عدهای در جامعه ایران میخواهد از دست استبداد آزاد شوند و تصور میکنند، قدرت حاکم بایستی به رهبری کسی تغییر کرده و با تغییر قانون و فشار دولت جدید از بالا، مردم را با هر روشی بسوی آزادی و دمکراسی هدایت کند.
متاسفانه کسانی که اعتقاد به تغییر از بالا دارند، به این امر توجه نمیکنند که دمکراسی زمانی ممکن میشود که انسانها از حق حاکمیت خود برخوردار بگردند و امکان برخوردار شدن از حقوق خود را بدست آوره و بر اساس این برخورداری وجدان به حقوق در آنها آنقدر قوی شود که بصورت خودجوش به آن حقوق عمل نمایند. این تحول از بالا به پایین جواب نمیدهد. آقای بنی صدر و آلن تورن جامعه شناس فرانسوی معتقد به تغییر از پایین هستند. یعنی معتقدند تشکیل جامعه حقوندان تنها از پایین و در بستر اجتماعی با این اصول که: تغییر کنی تا تغییر دهی، و هر کس خود خویشتن را هدایت میکند، و هر کس باید در رهبری شرکت، و هر کس خود مسئول است، میسر است.
دفاع از حقوق انسان و حقوق طبیعت و حقوق شهروندی از اساس زندگی در دمکراسی میباشد و بدین خاطر اعتقاد به استقلال و آزادی فرد و اجتماع، امکان تحول در انسان و جامعه را ممکن مینماید. جامعهای که در آن انسانها استقلال در انتخاب دارند و در نوع انتخاب آزاد هستند، امکان تحول بسوی دمکراسی را مییابد.
آیا در این تحول زور گفتن و زور شنیدن که ضد حقوق و امکان برخوردار شدن از حقوق را ناممکن میکند، میتواند موتور حرکت و تحول بسوی دمکراسی بگردد؟ نه! و قابل توجه اینکه مستنبد صالح وجود ندارد. خاطر نشان میشوم که عدهای در باره آقای خمینی بعد از آمدن به ایران و موافق اعدامها شدن، هم تصور میکردند، او فرد صالحی است. این قبیل افراد در مواردی که آقای خمینی زور میگفت را نادیده گرفتند و چشمانشان را بروی این امر بسته بودند و بجای سنجیدن خمینی به حق بالعکس حق را به خمینی میسنجیدند!
تجربه نشان داد که آدم زور گو بر زور گویی خود میافزاید تا بر صندلی قدرت بماند و در این رابطه مردم هستند که سنگ زیر آسیاب استبداد میگردند. امری که در طول تاریخ تکرار و تکرار شده است این است: " فشار استبداد مردم را از حقوق خالی و از زور و خشونت پر میکند. "
برای خروج از این چرخه بیماری استبداد، اطلاع رسانی و آموزش، رکن اصلی امکان بوجود آمدن تغییر در مردم و جامعه است. وجدانهایی که به زور مشروعیت میدهند بایستی تغییر ساختار داده و به آزادی و استقلال فرد و اجتماع مشروعیت داده و ایمان آورند.
میتوان گفت که بهترین زمان تحول در ساختار ذهن، دوران کودکی میباشد. نقش والدین و مخصوصا مادر در ساخت ذهنیت متناسب با زیست در حقوقمداری امر شناخته شده و مسلمی میباشد. البته پدر نیز همچون مادر هم مسئول و هم بایستی در تربیت و رشد فرزند فعال عمل کند.
در اینجا به نقش پدر و مادر و کودک و حقوقی که هر دو نسبت به همدیگر دارند میپردازم
قدر مسلم اینکه هر کس با کرامت و با حقوق بدنیا میآید بدین خاطر حقوق کودک نباید نقض شود و آنکس که کرامت و حقوق کودکان را نقض کند، خطای بزرگ انجام داده و مجرم است و عذر و بهانهای از او پذیرفته نیست.
از آنجا که کودک حق برخوردار شدن از حقوق را دارد، بایستی از راه عمل به حقوق آموزش ببیند و تربیت بگردد و رشد کند. کودکان نبایستی از عمل به حقوق انسانیشان باز داشته شوند. بازیها، انتخابها، داستانها و... همه امکان آموزش بر اساس اصل برخوردار شدن از حقوق و آشنایی با حقوق و زیست بر حقوق را میتوانند و بایستی ممکن کنند.
خانواده بهتر است، از ذهن دور نکند که کودکان اعضای خانواده هستند و حق دارند تا زمان رسیدن به رشد کافی از مهر والدین و از تربیت حقمدار آنها برخوردار بگردند. زندگی بدون مهر و عشق برای کودک مثل گیاهی میماند که بخاط دریافت نکردن آب زندگی، برگهایش را از دست میدهد و میکوشد زنده بماند. اگر کودکی یتیم شود جامعه باید نیازهای او را با بوجود آوردن نهادهای مختلف برطرف نماید.
میدانیم که رشد، فطری بشر است و یکی از حقوق انسان میباشد. بنا بر این کودکان باید امکانات رشد را از طرف والدین در درجه اول و در درجه دوم از جامعه بصورت امکانات مختلف تربیتی دریافت نمایند تا استعدادهایشان شکوفا گردد و بتوانند در ساخت جامعه حقوندان و برای تضمین آینده بهتر در عدم خشونت و رشد یاب تربیت بگردند.
نقش پدر و مادر در تربیت در درجه اول نقش الگوی راهنما بودن است. یادمان بماند که دو صد گفته چون نیم کردار نیست. آنهم کردار وعملی که بر اساس رعایت و عمل به حقوق و عدالت باشد. بدین خاطر نقش پدر و مادر این نیست که کودکان را مجبور نمایند که عقیدهای را بپذیرند و یا مجبورشان نمایند که در قبول عقیده و مرامی اطاعت کنند و مطیع نظر و عقیده پدر و مادر بگردند.
آن والدینی که بین فرزندان خود تبعیض قائل میگردند و یکی را بر دیگری برتری میدهند و یا اینکه فرزند پسر را بر دختر برتری میدهند و یا فرزند اول و نیز برخی فرزند آخر را بر دیگر فرزندان بر تری میدهند، خانواده را دچار بیماری میکنند و بجای همگرایی در خانواده، فرزندان را بر ضد یکدیگر و در مقابل هم قرار میدهند. این عمل ضد حقوق انسان و کودک میباشد.
کودکان بی سرپرست و یتیم حق دارند که از امکانات رشد و تربیت برخوردار بگردند و این امر را جامعه باید برای آنها ممکن نماید. دولت و انجمنها و... چون سرپرستی کودکان را عهده دار میشوند نباید آنها را مجبور به عقیده و مرامی نمایند. در چنین مواردی خویشاوندانی که مستعد سرپرستی آن کودکان در چنین شرایطی هستند و پیش قدم میشوند بر دولت تقدم دارند.
*کودکان یتیم حق دارند که از محبت برخردار بگردند و به عنوان عضو جامعه حقوند تربیت بشوند و این وظیفه جامعه با امکاناتی که فراهم میکند میباشد. این کودکان حق دارند که در عدم تبعیض تربیت بگردند و امکانات رشد را دریافت نمایند.
کودک حق دارد از داشتن مهر و محبت و کوشش پدر و مادر در این راستا برخوردار بگردد، فرزندانی که در خارج خانواده متولد میشوند بایستی از این حق برخوردار بگردند و نبود سند ازدواج و یا ترک یکی از دو همسر از رابطه زناشویی، نافی حق برخودار شدن کودک از مهر و محبت و تربیت نمیگردد.
کودکان چون عضو جامعه شهروندی هستند، حق دارند به عنوان شهروند تربیت بگردند و انسانهای مسئول در قبال دیگران بشوند.
مادرانی که بار تربیت و تکفل فرزندان را بر دوش دارند برای جبران کسر مالی خود حق دارند از بیمههای اجتماعی را که در این زمینه، جامعه امکان آن را بوجود میآورد از کمکهای اجتماعی برخوردار بگردند. در صورتی که پدر توان مالی داشته باشد بایستی و وظیفه دارد مخارج کودک را بر عهده بگیرد.
قانون و قانون گذار زمانی حق دارد دخالت در امر تربیت کودکان و دفاع از آنها در خانواده را بنماید که پدر و مادر بنا به شواهد کافی شرایط تربیت فرزند را نداشته باشند و یا اینکه خشونت (تعریف و حدودش را متخصصین مشخص میکنند) را اساس رفتار خود با کودکان قرار داده باشند. پدر و مادرهای معتاد و یا دچار بیماریهای روانی و... از این جمله میباشند.
از آنجا که خشونت زدایی اساس کار روابط و تربیت کودک میباشد، کودکی را نمیتوان و نباید به کارهایی همچون سربازی اجباری و جاسوسی و دزدی و... مجبور نمود. حتی وادار کردن کودکان به نزاع نیز خطا و ممنوع است. متاسفانه عدهای از والدین فرزندان خود را سعی میکنند متجاوز تربیت نمایند و به آنها از کودکی این روشها را میآموزند.
کودکان حق دارند که دفاع از خود و دفاع از حقوق خود را از کودکی بیاموزند و تفاوت تجاوز به حقوق و دفاع از خود را از والدین آموزش ببینند. این آموزش فیزیکی تنها نمیباشد بلکه دفاع از حقوق کلامی و رابطهای نیز هست. پدر و مادر هم حق ندارند به حقوق کودکان خود تجاوز کنند. چنین حقی وجود ندارد. بسیار شنیده میشود که میگویند این حق پدری و یا مادری من است که در تربیت خشونت اعمال کنم. در صورت دیدن تجاوز، مخصوصا فیزیکی به کودکی، این حق همگان است که از حق کودک دفاع نمایند و حتی تا حد شکایت علیه اعمال کننده خشونت دفاع را ادامه دهند.
دفاع از کودک در برابر آسیبهای اجتماعی، بخصوص مواد مخدر، دزدی، واسطه گری، واداشتن به فحشا و هر گونه سو استفاده جنسی جرم است و حمایت از کودک در درجه اول برعهده خانواده و در درجه دوم بر عهده جامعه مدنی و دولت است.
از کودکان در مقابل تبعیضهای قومی، جنسی، نژادی و فقر مالی، باید دفاع نمود. و از خرید و فروش کودکان به هر صورت و بصورت برده باید مخالفت نمود. هنوز بسیاری از خانوادهها فرزندان خود را با دریافت پول برای ساعات طولانی به کارهای سخت وادار مینمایند و حتی در بعضی از کشورها به فروش میرسانند. وجدان به دفاع از این اصل و اصول دیگر باید در همه جامعه فعال بگردد و در عمل شهروندان بایستی مانع آن بشوند.
کودک عضو خانواده میباشد بنا بر این حق بر داشتن اسم و فامیل دارد و چون عضو جامعه میباشد حق بر وطن دارد.
پیش از رسیدن کودکان به سن بلوغ که قانون حدود آن را معین میکند، کودک به تعلیم و تربیت و بازی و استراحت حق دارد و بکارواداشتن آنها به هرگونه بهرهکشی از آنها ممنوع است.
اگر پدر و مادر در زمان ازکارافتادگی، از امکانات مالی برخوردار نبودند حق بر جامعه دارند که امکانات زندگی آنها را ممکن نماید و قبل از آن، حق بر فرزندان خود دارند که امکان زندگی کرامت مند را برای آنها ممکن نمایند. یاد آور میشوم که والدین نیاز به احترام فرزندان خود را دارند و کمک و سرپرستی والدین بایستی با محبت و احترام باشد. در غیر این صورت رابطه خشونت زا خواهد بود و این تحقیر بر پدر و مادر روا نیست. متاسفانه در عصر ما فرزندانی در سن پیری والدین خود را فراموش میکنند و آنها را در کنج خانه تنها و بی کس میگذارند و یا اینکه آنها را به خانه سالمندان میسپارند و دیده میشود که حتی عدهای آنها را فراموش میکنند.
به این نکته توجه میدهم که هر انسان و در این رابطه هر کودک چهار رابطه دارد. کودک یک رابطه با خود و یک رابطه با دیگری و یک رابطه با طبیعت و یک رابطه با ایده و نظر و خدا و مرام خود برقرار میکند. تمام این رابطهها بایستی بر اساس عدم خشونت و رعایت حقوق خود و رعایت و دفاع از حقوق دیگری و در عمل متناسب با رشد انسان و عمران طبیعت و عدم خشونت نسبت به دیگران و قبول نظر و یا دین و مرامی که خشونت زدایی و رشد انسان در حقوق را ممکن نماید، باشد. بدین خاطر نقش مادری و پدری در رابطه با جامعه حقوند داشتن بسیار مهم است. کودکان میتوانند موتور تغییر والدین بگردند و در عمل باعث شوند که مادر و پدر خود را از زورها آزاد و قدم به قدم با فرزندانشان به راه مهر و دوستی و عشق و عدم خشونت در عمل به حقوق در آیند.
ایران امروز دچار استبداد از نوع دینیش گردیده است. استبداد همواره استعداد کش و از بین برنده امکانات رشد جامعه در حقوق مداری و عدم خشونت است. از اینرو وظیفه پدری و مادری دوچندان گردیده تا فرزندان آزاده تربیت کنند و تغییر استبداد را از خانه ممکن نمایند. این تغییر زمینه تحول در جامعه را ممکن مینماید و جامعه در کوشش خود جهت رها و ازاد شدن از دست استبداد بایستی در فردای آزادی تدریس حقوق بشر و ویژگیهای حق و مجموعه استعدادهای بشری را به کودکان از کودکستان با بازی و داستان و تقسیم کار و کار جمعی و... بیاموزد و در مدرسه جزو دروس درسی باشد.
پس جایز نیست که تغییر را به فردا موکول کنیم بلکه از امروز میتوان تغییر را در خود و مخصوصا در کودکانمان با آموزش شروع کرد.
تغییر در پایین و در بستر جامعه از تغییر هر شخص و کوشش در حقوقمدار تربیت کردن فرزندان شروع میگردد. وظیفه دولتها در ساخت امکاناتی است که تحول همگانیدر برخوردار شدن از حقوق ممکن بگردد. مردم کسانی را انتخاب نمیکنند که آنها بر مردم حاکم بگردند بلکه مردم کسانی را انتخاب میکنند که آنها در خدمت مردم برای برداشتن موانع برخوردار شدن جامعه و طبیعت از حقوق خود را فراهم مینمایند.
مهشید امیرشاهی، از یک نگاه، مهدی استعدادی شاد
تکرار خنده دار تاریخ، مهستی شاهرخی