Monday, Oct 18, 2021

صفحه نخست » نگاهی به گربه‌های پرنده* از احمد خلفانی، امیر کراب

Amir_Kareab.jpgبوگن می‌گوید:
"خانه‌اش نمادی است از تمام جهان".

چرا ما کتاب می‌خوانیم؟ چرا ما رمان می‌خوانیم؟ چرا با ادبیات مانوس هستیم؟ و سوالهای عدیده دیگر تا جان و جهانمان را معنا بخشد وزندگی مادی و معنوی ما راجهت بدهد. بقول رضا قاسمی، نویسنده، می‌گوید: "داستان کوتاه مانند شعر است و رمان مانند فلسفه است". پس یک رمان نویس یک اندیشه ورزاست. بر اساس این داده‌ها، ما در رمانها جهانی را تجربه می‌کنیم و انسانها و مکانها و زمانها را مشاهده می‌کنیم و سوالهای بدون جوابمان را در آنها واکاوی می‌کنیم تا درد و رنج سفر را تاب آوریم و جهان ذهنمان گسترده تر شود، از کران به کرانی دیگر و پرنده خیالمان ما را به اوج هستی برساند!

حالا وارد رمان "گربه‌های پرنده "احمد خلفانی می‌شویم. رمان گربه‌های پرنده روایت یا گزارش راوی ست، از وارد شدن به شهری و آپارتمانی در یک ساختمان شش طبقه اجاره می‌کند. از اینجا ما گزارش بی کم و کاست او را شاهدیم. در این ساختمان در طبقه همکف یوزف بادن است، به شاعر مشهور است و طبقه اول، ماریا هابل با گربه گمشده‌اش بنام لیلا که کل داستان روی گم شدن گربه پیش می‌رود! و طبقه دوم یک مجاری و طبقه سوم، خالی است و طبقه چهارم، این راوی ست که نامی ندارد و طبقه زیر شیروانی، زنی مرموز از آلبانی بنام لانا‌م، خلاصه از ملیتهای مختلف تشکیل می‌شوند. وشخصی بنام بوگن که راوی او را صاحبخانه می‌نامد. این شکل ظاهری رمان است تا آخر ما را در انتظار می‌گذارد! ولی در این ساختمان اتفاقاتی می‌افتد که خواننده خود را در جهانی بزرگ حس می‌کند که این چندتا همسایه هر کدام نماینده یک تیپ از افراد اجتماع هستد.
gb.jpgراوی با گزارش و رفتارش، ما را یاد مورسو راوی بیگانه کامو می‌اندازد که در کل رمان به چشم می‌خورد! بوگن می‌گوید"خانه‌اش نمادی است از تمام جهان".
بوگن می‌گوید: "دنیا با بزرگ شدن کوچک می‌شود و با کوچک شدن بزرگ. سر آخر هم نمی‌دانیم که آیا بزرگ تر شده یا کوچک تر"ص۶. با این جمله فلسفی ما می‌توانیم، پی ببریم که انسانها در جامعه مدرن از خود بیگانه شده‌اند! این افراد در چهار دیواری‌شان با تخیلات و اوهام خود بسر می‌برند. یوزف بادن بیشتر با خودش درگیر است و هابل در افسردگی بسر می‌برد. مرد مجاری همه‌اش در سفر و فرار از خود است و راوی با حیرت زندگی ش را با بادن و هابل گره می‌زند چون از زن و بچه‌اش جدا شده است می‌خواهد به زندگی ش شکل بدهد و خودش هم اهل قلم است و بیشتر رویاهایش را با زن مرموز و اثیری لانا‌م می‌بیند که بالای سرش آواز می‌خواند و تا آخر ما زن آلبانیایی را با ذهن وتخیلات راوی مجسم می‌کنیم که پوشیده و اثیری باقی می‌ماند! ولی گربه سفید پوش که پوسترش در هر طبقه آویخته است نماد خوشبختی ما انسانهاست که گم شده است! جامعه مدرن غربت و بیگانگی را با خود به ارمغان آورده است. خالی بودن طبقه سوم نماد بهشت گمشده‌ای ست که بشر از دوران کم سالی خود به یادگار دارد و همسایه‌ها هر کس از ظن خود درباره‌اش قضاوت می‌کنند و می‌ترسند با آن روبرو شوند و دربسته می‌ماند!
ما در کل داستان ترس و واخوردگی را در رفتار و کردار شخصیتها حس می‌کنیم و حریم و چاردیواری ذهنشان پوشیده می‌ماند!
جایی راوی درباره هابل که سعی در مخفی نگه داشتن خاطرات دردناکش دارد. می‌گوید: "من اما بر این باور بودم که نمی‌شود انسان را در خشم یا در فریادش یا در آن چیزی که ظاهرا از خود بروز می‌دهد، شناخت بلکه در عمل غرق شدن در خود، در ساعات تنهایی‌اش در رویاهای ساکتش و در سکوتش، در آن چیزی که تلاش می‌کند از یاد ببرد اما هرگز از یادش نمی‌رود.... ". ص۶۰
در آخر ماریا هابل در رنج و د رد می‌میرد و هابل در بیمارستان اعصاب بستری و می‌میرد و لانا‌م مرموز و زیباروی اثیری اسباب کشی می‌کند و می‌رود و راوی سعی می‌کند داستان این ساختمان که مانند برج بابل مرموز است همراه با یادداشتهای هابل بنویسد و لیلایی که روحش با آنها زندگی می‌کند و هر کدام دوست ندارد از قفس خودساخته بیرون بیاید!
راوی جایی می‌گوید در هر خانه یا آپارتمانی: "همیشه دو نوع آدم سکنی گزیده‌اند... آنهایی که همیشه وطن در خود حمل می‌کنند مابقی هم چون یوزف بادن جز گروه دومند و بی ریشه... که ریشه‌های‌شان خشک ومرده است". ص۵۲
در طول رمان بحثهایی بین راوی و هابل در می‌گیرد درباره زبان و دیوار وطوفان و سکوت و پرواز و بادن درباره کلمات می‌گوید که کلمات ازجهان یک ذهن به دنیای ذهن دیگر وارد شونداز معنا اولیه تهی می‌شوند!
جایی راوی می‌گوید هر کس پاره هایی از دیگران در خود داردبادن، همیشه صدای خانم هابل و من صدای لانا را می‌شنوم! و جایی هابل از مسخ شدن خود می‌گوید که در چهار دیواری ذهنش چون حشره‌ای مرده است و پرواز را از یاد برده است!
راوی جایی می‌گوید: "آدمی برنامه می‌ریزد، پرسشی از پی پرسشی دیگر طرح می‌کند و تا آخرین لحظه امیدوار است. گو که آخرین لحظات زندگی‌اش را، که در واقع خودش خبر نداردآخرین لحظاتند، نه وقف آینده و نه وقف حال، بلکه از بیخ و بن وقف گذشته‌اش می‌کند".
پایان سخن: رمان احمد خلفانی، یک رمان فلسفی است و بیشمار پرسش که خواننده باید از میان سطرها و ناگفته‌ها جوابی برای زندگی ش بیابد که زندگی با همین پرسش‌های بدون جواب شکیل تر و نفس گیر تر، و ما انسانها دردو مارتن شرکت داریم و مقصد نامعلوم و هر کس دنبال لیلا، آن گربه سفید پوش گمشده خودش است ما را بدنبال خود می‌کشد و در حیرتیم و میرویم و مقصد نامعلوم است و هر کس جرعه‌ای از هستی با خود می‌برد!

امیر کراب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*گربه‌های پرنده احمد خلفانی، نشر مهری لندن



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy