۱
این روزها پرسش بسیارانی ست که چرا مردم میهنمان در برابر ستمگریهای حکومت اسلامی و وجود مشکلات فراوان اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی ساکت نشستهاند و کاری نمیکنند؟ چرا جنبش اجتماعیای که توان برچیدن بساط ستم و تباهی و جهل داشته باشد برپا نمیشود؟ آیا این سکوت ناقوس نومیدی از حرکتهای مردمی، تغییر بنیادین و ضعف جنبش و جامعه مدنی ست یا تداوم فردمحوری و رهبرگرایی، و نشانه این که بخشی از مردم منتظرند رهبری با یال و کوپال یک ناجی (یا منجی) ظهور کند تا به فرمان وی در راه نجات خویش گام بردارند؟
چنین پرسش هایی به نظر من همه جانبه و منصفانه نیستند و همۀ آنچه در جامعه ما گذشته و میگذرد را بازنمی تابانند.
واقعیت این است که بخشی از مردم میهن ما درهمین چهل و اندی سال تن به ستم و بیداد ندادهاند و سکوت نکردهاند. جنبشها و اعتراضهای سیاسی، مدنی و صنفی و خیل فعالان و مبارزان در کف خیابانها، دربند و خفته در گورهای فردی و جمعی شاهدانند. همین جنبشها، اعتراضها و حرکتها نشان دادهاند که بخشی از مردم به نقش" شهروندی " و مسئول بودن خویش تا حد زیادی پی بردهاند، و علیرغم سرکوبهای دهشتناک حکومت اسلامی به پا خاسته، به صحنه آمده و حرکت کردهاند بی آن که چشم انتظار رهبرِ نجات دهنده باشند، مردمی که پی بردهاند رهبر و ناجی خودشان هستند و نقش خویش به عنوان توده بی شکل و فرمانبر و قربانی تغییر دادهاند. اینان نقش پراهمیت" رهبری" و رهبری جمعی در هدایت جامعه در مسیر تحول و ترقی را دریافتهاند و نشان دادهاند که ناجی و رهبرگرایی فردمحورانه عادت جمعی و تاریخی همه مردم میهنمان نشده است.
واقیعت این بوده و هست که مراد، ارباب، شاه و ولی فقیه گاه محرک مؤثری برای حرکت تودهها و جنبشهای سیاسی، مذهبی و اجتماعی بودهاند، اما تجربههای دهه اخیر در میهنمان نشان داده است که ورق در حال برگشتن است وهمه مردم چشم انتظار ظهور رهبر و ناجی نیستند، درست خلافِ بخشی ازمردم و کنشگران سیاسی و اجتماعی که توان و نقش مردم و خویش را باور ندارند و نقش یک رهبر و ناجی را در برانگیختن جنبش اجتماعی گسترده تعیین کننده میپندارند.
۲
قربانی چشم انتطار" ناجی" ست، و بخشی از مردم میهنمان، حتی کنشگران سیاسی و فرهنگیِ ولایت فقیه ستیز، منتظرالناجیاند. چرا؟ چرا اینان حق حاکمیت خود را به پای افرادی که آنان را "رهبر" و " ناجی" میپنداشتهاند، ریختهاند؟، "شخصیت" هایی که در اکثر موارد نقشی ارتجاعی و به زیان مردم و جامعه ایفا کردهاند. چرا هنوز به جای خودیابی و یافتن نقش خویش دردستیابی به آزادی، رفاه و همبستگی دل به "رهبر و ناجی" گرایی و تعمیم پارهای اقدامهای مثبت آنان خوش کردهاند و چشم اندازهای تاریخی را تنگ ترمی کنند.؟
چرا فردیت، نقش شهروندی، کار و حرکت جمعی و سازمان یافته و فهم و عمل "رهبری جمعی" به این حد از بی بضاعتی و ضعف کشیده شده که پس از قرنها تجربههای تلخِ سلطۀ رهبران نالایق وبی بصیرت هنوز به دنبال رهبر و نجات دهنده هستند. این شخصیت پرستی و رهبرمحوری فردگرایانه و دیدن نقش تعیین کننده شخصیتها در تاریخ ما ریشه در کجا دارد؟
آیا بخش بزرگی از مردم میهن ما محکوم به حرف شنوی و اقتدا به رهبراناند، و نیازمند ارباب و مراد و ناجی، و خود ظرفیت و توان ایفای هیچ نقشی در جنبشها و حرکتهای اجتماعی نداشته و نخواهند داشت؟
چرا تاریخ ما زندگینامه رهبران است و در آن به ندرت خبری از مبارزات و تلاشهای مردم و جنبشهای اجتماعی ست؟. چرا تاریخ ما تاریخ رهبری فردی و نشاندن یک شخص بر اریکه قدرت و دادن این حق به اوست تا به نام مردم، و بدون نظارت و مهار هر آنچه خواست، انجام دهد.
۳
رویکردها و تجربههای روانشناسانه و جامعه شناسانه، شرایط عینی و روانی جامعه، شناخت بستر جامعه شناختی مردم نشان دادهاند که درمیهن ما ناتوانی و گریزاز همکاری، همگرایی، کار جمعی و تمایل به فرد محوری و رهبرگرایی عمری طولانی دارد. فرهنگ کار جمعی، فرهنگ پذیرش رهبری جمعی با رعایت حقوق فرد در میهن ما درحاشیه زیسته و فردمحوری و رهبرگرایی متن زندگی و جامعه را از آنِ خود کردهاند. بازتاب حضور چنین گرایشی قدرتمند به ویژه در جامعه سیاسی، فرهنگی و روشنفکری فکر و رفتارخود محورانه، خودحق پندارانه، فرقه گرایانه و قبیله پرستانه را سبب شده است. رهبر و ناجی برای این بخش از ایرانیان فردیست که راه نشان میدهد و دیگران میبایست بی چون و چرا وی و مسیر تعیین شده توسط او را دنبال کنند. بی دلیل نیست که حتی تجربه مشروطیت و برخی جنبشها و حرکتهای اعتراضی که بدون رهبری فردی شکل گرفتند، مُهر چنین شیوهای خوردهاند.
دلایل این رهبرمحوری در میهنمان ناشناخته نمانده است.
ویژگیها و عقب ماندگیهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، جغرافیایی- زیستی و فرهنگی، و ویژگیها واختلالهای روانی و رفتاری فردی و جمعی را عوامل ابتلای به فردمحوری و رهبرگرایی و چشم انتظار ناجی بودن دانستهاند.
نهاد دین (و مذهب) " امام زمانی"، امامی که نه فقط میهن ما که جهانی را نجات خواهد داد، فردمحوری و ناجی گرایی (و منجی گرایی) آموزش میدهد، و نهادینه میکند. نهاد پادشاهی به همراه ذهن استبداد زده و ذهنیت خودکامگی و فرهنگ پدرو مرد سالاری دربروز و ماندگاری این نحوه نگرش نقش ایفا کردهاند، ودر تاروپود روابط فردی، خانوادگی و اجتماعی ریشه دواندهاند به گونهای که دائم ذهنیت و رفتار استبداد زده باز تولید شده است. بحث " شخصیت انسان ایرانی"، به عنوان شخصیتی خود خواه، خود محور و فردمحور که بروز دهندهی ناهماهنگیهای ارزشی و رفتاری ست مطرح اما ناروشن است، و برای نمونه روشن نمیکند که کدام یک از عوامل (روانی یا اجتماعی) عامل شکل گیری چنین شخصیتی ست. مقولهی "ساخت استبدادی ذهن" ما ایرانیها نیز اگر چه این ذهنیت را متاثر از استبداد حاکم بر جامعه و حضور یک ساخت و نظام کهن و دیرینه فرهنگی - تاریخی میداند اما جای این سؤال را باز میگذارد که آیا درونی شدن ساخت تاریخی و اجتماعی و فرهنگی استبدادی در جامعه سبب پیدایی چنین شخصیتی شده یا آن ساخت و نطام بازتاب ویژگی روانی و ذهنی انسان است، ویژگی هایی که از طریق حافطه نوعی و تاریخی انتقال یافته است. آیا آنچه که " نهانی ترین لایههای درون ذهن " خوانده شده یک پدیده روانی - اجتماعی ست یا پدیدهای صرفا" روانی؟
ریشه تمایل و خواست فرد محورانه را در خودآگاه و نا خودآگاه فردی، جمعی و تاریخی نیز جستجو کردهاند که ساختار غیرعقلانی شخصیت انسان تودهای را ساختهاند. بر بنای همین ارزیابی و تحلیلها برخی بر این باورند که انسان ایرانی، انسانی با برخوردهای حسی و هیجانی و عاطفی ست، انسانی که با عقل و خرد میانۀ زیادی ندارد و شور وی بر شعورش سایه انداخته است، انسانی که توان هم زیستی و توافق و تفاهم و تحمل مخالف ندارد. انسان وابستهای که به دنبال نقطه اتکایی میگردد تا خود را تعریف کند و هویت یابد، ضعفها و کمبودهایش را در وجود آن نقطه اتکا (رهبر و ناجی) به قدرت بَدَل کند.
این دست ویژگیهای روانی و اجتماعی، و فردمحوری و ناجی گرائی، بارآورندۀ کاریزماهای جهل وجنایت همچون آیت الله خمینی در تاریخ میهنمان بودهاند؟ جانی و جاهلی که رهبری فرهمند و عطیه الهی جا زده شد تا با قدرت تلقین و توان بیان عوام پسندانه به عنوان اتوریته تاریخ غیر عقلانی سیلاب تودههای خمیری و بی شکل راه بیاندازد.
۴
نه فقط بخشی ازمردم در داخل کشور، بخشی از مهاجران و تبعیدیان نیز " منتظرالناجی"اند. تجربه مهاجرت اجباری، تبعید و زندگی در اروپا و امریکا نشان دادهاند که مشکل ناتوانی و ضعف دردرک و فهم فرهنگ دموکراتیک و کردار متناسب با آن و در نتیجه ناکامی در کار جمعی فراتر وعمیق تر از حدی ست که تصور میشود. بخش بزرگی ازایرانیان مدعی اپوزیسیون حکومت اسلامی در خارج از کشور، در شکل و شمایل حزبی و سازمانی، و چهرهها و شخصیتهای سیاسی و فرهنگی بعد از چهاردهه نتوانستهاند درپرتو همکاری و همگرایی یک جمع فراگیر و رهبری جمعی در خارج از کشور شکل دهند. درشرایط رها از سرکوب حکومتی و تجربه سالها زندگی در فضایی دمکراتیک، حتی طیفها و بلوکها سیاسی مدعی همفکری نتوانستهاند خودیها را تحمل کنند واختلافها را عقلانی و دمکراتیک مدیریت کنند. نگاه کنید به حزبها و سازمانهای طیف چپ، میانه و راست، خودشان (و خودمان) در طیفی همگون همکاری و همگرائی ندارند چه رسد به اینکه با طیفهای مختلف و متفاوت همکاری و همگرائی وجود داشته باشد. جمعهای سیاسی با هدف همکاری و همگرایی هم اگر شکل گرفته در اکثر موارد موقتی و شکننده و ناپایدار، و درآنها تفاهم و همکاری ضعیف و انشعاب و جدایی اپیدمی بودهاند. تنها تشکل هایی توانستهاند عمر طولانی داشته باشند که ایدئولوژیک، فرقهای و رهبر و ناجی محور بودهاند.
با همۀ این احوال نمیتوان و نمیباید روند رو به رشدِ تمایل به کار گروهی و جمعی را به ویژه در میان بخشی از جوانان ما در داخل کشور، و پارهای از مهاجران و تبعیدیان و محافل سیاسی نادیده گرفت. طرح و پذیرش مبحثی پیرامون رهبری جمعی و مدیریت عقلانی و دموکراتیک، به ویژه همکاری و همگرائی در میان شخصیتها و نیروهای اپوزیسیون در داخل و خارج، آنهم به مدد رشد نسبی جنبشهای مدنی تا حدی دلگرم کننده است. در این میانه بدون شک نقش فرد و شخصیت را در این جمع و حرکتها نمیتوان انکار و به طور مطلق نفی کرد، نقشی که با " فرد محوری" و " ناجی گرایی" متفاوت است افراد بسته به میزان تواناییها و کردارشان در جمع و جامعه جایگاه ویژهای خواهند یافت و تاثیرگذاریهای ویژه نیز خواهند داشت. نقش شخصیتها و افراد را در جوامع دموکراتیک شاهد بودهایم، رهبری موقت و کنترل شده با مکانیزمها مهار و نظارت، و قوانین دموکراتیک چه به هنگام انتخاب یک رهبر موقت و چه در شرایط پیشبرد امر رهبری در اکثر موارد تجربههای مثبت و کارآمدی را نشان داده است. ساختار و ساز و کار دموکراتیک و رشد جامعه مدنی قدرت گیری دیکتاتور و رهبران نالایق و بی کفایت را کاهش، و تاثیرگذاری انسانهای شایسته و مسئول را افزایش داده است.
.....
نکته:
ناجی دردو معنا آمده است، برخی فرهنگهای فارسی" نجات یابنده" (مثل دهخدا) و برخی دیگر" نجات دهنده" (صدری افشار- فرهنگ فارسی امروز، وفرهنگ سید علی رضوی بهابادی) معنا کردهاند. من دومی را میپسندم، چرا که نمیخواهم یاد و نام " منجی عالم" را تداعی کنم.
منبع مقاله: کیهان لندن
ارتش چرا ندارد، سپیده حجامی