رسمی و یاغیر رسمی به آنها کمک رسانده است. اما ارتباط عمیقتر با طالبان را نمیتوان بدون مقداری تأمل روی نگرش مشترک دینی دیوبندی (دئوبندی) آنها توضیح داد.
دیوبندی نگرش مذهبی نسبتا جدیدی است که از درون مکتب حنفی در اواسط قرن نوزدهم، در رقابت با گسترش گرایشات مذهبی دیگر و بمنظور تحکیم موقعیت رو به تضعیف سنیان در دستگاه امپراطوری استعماری انگلیس و فشار ارزشهای مدرنُ در هندوستان رشد کرد. پس از شکست شورشهای ۱۸۵۷ روی آوری به آموزش بمثابه یک استراتژی مقاومت در دستور تعدادی از علمای حنفی منجمله مولانا قاسم ناناتوی و مولانا رشید احمد گنگویی قرار گرفت و آنها در سال ۱۸۶۷ مدرسه دارالعلوم را در دیوبند در اوتارپرادش هند ایجاد کردند.
مدرسه دارالعلوم دیوبند سر آغاز رشد شبکه مدارس دیو بندی و مکتب دیوبندی شد که اکنون صدها هزار مدرسه را در سراسر جهان و بطور عمده در شبه قاره هند در بر میگیرد. آموزش دیوبندی با مقداری تاثیر گیری از عقاید شاه محدث دهلوی، در جهت تضفیه مکتب سنی حنفی از ارزشهای غیر تحکمی صوفیانه به پیش رفت چون آنها را منشا "فساد"، و اختلاط با هندویسم میدید. این نگرش با درکی سخت گیرانه از شریعت و تعبیری بمراتب محدودتر از "توحید"، تا حدودی از آموزشهای حنبلیسم/وهابیسم از یکسو و آموزشهای اهل حدیث {سلفیسم در هند) تاثیر پذیرفت. و در عرصه سازماندهی هم از سیستمهای جدید آموزش انگلیسی و آموزش سکولاراسلامی (مثلا کالج علیگر بوسیله سر سید احمدخان) تاثیر گرفت. با این دید علوم عقلی و بطور خاص فلسفه و منطق بی ارزش و یا کم ارزش تلقی شدند و خصومت نسبت به موسیقی و رقص (سما در میان صوفیان)، سرگرمیهای عمومی و تصویر و عکس؛ مجسمه و نیز شیوههای پوشش و مراسم دینی سنتی صوفیانه، شدت گرفت.
البته تشکیلات سیاسی دیوبندی، "جمعیت علمای هند" برهبری مولانا حسین احمد مدنی، دراواسط سالهای ۱۹۴۰، در بر خورد با نظریه "دو ملت" و ایدههای سکولار محمد علی جناح، که در آن مسلمانان در هند ملتی جداگانه دیده میشدند به دو شاخه منشعب شد. طرفداران نظریه "دو ملت" (پاکسنان اسلامی در مقابل هند)، تحت عنوان جمعیت علمای اسلام تحت رهبری مولانا شبیر احمد عثمانی، با حفظ موضعی ضد سکولار، از محمد علی جناح حمایت کردند و برای ایجاد کشور مستقل خود که بعدها به عنوان پاکستان ظهور کرد، تلاش کردند. ولی حسین احمد مدنی بر علیه نظریه دو ملت و تشکیل پاکستان حمایت باقی ماند و از حزب کنگره حمایت کرد. در حال حاضر جمعیت علمای اسلام دارای چندین شاخه است که دو شاخه مهم آن در پاکستان توسط مولانا فضل الرحمن و همین طور مولانا سمیع الحق رهبری میشدهاند، که به تربیت و اموزش رهبران طالبان افتخار میکنند. مولوی عبدالحمید از زمان طلبگی در پاکستان با رهبران این شاخه، مثلا مولانا در خواستی، ارتباط داشت و در تظاهرات آنها شرکت میجست. فضل الرحمن و سمیع الحق در مواردی بعنوان مهمانان ویژه در مراسم فارغ اتحصیلی موسوم به "ختم صحیح بخاری" مدرسه مکی زاهدان شرکت میکردهاند.
اکنون "دیوبندیسم" احتمالا ً دارای بزرگترین شبکه مدارس دینی، در تمام جهان اسلام است. این مدارس عمدتا در هندوستان، پاکستان، بنگلادش، افغانستان و جنوب شرق و مشرق ایران قرار دارند. این شبکه به تبلیغ جماعت که بازهم از آن بعنوان بزرگترین شبکه تبلیغی در جهان اسلام و یا شاید جهان یاد میشود گره خورده است. این دو شبکه بین علمای مدارس دینی و مبلغین عوام در خانه، کوچه و بازار و ماورای نهادهای رسمی دینی رابطه ایجاد کردهاند تا جامعه را منطبق با آموزشهای خود اسلامیزه کنند.
نگرش دینی دیوبندی تقریباً از جنگ جهانی اول به بلوچستان ایران رسید و مهمترین و جنجالی ترین نمایده این نگرش مولوی عبدالله سربازی، پدر بزرگ یکی از همسران مولوی عبدالحمید بود. اکنون مدارس دیوبندی در سیستان و بلوچستان با محاسبه مدارس وابسته زن و مرد و مکتبهای کوچکتر ولی وسیع ممکن است به چند هزار برسند و بنا بگفته عبدالظاهر سلطانی یکی از محققان سنی خراسان تعداد طلا ب تمام وقت و نیمه وقت سنی این استان احتمالا به ۱۵۰ هزار نفر برسد. در این میان مدارس و طلاب غیر دیوبندی بسیار ناچیزند. برنامه درسی مدارس دینی دیوبندی بوسیله "شورای مدارس دینی اهل سنت سیستان و بلوچستان" که مولوی عبدالحمید در راس آن و عنصر تعیین کننده آن است، با تفاوتهای اندکی از برنامه "وفاق المدارس العربیه" دیوبندیان پاکستان اخذ شده است. و این برنامه از نظر تاریخی از جهاتی خود را با دروس قدیمی تر موسوم به "درس نظامی" در هندوستن مرتبط میداند.
با آنکه برنامه درسی دیوبندیها در تمام مدارس این گروه تقریبا یکسان است ولی مدارس دیوبندی از نقطه نظر میزان استقلال ارتباط با "دبیرخانه شورای برنامه ریزی مدارس اهل سنت" جمهوری اسلامی بسه دسته و یا شبکه تقسیم میشوند. اگر از تعابیری که از متون ارائه میکنند بگذریم، تفاوتهای این سه دسته عمدتا در نحوه تنظیم و پیش برد دروس و امتحانات و نیز قبول و یا عدم قبول دریافت کمک و مدارک تحصیلی از جمهوری اسلامی دیده میشود. "دبیرخانه... " با کمکهای نسبتا گسترده خود بخشی از مدارس دیوبندی و تقریبا همه مدارس غیر دیوبندی را در کنترل دارد و با کمک رسانی بخشی از اساتید و طلاب "شورای مدارس.. " را هم بخود جذب کرده است. "شورای مدارس.. " بعنوان مهمترین شبکه تحت رهبری مولوی عبدالحمید است و تقریبا نیمه مستقل است.
مستقل ترین آنها شبکه کوچکتر ولی سنتی تر با نگرش تقریبا ضد شیعی "شورای کوه ون " است. بنیانگزار این شبکه مولوی محمد عمر سربازی بود که از با نفوذترین مولویها در آموزش دیوبندی ایران بحساب میآمد. این شبکه بخش مهمی از مدارس سرباز و اطراف آن را در بر میگیرد. نگرش مولوی محمد عمر سربازی از جهات زیادی با دیدگاههای طالبان ملا عمر بسیار نزدیک است. مولوی عبدالحمید یکبار در ستایش از مولوی محمد عمرگفته بود که او در گفتن حقیقت مانند ما ملاحظه کاری نمیکرد (نقل بمعنی) و اکنون که جمهوری اسلامی و طالبان دست به یک سازش زدهاند مولوی هم جنبه هائی از آن ملاحظه کاری گذشته را به کنار زده است.
حال به شبکه تبلیغ جماعت برگردیم. تبلیغ جماعت با آنکه خود را شبکهای صلح آمیز میداند، ولی نقش مهمی در نظارت و کنترل و فشار جماعتی و پیوندهای گروهی ایجاد میکند و اکنون با هزاران "تشکیل" یا گروهای سیار تبلیغی از مردان و زنان (زنان-مسطورات و عمدتا محلی) در استان و حتی مسافرت بدیگر استانهای کشور ودر صورت امکان خارج از کشور فعالیت دارند. گفته میشود که ماموران امنیتی جمهوری اسلامی ایران در شبکههای باز تبلیغ جماعت نفوذ گستردهای دارند.
شبکههای بهم تنیده مدارس و تبلیغ جماعت، با وحود نبود انسجام تنگاتنگ درونی، جامعه سنی استان را از نظر عقیدتی طالبانیزه کردهاند، هر چند بین آموزشهای دیوبندی و تبدیل آنها به یک ایدئولوژی سیاسی همیشه فاصله بوده است و بخش هائی هنوز خصلت سنتی خود را حفظ کرده و تمایلی به دخالت در سیاست ندارند. تحریک طالبان پاکستان و گروههایی همچون سپاه صحابه و لشکر جنگوئی در پاکستان، و مهمتر از همه طالبان افغان مهمترین عوامل جهت دادن نگرش دیوبندی بسوی یک ایدئولوژی سیاسی رادیکال با صطلاح نو بنیاد گرا در بلوچستان بودهاند.
هر چند دیوبندیسم، در میان سنیان حنفی سیستان و بلوچستان، خراسان جنوبی و خراسان رضوی بطور گسترده و تامیزان کمتری در گلستان و هرمزگان نفوذ داشته است ولی درمواردی از چالش، دیدگاهای غیر مقلد از جانب سلفیان (و اهل الحدیث نوع سلفی شبه قاره هند) و وهابیان، و اسلامگرایان جماعت اسلامی و اخوان المسلمین از یکسو و نگرشهای مقلد حنفی و متمایل به صوفیگری جدید همچون بریلویان و "صاحبان" سنتی آزاد نبودهاند. ولی اغلب غیر دیوبندیان در بعضی از مناطق سیستان و بلوچستان در موقعیتی نبودهاند که بطور صریح سلطه دیوبندیان را مورد چالش قرار بدهند و حتی در بعضی از مناطق جرأت نکردهاند خود را نشان بدهند. موارد متعددی از فشار و حمله دیوبندیان (غالبا از جانب طلاب و دستههای جماعت تبلیغ) بر اماکن عبادی و یا مراسم غیر دیوبندیان دیده شده است. از آنجا که غیردیوبندیان منجمله سلفیان و بریلویان (که این دو از نظر تئولوژیک بشدت با هم در تخاصم اند) خود را بصورت اقلیت آسیب پذیری در میان اقلیت قدرتمندتر دیوبندی دیدهاند و اغلب برای حفظ خود به نیروهای امنیتی و اتوریتههای دینی شیعه پناه بردهاند و مقامات دینی و امنیتی از آنها استفاده ابزاری کردهاند.
با توضیحات بالا روشن میشود که مولوی با دریافت صدقهها و اعانهها و یا احیانا کمکهای دیگر و در آمد از سرمایه گذاریهای مربوطه، موفق به ساختن شبکههای بزرگ دینی دیوبندی شده است که از نظر کلی میـتوان گفت در جهت تحکیم مبانی "طالبانی" بودهاند. هر چند ساده نگری است که همه روحانیان و همه طلاب مکتب دیوبندی را طالبانی شمرد.
تا حالا روشن شده است که طالبان بیان اسلامی است که مولوی بدنبال آن بوده است و اینکه "باید همه چیز در چهارچوب اسلامی باشد"، از جمله "حقوق بشر". حال سئوال میشود که در چهارچوبی که او در نظر دارد آیا بدون هیچ قید و شرطی نا برابری مسلمان و غیر مسلمان اهل کتاب و غیر اهل کتاب، نابرابری زن و مرد، سنگسار کردن، قطع دست و پا یا عضو دیگری از بدن، کشتن مرتد و یا برگشته از دین اسلام، سرکوب مخالفان امارت اسلامی، ممنوعیت موسیقی و رقص و سینما، محکوم و رد میشوند؟
پاسخ روشن بنظرمی رسد. عده زیادی از همفکران مولوی عبدالحمید در بلوچستان، مثلا مولوی محمد عثمان قلندرزهی در خاش، مولوی محمد امین آسکانی در پشامگ سرباز و مولوی عبدالحکیم سیدزاده در گشت سراوان از او پیروی کرده و نه تنها از طالبان دفاع میکنند بلکه بعضی هم بطور صزیح از داعش و القاعده هم حمایت میکنند. با استقبال گستردهای که از طالبان در میان سنیان دیوبندی بلوچستان بعمل آمده، فشار و تهدید نسبت به دگر اندیشان بعد وسیعتری بخود گرفته است. و این را میتوان بمثابه لایه جدیدی از میزان حطر در این منطقه کشور درک کرد. با توجه به شکنندگی رابطه بین طالبان و جمهوری اسلامی ایران، امکان گسترش رادیکالیزم اسلامی بمراتب خشن تری در بلوچستان امکان دارد
بخشی از دگر اندیشان بلوچ در رابطه با مواضع جدید مولوی بطور علنی شروع به اعتراض کردند و بعضاً مواضع قبلی او را پنهان کاری و فاقد اصول بر شمردند. هر چند اعتراض به مواضع مولوی و بطور کلی دیدگاههای انحصار گرایانه دیوبندی پیروان او در در سیستان و بلوچستان چیز جدیدی نیست. در گذشته هم این دیدگاه با فشار، تهدید و هراس افکنی منتقدان و طرفداران سنیان غیردیوبندی همراه بوده است. در گذشته نزدیک ما شاهد تهدید صمصام (بخاطر اظهاراتی که معلوم نبود از او باشند)، تهدید دکتر عبدالعزیز دولتی در سراوان از جانب عدهای از دیوبندیان، تهدید و فشار بر دکتر عبدالوهاب شهلیبر در ارتباط با حقوق زنان، تهدید و فشار بر معلمان و فرهنگیان در سراوان و سرباز بخاطر انعطاف پذیری در حجاب و یا ورود مردان هنرمند به مدارس دختران بودیم. تهدید دکتر عظیم شه بخش پس از اعتراض به موضع گیری مولوی عبدالحمید در حمایت از رئیسی، تهدید و فشار بر یاسر کرد که اخیرا موضع مولوی را در حمایت از طالبان مورد انتقاد قرار داده بود و یا تهدید و فشار به یک کارگر زحمتکش بلوچ بنام ایمان ناروئی در یزد که حمایت مولوی را از رئیسی در یک کلیپ، ناشایست دیده بود هم در ماههای اخیر رخ داده است. احتمالاٌ تهدید و قشار بر افراد زیاد دیگری که در موردشان اطلاعی در دست نیست و یا بگذشته دور تری بر میگردند وجود دارد.
ممکن است مولوی بگوید چنین تهدید هائی کاری به او ندارد ولی واقعیت این است که او با تقویت انحصارگری دینی و تقویت کیش شخصیت و عملا سکوت در مقابل عملیات تهدید و فشار هواداران خود و اکنون مهمتر از هر چیز ستایش از رئیسی و طالبان که منبع الهام همه نیروهای خشنونت طلب و ضد حقوق انسانی بودهاند ادعاهای اورا از اعتبار خالی میکند. البته این هم یک واقعیت است که فشارها و تهدیدهای دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی بر مولوی و متحدانش هم ابعادی گسترده داشته است.
حال که مولوی در کنار جمهوری اسلامی برای دگر اندیشان و طرفداران حقوق انسانی و مدافعان برابری زنان و مردان، بویژه دربلوچستان ترس ایجاد کرده است، سکوت در مقابل آن میتواند بیش از هر زمانی مخرب باشد. با آگاهی به نیات و امکان سوء استفادههای سرکوبگران فاسد نظام حاکم، نیازبه بررسی سیستماتیک تناقضات و نتایج زیانبار نظرات مولوی ضروری است. بر خلا ف تمایلات ساکت سازی و آشتی جوئیهای مصلحتی، ضروری است که نگرش مولوی و طرفداراناش بطور جدی مورد نقد و مو شکافی قرار بگیرد. البته بین نقد علمی و منطقی و توهین شخصی تفاوت بسیار زیاد است.
برای نجات ایران اول ویرانش کنیم! فرید انصاری دزفولی
علی باقری؛ رشد بادکنکی، حسین علیزاده