یادداشتهای بی تاریخ
«چشمها را باید شست
طور دیگر باید دید»
سهراب سپهری
چرا جامعه ایرانی در جایگاه خود نیستند؟
چرا جامعه ایرانی در جا میزند؟ چرا تخصص در ما نهادینه نشده است؟ چرا افکار بزرگی داریم ولی سنتی فکر میکنیم؟ چرا القاب متنوعی را یدک میکشیم؟ چرا جاه طلبی افسارگسیختهای داریم؟ چرا بیماری خودبزرگ بینی داریم؟ و چراهای بیشمار دیگری که ایران ما را از راه یابی به یک کشور متمدن و مدرن باز داشته است! هم و غم مان پیشرفت ایران است ولی در عمل درجا میزنیم و ناکامیم!
برای ورود به این معظل بزرگ، مثالی بزنم از جلال ال احمد، در یک نشست یا مصاحبهای از او پرسیده بودند: شما نویسندهای یا مترجم یا منتقد یا فعال سیاسی؟ گفته بود: من همه کاره و هیچکاره، من در زمینههای مختلف قلم میزنم، خوشا بحال تو خواننده، آنهایی که نپسندیدی بیخ ریش صاحب این قلم! و یا در شبهای ادبی باید چند مشخصه جلوی نام دعوت شده بیاید نویسنده و شاعر و منتقد و کارگردان و...! تعارف و رودرواسی چاشنی آداب و رسوم ما شده است و خردگرایی و دیسیپلین غایب است! باید روش تغییر کند و افراد در رشته اصلی، حرفهای کار و شناخته شوند.
در احزاب سیاسی هم در بر همین پاشنه میچرخد، طرف رهبر یا دبیر کل، حزبی سرشناس است، مهندسی تحصیل کرده وبا این حال اشتباهات عدیدهای میکند یا دبیرکل سازمانی، مهندسی خوانده و ایدهای از سیاست یا حقوق یا علوم سیاسی ندارد فقط چند کتاب سیاسی و دچار اشتباهات عدیده و فاجعه باری میشود! در راس حکومتهایمان کمتر دولت مردی درس سیاست خوانده است، انگشت شمارانی که در رده دوم به پاِئین هستند! جامعه ایرانی چندپاره یا تکه پاره است با تضادهای بیشمار!
آیا زمان آن فرا نرسیده است هر کس با خودش تعیین تکلیف کند و با یک تیتر در جامعه شناخته شود، و تخصص را نهادینه کند، برای نمونه به عنوان شاعر یا نویسنده یا منتقد ادبی یا مترجم یا سیاستمدار وژورنالیست و... تا جامعه از این حالت بلاتکلیفی درآید!
آرامش دوستدار در فیلم «سرگذشت یک فکر» جایی در مقابل سوال بهنام باوندپور درباره کتاب غرب زدگی جلال ال احمد میگوید، یک چیزایی ذهنش را مشغول کرده بود ولی آشفته و درهم و برهم بود! نقل به مضمون. آیا موقع آن نرسیده هر کس جایگاه خودش را تشخیص دهد و ذوق زده و بدون پشتوانه دانشی در خور آن موضوع یا ایده، موجب گمراهی دیگران نشود! البته باید جامعه ساختارش تغییر کند، چطور؟
همه به دنبال ایرانی آباد و آزاد و عدالت هستیم، آیا فکر کردهایم با کدام پشتوانه و دانشی؟ جامعهای که هم روشنفکرانش و سیاستمدارانش و اهل قلمش بجز انگشت شمارانی، بیشتر اهل نمایش و فخر فروشاند تا اهل کمک به مردم و بالا بردن سطع فرهنگ آنها! وبیشتر عرًض خود را میبرند و زحمت ما میدارند. جامعه کلنگی و سنتی با داشتن ماهیهای خردی در این اقیانوس متلاطم ره بجایی نمیبرد. همه قضایا گونهای عقبگرد است و از «غربتی به غربت دیگر»! باید نگاهها و روشها عوض شوند و فلسفه و فرهنگ را بیاموزیم و به خردگرایی روی به آوریم فکر و اندیشه کنیم تا از دل آن نسلی و روشنفکرانی همگون تربیت شوند و مانند جامعه غرب معلم جایش مشخص و سیاستمدار همینطور و شاعر و نویسنده و مترجم هم جایگاهش ثابت باشد.
در جامعه غرب ذهن شاگردان در دبیرستان با فلسفه آشنا میشود تا اندیشیدن را بیاموزند و در فرانسه فلسفه جایگاه مهمی دارد و جزمیات و افکار خشک در آن راه ندارند و فرد و جامعه رابطه متقابل دارند و کسانی چون آلبر کامو نویسنده وژان پل سارتر فیلسوف و سیمون دوبوار فمینیست بوجود میآیند و جامعه قضا و قدری نیست، بر اساس خرد گرایی اداره میشود! هر چیزی تعریف شده است مثلا هاینریش بل نویسنده است و چند کتاب هم ترجمه کرده است یا اریش فرید شاعر است و چند کتاب از شکسپیرترجمه کرده است، در رشته خود میمانند و حرفهای کار میکنند.
ایران تا موقعی که از حالت سنتی و کلنگی بیرون نیاید و جایگاه هر چیزی تعریف نشود و مذهب یک امر خصوصی تلقی نشود و روشنگری نسیمش به ایران کامل نوزد و نسلی خردورز تریت نشود،؛ غرب زدگی عوام زده جلال آل احمد و فردید حراف و شریعتی خشک مغز باز اززیر آستین دیگران پیدا خواهد شد و باز فاجعه خواهند آفرید! بی دلیل نبود که سپهری گفت: «ایران روشنفکرانی بد و مادرانی خوب دارد»! و باز در جایی گفت: «آب را گل نکنیم»! او آگاه بود و آینده را میدید از ماهیهای خرد معجزهای اتفاق نخواهد افتاد! نیما بزرگ هم روشنفکران بد را میشناخت:
«من دلم سخت گرفته است از این
میهمانخانهی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار.»
نیما هم هشیار بود وآگاه و کسی یا متوجه نشد یا اطرافیانش کم سواد بودند یا امثال آل احمد اشتباهی راه را رفتند، و آن بزرگ صادق هدایت در جامعه خود غریب، ذهن منطقی و خردورزی داشت ولی جامعه روشنفکری ما جز انگشت شمارانی در دنیای کودکانه و بازیگوش خودغرق بودند و زمان را با بحثهای مسخره منتقد و محقق و امثالهم سوزاندند! فاجعه خبر نمیکند، «بر بساطی که بساطی نیست»! درجامعهای که راسیونال و خردورز نباشد جهل و تاریکی پا میگیرد.. باید کوشید تا از اندیشیدن و روشنگری و آموزههایش درس گرفت و تلاش و کوشش کرد و دخیل به هیچ امامزادهای نبست!
امیر کراب