Saturday, Sep 18, 2021

صفحه نخست » جهل مرکب ملی، اکبر کرمی

Akbar_Karami.jpgاگر دریافت مناسبی از توسعه، توسعه‌نایافته‌گی و مبانی آنان در میان باشد، آشکار است که ایران در بن‌بستی گرفتار آمده است که برون شد از آن کار چندان آسانی نیست و بعید است که تنها از عهده ی یک گروه، یک جریان و حتا یک نسل برآید! اهمیت ندارد استدلال‌ها ی ما چه هستند و آماج ما چه‌اندازه به میانگین رویاها ی مردم ایران، یا بالاتر رویاها ی جهانی نزدیک است. آن‌چه مهم است این است که پیش‌برویم و بیش‌تر و با هزینه‌ها ی کم‌تر پیش‌برویم. گام نخست برای پیش‌رفت آن است که بپذیریم ما هم از گزند توسعه‌نایافته‌گی که نکبت عظما در ایران است و همه ی بدی‌ها و بلایا ی دیگر به آن بازمی‌گردد، در امان نبوده‌ایم و نیستیم! ما هم بخشی از این دوال‌پایی هستیم که بر دوش این ملت مظلوم و تشنه ی ترقی سنگینی می‌کند.

کشورها ی توسعه‌نایافته یا در‌حال‌توسعه برآمد ملت‌ها و تاریخ‌ها ی توسعه‌نایافته هستند؛ و شوربختانه این آسیب محدود به هیچ گروه و جریان یا هیچ پهنه و ساختاری نیست و نمی‌ماند و در تمامی وجوه فرهنگی، زبانی و شناختی ادامه می‌یابد و تکثیر می‌شود. البته سهم ما در این نکبت به جهت امکانات و فرصت‌ها ی گوناگونی که از آن برخورداریم، گوناگون است؛ اما بعید است که هیچ‌کدام از ما بتوانیم به تمامی، تمامی خود را از زیر این بار سنگین و تاریخی بیرون بگذاریم و یک‌سر دیگران را در این آسیب مزمن دست‌کم پانصد ساله مقصر بدانیم. اگر کسی می‌تواند، و چنین می‌کند باید در درک خود از توسعه‌نایافته‌گی تجدید نظر کند. چه، توسعه‌نایافته‌گی یک آسیب‌ مزمن و سیستماتیک است؛ یعنی کل منحنی توزیع نرمال را جا‌به‌جا می‌کند! حتا فرایند درک و صورت‌بندی ما از نرمالیته (طبیعت و طبیعی بودن) و توزیع آن را مخدوش می‌کند! چنین ‌پدیده‌ای را می‌توان نادانی مرکب ملی (و گاهی قومی) تلقی کرد؛ نادانی که نه تنها به‌طور چیره پنهان است، که گاهی به صورت دانایی وانموده و‌ ستوده می‌شود.

بگذارید برای آشکاریدن ادعای خود به چند نمونه ی جان‌سوزاشاره کنم.

ما ایرانی چند نسل است که برای حقوق برابر میان زنان و مردان مبارزه کرده‌ایم (یا به تعبیر دقیق‌تر ادعا ی آن را داریم و ادا ی آن را در آورده‌ایم)! چه قدر پیش رفته‌ایم؟ به فرسنگ‌هایی که دولت‌ها پیموده‌ یا نپیموده‌اند خیره نشوید! ما، یعنی خانواده‌هایی ایرانی کجا ایستاده‌ایم؟ چند درصد از پدرها و مادرها ی ایرانی به تقسیم برابر ارث و مرده‌ریگ خود در میان فرزندان اهتمام نشان داده‌اند؟

ما ایرانی‌ها سده‌ها است در خیال خوش آزادی بوده‌ایم، خوانده‌ایم، خوابیده‌ایم و خواب دیده‌ایم، چند درصد از خانواده‌ها ی ایرانی به توزیع آزادی در میان فرزندان خود برخاسته‌اند و آزادی جنسی و سکسی را برای دختران خود خواسته‌اند؟

در ایران حدود 148 سال پیش یوسف‌خان مستشارلدوله ی تبریزی کتاب یک کلمه ی خود را نوشت؛ از ایران بگذریم که هنوز که هنوز است، قانون در خم کوچه ی فقها ی فسیل شده در عهد دقیانوس مانده است و هرگاه که صاحبان قدرت اراده کنند می‌توانند به چشم برهم‌زدنی از همه ی آن عبور کنند؛ ما ایرانی‌ها ی بیرون از وطن مگر بیش‌تر از 148 دلیل عقل‌پسند برای دور زدن قانون و درو دمکراسی سراغ نداریم!

باید جایی بپذیریم که ما ملت نابالغی هستیم و دریافتمان ازمفاهیمی همانند قانون، آزادی، برابری، و دمکراسی به اندازه ی کاسه ی سرمان است که از ظرف کوچک فرهنگ ایرانی پر شده است. اصلن عجیب نیست؛ همه چیزمان به همه چیزمان می‌آید! همه چیز را از حکومت‌ها (دیگری بزرگ) می‌خواهیم و درست به همین دلیل است که همیشه گرفتار حکومت‌ها ی همه‌کاره (تمامت‌خواه) و هیج‌کاره (ناکارآمد) بوده‌ایم. دولت‌ها و حکومت‌ها (هرچند ما منتقد آن‌ها باشیم) کم و بیش برآمد ملت‌ها هستند و در قد و قامت آن‌ها کوتاه و بلند می‌شوند.

از این چشم‌انداز آسیب‌شناسی توسعه‌نایافته‌گی و درمان و جبران (پایش و یابش) آن نه‌تنها بسیار دش‌وار که برون‌شد (بالش و پالایش) از آن گاهی ناممکن می‌نماید. همین حس ناممکن بودن (خود‌آگاه یا ناخود‌آگاه) تغییر مطلوب است که در جان ما تیره‌گی ناامیدی را هر روز بزرگ‌تر از دی‌روز می‌کند؛ جریان‌ها و گروه‌ها را در برابر هم قرار می‌دهد؛ و لایه‌ای دیگر به دش‌واری‌ها ی موجود می‌افزاید.

باید پذیرفت که هیچ راه آسانی به رهایی از این نکبت وجود ندارد؛ باید پذیرفت که هیچ گروه و جریانی به تنهایی نمی‌تواند راهی به رهایی بگشاید؛ ‌باید پذیرفت که هسته ی سخت خودآگاهی، با خودآگاهی به بزرگی و مهابت این آسیب ملی نطفه می‌بندد و برون‌شد از آن نیز به یک‌ هم‌کاری ملی گره خورده است.

یکم. توسعه‌نایافته‌گی امری تاریخی و تمدنی و زیست‌مانی است؛ نباید به جهت نادانی مذهبی‌ها ی حاکم بر ایران‌ ام‌روز (به طور ویژه) و حتا نادانی حاکم بر پهنه ی ادیان و مذاهب (به طور عام)، این آسیب را مذهبی و دینی ارزیابی کرد، و از آسیب‌شناسی‌ها ی دقیق‌تر و عمیق‌تر که ما را به عمق تاریخ و فرهنگ حواله می‌دهد، سرباز زد و هم‌آوردی مدرنیته با هیدارا ی سنت ‌را به یکی از صورت‌بندی‌ها ی دم‌دستی سنت، یعنی صورت‌بندی دینی و مذهبی فروکاست.

به عنوان نمونه انقلاب اسلامی هرچند رگه‌هایی از رویاها و ادعاها ی دینی را با خود داشت، اما به واقع واکنشی بود که سنت در برابر مدرنیته (و همین خواسته‌ها ی ریزو درشت که مدرن‌ترها داشتند) نشان داد؛ انقلاب اسلامی بازگشت یک ساختار و بافتار به شدت سنتی به ست‌پوینت‌ها ی آشنا، مطلوب و آرامش‌بخش خود بود.

دوم. نمی‌توان به آسیب‌شناسی‌ها ی فرهنگی (به این بهانه که زمان‌بر است) بی‌توجهی کرد؛ و نیز نمی‌توان از راه‌حل‌ها ی سیاسی ( به این بهانه که روبنایی هستند) به آسانی گذشت. هم تجربه ی پهلوی‌ها و هم دوران سازنده‌گی اکبر هاشمی رفسنجانی (با همه نقدها و ایرادها) آشکارا نشان داد که این دست الویت‌بندی‌ها (حتا اگر به نیت خیر بانیان آن بازگردد) در عمل گره‌هی از کار فروبسته ی ما نخواهد گشود. و در به‌ترین حالت، تنها گره‌هی بر گره‌ها ی موجود می‌افزاید.

سوم. هرچند پهنه‌ها ی گوناگون در اجتماعات انسانی و در یک ملت‌-دولت مدرن خودبسنده‌اند و باید باشند، اما این پهنه‌ها ی خودبسنده به شدت و به‌گونه‌ای عمیق در هم‌تنیده‌اند و بر هم اثر می‌گذارند. در نتیجه هر نسخه‌ای برای توسعه در ایران (به ویژه پیش از استقرار یک دولت مدرن و دمکرات و سکولار) باید متوازن، پایدار و همه‌جانبه باشد؛ هر گونه الویت‌بندی در کاربست توسعه و‌ لوازم آن می‌تواند به یک ناکامی دیگر بینجامد. دست‌کم این دست اولویت‌بندی‌ها به شکاف و شقاق در میان نیروها ی دمکرات دامن می‌زند و گذار از سنت را با دش‌واری‌ها ی بسیاری هم‌راه خواهد ساخت.

به عنوان نمونه خواسته‌هایی همانند فدرالیسم (که از برساخته ی پیشامشروطه ی ممالک محروسه ی ایران هم استشمام می‌شود) موضوعاتی نیستند که بتوان آن‌ها را برای فردا گذاشت. باید حوصله و ظرفیت‌ها ی لازم برای یک گفت‌وگو ی ملی در این موارد را فراهم آورد؛ اساسن توسعه چیزی نیست، مگر امکان همین گفت‌وگوها ی ملی و گاهی دردناک که مدنیت نامیده می‌شود. اهمیت ندارد اطراف این منازعه وقتی به چنین گسل‌هایی نزدیک می‌شویم چه ادعاهایی دارند! ملی‌گرایی در نبود امکان این دست گفت‌وگوها میلی‌گرایی است و به هر جا به رسد به دمکراسی و آزادی نو برابری می‌رسد؛ و نیر دفاع از حقوق اقوام و خواست‌ها ی منطقه‌ای در ظلمت انکار تاریخ یا توهم بازنویسی تاریخ راه به هیچ دهی نخواهد گشود.

چهارم. نباید در فرایند گذار از سنت استبداد به براندازی، اصلاح‌طلبی و حتا محافظه‌کاری یک‌جا و یک‌سر نه گفت و این جمعیت‌ها ی بزرگ را از دریا ی خروشان ملت و انرژی عظیم دمکراسی‌خواهی بیرون گذاشت؛ این راه‌کارها و عصبیت‌ها مدنی نیستند! نه ممکن است و نه مطلوب که لایه‌هایی از مردم را با این برچسب‌ها ی کشدار از فرایند ملی برانداختن استبداد و برساختن دمکراسی بیرون بگذاریم! باید انگاره‌ای برای انسجام و هم‌سویی پیش‌بگذاریم و به گفت‌وگوها ی ملی دامن بزنیم. ما ایرانیان از آن رو که برآمد یک فرهنگ و سنت دمکراتیک و متعادل نبوده‌ایم، هیچ‌کدام از امکانات لازم برای یک گفت‌وگو ی سالم و شکوفا بهره‌مند نیستیم. هم‌پارچه‌گی، و هم‌سویی برای رسیدن به آماج مشترک دریافتی مدرن و مدنی است که در سنت به سختی دیده می‌شود. هم‌پارچه‌گی یعنی پذیرش گوناگونی و هم‌سویی یعنی به رسمیت شناختن تفاوت‌ها در سطوح گوناگون. سنت با یک‌پارچه‌گی و مناسبات آن بالا آمده است و پیش می‌رود و طبیعی است که درکی از این مفاهیم ندارد. در سنت خودبسنده‌گی و خودبنیادی و فردانیت (که ستون فقرات مدرنیته اند) امری نکوهیده و ناپسند است و کشته می‌شود. در سنت همه‌گان به ذوب شدن در ولایت یک "دیگری بزرگ" دعوت و مجبور می‌شوند. یم

پنجم. هر تصویر و تصوری که از توسعه‌ و توسعه‌نایافته‌گی ‌داشته باشیم و در هر گوشه‌ای از زمین سیاست ایران ام‌روز ایستاده باشیم، نباید فراموش کنیم که توسعه‌نایافته‌گی یک پکیج و‌‌ بسته است؛ و ناچار راه‌ها ی گذار و عبور از آن‌هم. به عنوان نمونه اگر آزادی می‌خواهیم نباید دچار توهم آزادی خوب و بد بشویم! آزای در هر معنا ی محصل و حداقلی یعنی همان آزادی ای که شما بد تلقی می‌کنید! یعنی به دیگران این امکان داده شود که آن‌گونه زنده‌گی کنند که شما نمی‌پسندید! آزادی یعنی حق خطا کردن. انکار آزادی در این معنا ستون فقرات سنت ایرانی است که هم پیشا‌اسلامی است و هم هنوز بر جان و جهان ما ایرانی‌ها (که از جمهوری اسلامی به ستوه آمده‌ایم) سیطره دارد؛ و شگفتتا که هر سیطره و سلطه ی به دیگری بزرگ می‌رسد از همین نقطه آب می‌خورد.

ششم. در کشورهایی همانند ایران برای هیچ مشکلی راه‌حل آسان وجود ندارد؛ حتا اگر روی کاغذ و در اوراق‌ کتاب‌ها ی توسعه این‌گونه به نظر برسد. ما با مجموعه‌ای بزرگ از تریدآف‌ها ی گوناگون روبه‌رو هستیم که هر‌گونه تصمیم‌گیری و انتخاب را دش‌وار و شکننده می‌کند. باید با تعمیق دمکراسی و فرهنگ در فرایند برانداختن استبداد، زمینه‌ها ی مشارکت گرو‌ها ی مختلف را چنان بالا ببریم، که امکان سازش پایدار فراهم آید. تعمیق فرایند تصمیم‌گیری به تعمیق فرایند تصمیم‌سازی و هر دو در گرو آماده‌گی ما برای تغییر و تن دادن به قدر مقدور است. باید آماده ی بازاندیشی در بسیاری از مفاهیم، شعارها، نام‌ها، رویاها، آرمان‌ها و اهداف کوچک و بزرگ خود باشیم. باید با سنت ایرانی و تاریخی «سازش‌ناپذیری» خداحافظی کنیم و وقتی پای آزادی ایرانیان و آبادی ایران در میان است اگر لازم باشد با شیطان هم سازش کنیم.

باید راهی برای هم‌کاری با هم پیدا کنیم؛ این نکته هم راه و هم هدف هر تصور و تصویر قابل اعتنایی از توسعه و پیش‌رفت است؛ اگر اکنون که هنگامه ی توزیع هزینه، زندان، سرکوب، سرب و دربه‌دری است به هم‌کاری‌ها ی ملی اهتمام نشان ندهیم، بعید است که درهنگام توزیع غنایم، آزادی، شان، ثروت و قدرت بتوانیم با هم سازش کنیم! اگر در فرایند برانداختن جمهوری نکبت اسلامی نتوانیم با هم کار کنیم، در برساختن دمکراسی هم کم خواهیم آورد و یک بهار آزادی دیگر به آسانی خزان خواهد شد.

زمین سخت سیاست در ایران باید شخم بخورد و زیرو‌رو شود؛ چنین انرژی و زوری در هیچ‌یک از جریان‌ها و گروه‌ها ی سیاسی و فرهنگی به تنهایی دیده نمی‌شود. باید به تقسیم کار و توزیع آرمان‌ها ی ملی تن بدهیم؛ باید بپذیریم که ما یک ملت چهل‌تکه هستیم؛ یک‌پارچه‌گی ملی را فراموش کنید و به هم‌پارچه‌گی ملی بیاندیشید و دیگران را به رسمیت بشناسید؛ و سر سفره بیاورید. اگر گروه‌ها ی مختلف اصلاح‌طلب و برانداز و حتا محافطه‌کار به رودررویی نالازم با هم ادامه دهند، برنده این دعواها ی تحمیلی تنها علی خامنه‌ای، استبداد و گروها ی «کلفت‌خور و نازک‌کار»ی خواهند بود که تنها به غارت سرمایه‌ها ی ملی مشغول هستند. بسیاری از دعواها ی موجود در پهنه ی سیاست در ایران ام‌روز نالازم و کاذب است.

علی خامنه‌ای و استبداد و غارت به هم وابسته و بسته‌اند؛ او به غارت‍گران امکان غارت می‌‍دهد و غارت‌گران به او امکان ماندن. اگر با فرایند غارتی که در ایران جاری است، مخالف هستید راهی به هم‌کاری و هم‌دلی در پهنه ی سیاست بجویید. راهی برای هم‌پارچه‌گی. راهی برای هم‌جوشی و هم‌سویی و حاکمیت ملی. اگر بتوانیم ملت را حاکم بر سرنوشت خود کنیم و در این امر جدی باشیم، مشکلات دیگر هم آسان‌تر بر طرف خواهد شد. استقلال‌طلبی (و حتا تجزیه‌طلبی) که در انتهایی‌ترین سر طیف انگیزه‌ها و آرمان‌ها ی شهروندی جای می‌گیرند، در یک بستر مدرن، دمکرات و متعهد به حقوق بشر آسان‌تر بررسی و رسیده‌گی می‌شود.

اصلاح‌طلب‌ها، براندازها و حتا محافظه‌کاران به واقع و به طور چیره مساله ی ایران ام‌روز نیستند. و حتا می‌توان گفت هیچ گروه‌ و جریانی در همه ی منحنی‌ها ی توزیع‌ها ی نرمال به یک جریان و یک گروه متعلق نیست. یعنی ما هم‌چون دریایی هستیم که در موج‌ها ی گوناگون جا ی‌ مان عوض می‌شود؛ گاهی بخشی از اکثریت هستیم و گاهی بخشی از اقلیت؛ گاهی اصلاح‌طلب هستیم و گاهی برانداز یا محافظه‌کار. مساله ی اساسی ما نادانی در درک همین نکته است که به ناتوانی در درک آشتی ملی، ضرورت، و کاربست آن می‌رسد. هر فهمی از "مدنیت" و "مدرنیت" در جایی به آشتی و صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز می‌رسد؛ در نتیجه عجیب نیست اگرآرمان آشتی ملی در گرو هرمنوتیک صلح مانده باشد. یعنی در هر کجای این تاریخ و خاک و خاطره هستید باید همه ی باورها، داوری‌ها و آرمان‌ها ی خود را محدود به صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز کنید؛ باید همه چیز را محدود به اعلامیه جهانی حقوق بشر کرد.

واقعیت بزرگ این دریا زیبا ی ملی اقلیت‌ها هستند. موج‌ها ی اکثریت (در پهنه‌ها ی گوناگون) می‌آیند و می‌روند، آن‌چه همیشه‌گی است اقلیت‌ها هستند که باید پاس داشته و بزرگ پنداشته شوند. آرمان‌ها ی تاریخی، ملی، قومی، زبانی، دینی، مذهبی و سیاسی گاهی بزرگ‌تر از ما هستند (یا بزرگ‌تر به نظر می‌رسند)، اما هیچ چیز به واقع و در یک تحلیل دقیق و عمیق، (پیش از حاکمیت قانون، حقوق بشر و دمکراسی) بزرگ‌تر و برتر و سرتر از «حقوق بشر» نیست؛ و نمی‌تواند باشد. تعهد به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر هم راه و هم هدفی است که می‌تواند اکثریت ملت را در برابر استبدا و غارت ملی جاری در ایران هم‌پارچه و هم‌سو کند.

از نادانی گریزی نیست؛ آدمی‌زاده‌گی و نادانی و خودبسنده‌گی با هم زاده می‌شوند؛ همه آن‌چه می‌دانیم چیزی بیش از حدس‌ها ی ما نیستند که در انتظار حدس‌ها ی به‌تر و کارآمدتر ایستاده‌اند. نادانی و خود‌آگاهی به آن و حق خطا کردن از بنیادها ی اعلامیه جهانی حقوق بشر است. اگر در جایی به مخالفت با حقوق بشر کشیده می‌شویم باید اطمینان داشته باشیم که به جهل مرکب مبتلا هستیم. اهمیت ندارد چه‌اندازه خود را مخالف استبداد، و غارت و بی‌داد جاری در ایران می‌دانید، اگر به حقوق بشر نمی‌اندیشید، و آن را پاس‌نمی‌دارید، یا گاهی آن را (به دلایلی که مهم‌تر به نظر می‌رسند) معلق می‌کنید، شما هم در جایی به این آسیب ملی و مزمن می‌رسید و دانسته یا نادانسته بخشی از آن فاجعه هستید. اگر گروهی و جریانی را از فرایند گفت‌وگو بیرون گذشته‌اید، یا اگر خود اهل گفت‌وگونیستید و بیرون از زمان ایستاده‌اید، شما هم هیچ نسبتی با راه حل‌ها ندارید.

از نادانی گریزی نیست؛ آدمی‌زاده‌گی و نادانی و خودبسنده‌گی با هم زاده می‌شوند؛ اما آن که دیگری را نمی‌بیند و تاریخ نمی‌خواند، موزد‌آتنها نادان نیست؛ او گرفتار نادانی مضاعف، مرکب و چندلایه است. او خودبسنده نیست؛ خودویران‌گر است. او زاده نمی‌شود؛ او سقط می‌شود؛ او هیچ‌گاه نبوده است.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy