یکم. به آلت فعل نگاه نکنید
در این که ابراهیم رییسی آلت فعلی بیسواد، نادان، و آدمکش است تردید نیست! اما نباید فکر کنیم آیتاللههای واقعی! بهتر از ایشان هستند. حوزه و آخوندی در عمیقترین معنا همین است. با این تفاوت که برخی باهوشتر هستند و از معدل جامعهی مذهبی عقب نماندهاند و برخی کمهوشتر! برخی دود چراغ خوردهاند و به راه و رسم آخوندی آشنا هستند، و برخی حوصله و وقت آن را هم نداشتهاند، و از اول به آخر پریدهاند.
اما نکتهی مهم آن است که اول و آخر آخوندی همین است. دستکم در جهانهای جدید و پس از تجربهی مدرنیته آخوند بودن، آخوند ماندن و آخوندیدن (آخوندی گری کردن) چیزی بیش از همین نیست. آخوندها اگر بهتر از این کلاش بودند باید از شر این لباس کلاشی راحت میشدند! (که چیزی بیش از یک رانتخوری پنهانی نیست.) آخوندها در بهترین حالت فسیلهایی هستند که از قبر بیرون ماندهاند. هیچکدام درکی از جهانهای جدید ندارند.
آخوندی ترکیبی از دو شغل شریف دزدی و گدایی است. میگویم شغل شریف دزدی و گدایی، تا این دو شغل را (که آدمیان از سر ناچاری برمیگزیند) از آخوندی که در اساس ناشریف است، و از طمع چاپیدن آسان و بیدردسر بیچارهگان برخاسته است، جدا کرده باشم. چه، آخوندی در هیچ معنایی شریف نیست. آخوندی و آخوندیگری در سطحیترین شکل، شکلی از دعانویسی است و از زخمهای مردم سیراب میشود و در عمیقترین معنا انکار آدمیت است. او از انکار خود میآغازد و به انکار همه (از جمله و حتا خدا) میرسد. (انکار خدا و خود دردناکترین شکل نایلیزم است، که در این هیچستان ظهور میکند.)
دشواری بزرگ آخوندی تازه شروع شده است. او شجاعت پذیرش این موقعیت تازه را ندارد، و به آسانی راهی برای تصعید و عبور از این مرحله نمییابد؛ او در بهترین حالت و در همهی عمر سرگردان است که راهی به بازگشت به آن حرم امن و آغوش گرم بیابد؛ و در بدترین حالت میشود کسی همانند ابراهیم رییسی که با آدمکشی و چاکری و آلتدست شدن آرام میگیرد.
آخوند قربانی است که در کودکی اخته شده است و فرافکنی، تنها واکنش او برای رهایی از ترس و هراس از "هیچی بودن" است.
(و مگر آدمکشی چیزی غیر از این است؟)
دوم. آخوندها را آنچنان که هستند باید دید
در اسلام بنا بر روایتی از محمد، ارتزاق از راه تبلیغ دین حرام است! و از همین رو محمد خود را طبیب دوار میخواند. یعنی ادعا میکرد برای هدایت مردم هیچ مزدی از آنها نمیطلبد. اما روحانیت به جهت کارکرد نهادی و طبقاتی مشخصی که دارد، به آسانی آن حرمت را نادیده گرفته است و با توجیهاتی سخیف و عجیب نهادی پلشت و پلید آفریده است، که حالا همه میشناسیم؛ نهادی که خود را در لباسی که مدعی است، لباس پیامبر است استتار کرده است.
آسان و کم هزینه به اینجا نرسیدهایم!
فارغ از باور و داوری ما در مورد ادیان به طور عام و اسلام و محمد به طور ویژه، نهاد روحانیت و آخوندیگری ادامهی منطقی نهاد دین و مذهب نیست، ادامهی سنت پدرسالاری است که در پوستین دین و مذهب به تن و جان محرومترین و آسیبپذیرترین اقشار هر اجتماعی افتاده است و همانند زالو از جان و جهان کوچک آنها بهره میبرد.
این که امروز جریانی از روحانیت شیعه به قدرتی بادآورده رسیده است و به ظاهر به جای مکیدن خون محرومان به مکیدن چاههای نفت و غارت سرمایههای ملی مشغول است، نباید ما را از پلشتی پنهان در این نهاد نامبارک و خونآشام غافل کند. این انگل با خوردن خون همان محرومان به همینجا رسیده است. (ملاها، مولویها و طالبهای افغانستان و دیگر کشورها هم از روی دست این طلبهها رونویسی میکنند.)
حتا این که در این نهاد احیانن کسانی همانند حسینعلی منتظری قد کشیدهاند، نباید توجه ما را از سیاهی حاکم و مستولی بر این نهاد، دستکم در جهانهای جدید، برباید. کسانی همانند منتظری علارغم زور حوزه و ستر سنت، و نه به خاطر آن، محترم ماندهاند. آنها به تعبیر آخوندی از اول هم انگار آخوند نبودهاند!
مخالفت و بیزاری از اسلامهای سیاسی، و «اسلامهای سیاسی در تعلیق» را باید با بیزاری از این نهاد و لباس منحوس، ادامه داد و تکمیل کرد. نهاد روحانیت ادامهی تاریکی حاکم بر شیب و شب طولانی سنت است. بدون ویرانکردن این نهاد، و بدون پارهکردن این لباس، گذار از تنگنای سنت به فراخنای مدرنیته ممکن نخواهد شد. (۲)
آسان و سهلانگارانه نباید از این فرصت تاریخی گذشت.
انسانها در هر گروه و دستهای (حتا در میان تبهکاران) میتوانند خوب یا بد باشند، اما برخی از نهادها شر مجسم هستند! و نهاد ولایت فقیه از آن جمله است؛ اما باید هوشیار بود؛ این نهاد بر خلاف ادعا و استدلال لایههایی از روحانیت شیعه، استثنا این تاریخ نیست، ادامهی منطقی آن است. (و محدود به شیعه و اسلام هم نیست؛ آخوندی و آخوندیگری در هر تاریخی به همین جا میرسد.) یعنی به تعبیر دقیق روحالله خمینی (که به درستی در مورد ولایت فقیه بهکار برده است) اگر بتوانید آن را تصور کنید، به آسانی تصدیق هم خواهید کرد.
اسلام را باید همانند همهی باورها و داوریهای دیگر انسانی و تاریخی نقد کرد، اما مسلمانان را باید دوست داشت. این که اسلام چه هست و چه باید باشد، مسالهی مسلمانان است، اما برچیدن نهاد روحانیت (دستکم در این شکل اختاپوسی موجود) مسالهی همهی ماست. آخوندی و آخوندیگری را به جهت دفاع از حقوق گروههای آسیبپذیر، باید از جملهی شغلهای ممنوعه دانست. اگر مخالفت با ولی فقیه و نهاد روحانیت (که ادامهی آن در هر دو جهت است) را به مخالفت با اسلام و بدتر به اسلامستیزی بکشانیم، به این نهاد (و اشکال دیگری از اسلام سیاسی، در هیات ملیمذهبی، اصلاحطلب مذهبی، و حتا نواندیش دینی غیرسکولار که حاملان توهم «اسلامهای سیاسی خوب» هستند) فرصت میدهیم که از کمند عقلانیت جدید و مناسبات مدرن بگریزند و نفس تازه کنند و دوباره با شکلی و ادعایی نونوارشده به خونخواهی و خونخواری برگردند.
آخوندها و نهادهای آخوندی در همهی ادیان و مذاهب خود را معادل دین و برابر مذهب میدانند و میخوانند. اما این یک دروغ بزرگ است؛ روحانیت ویروسی است که نهتنها به جان مذهبیها که به جان مذاهب هم افتاده است.
سوم. آزادی به پدرکشی میرسد
برایم نوشته است فلانی «تا دیروز اصلاحطلب بودی و با برخی از آخوندها میپریدی، و نقد آیتالله منتظری را «پروبالی در عرصهی سیمرغ» میخواندی و مینوشتی! و از برادر آخوندت و داییات که آیتالله بود، صحبت میکردی و...
چی شده که آخوندی را امروز ترکیبی از دزدی و تکدیگریی میدانی و ...؟»
برایاش مینویسم
دوست من درود و مهر
الف- آنچه من در مورد آخوندها گفتهام و نوشتهام، حرف تازهای نیست. هم پیشتر از من گفتهشده است و هم من پیشتر بارها و بارها باورها و داوری خودم را در مورد نهاد روحانیت نوشتهام و منتشر کردهام. من حتا وقتی در قم بودم و برخی از دوستانم آخوند بودند، و هنوز هستند، کم و بیش همینجوری فکر میکردم و آنها در جریان بودند؛ و احتمالن اگر شجاعت داشته باشند، روزی شهادت خواهند داد. و اصلن بخشی از داوری من در مورد نهاد تباه و سیاه روحانیت از آمد و شد نزدیک با برخی از بزرگان این جماعت برآمده است.
ب- من هنوز هم اصلاحطلب هستم؛ و حتا به اصلاحطلبی در ادیان به طور عام و اصلاحطلبی در اسلام بهطور ویژه امید و چشم دوختهام. چه، اصلاحطلبی در هر معنایی بیش از هر چیز به فشار واقعیتهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و تاریخی اشاره دارد، یعنی بازتاب نوعی از واقعگرایی شناختی و پراگماتیسم روانشناختی و سیاسی (بهصورت دوگانه) است.
با این همه لازم میدانم تکرار کنم که میان اصلاحطلبی سیاسی و اصلاحطلبی مذهبی فاصله بسیار است.
اصلاحطلبان سیاسی در هرجای پهنهی سیاست که ایستاده باشند، سکولار هستند، یا باید باشند، و میشوند. چه، اصلاحطلبی در پهنهی سیاست بیش از هر شعار و ادعایی در آماجی است که اصلاحطلبها به آن چشم دوختهاند. و شاید از همین روست که سرانجام در ایران هواداران اصلاحطلبی به فاصلهگذاشتن میان صندلیطلبها و دمکراسیخواهان مجبور شدهاند. اصلاحطلبی در غیبت خواست بنیادین توزیع برابر قدرت،شان و آزادی ادامهی محافظهکاری در هوای بازار است.
اما اصلاحطلبان مذهبی در بهترین حالت میتوانند و باید به سکولاریدن اجتماع مذهبیها کمک کنند. و راه اصلاحات سیاسی را هموار. ممکن است بسیاری از اصلاحطلبان مذهبی چنین درکی از اصلاحات مذهبی و نواندیشی دینی نداشته باشند (که از شوربختی ما است و به همین دلیل هم اصلاحات در ایران زمینگیر شده است)، اما در غیبت چنین درکی از اصلاحات در پهنهی ادیان هر تکاپویی برای اصلاح در پهنهی سنت ناکام و ناتمام میماند.
اصلاحطلبی دینی انتخاب مومنان است؛ و به ما (دینناباوران و خداناباوران) نیامده است که برای آنان تعیین تکلیف کنیم و در قلمرو آنان نسخه بپیچیم! اما اصلاحطلبی سیاسی به همهی ایرانیان میرسد. ما باید به نواندیشان مسلمان که هوای اصلاح دینی را در سر میپزند و ایران را برای همهی ایرانیان میخواهند و میدانند، لبخند بزنیم و خوشآمد بگویم؛ و مذهبیهای دیگر را با اصلاحات سیاسی به آن خطه محدود کنیم. اصلاحطلبی در هر معنایی به تعادلات دمکراتیک و آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز میرسد. اصلاحطلبی اگر اصلاحطلبی باشد یا سکولار است و یا به سکولاریزم میرسد.
ج- در مورد برادرم، داییام، دوستانم، و حسینعلی منتظری راست میگویی! من هنوز هم آنها را دوست دارم؛ اما خودم را از آنان بیشتر دوست دارم و ایرانیان و حقیقت را (که به غایت امری دمکراتیک است) از همه بیشتر. در نتیجه آنچه در مورد آخوندها و آخوندیگری نوشتهام علارغم این دوستیها و رابطهها است؛ و نه بهخاطر آنها.
د- با آنکه هم اصلاحطلبی و هم اصلاحطلبی دینی از واقعیتهای سیاسی آب میخورند، به باور من اصلاحطلبی در پهنهی سیاست به تعبیر هابز محدود و مقهور واقعیتها میماند و به تعبیر ماکیاولیستی همانبه که بماند؛ اما اصلاحطلبی در پهنه دین هیچ محدودیتی ندارد و نباید داشته باشد. اصلاحطلب اگر اصلاحطلب باشد در پهنهی فرهنگ و اندیشه باید به شواهد و دلایل اعتماد کند و همراه و همسو با آنها بدود.
ه- واقعیت بنیادین پهنهی سیاست قدرت است؛ و به همین دلیل اصلاحطلب سیاسی باید هم در پی قدرت باشد و هم در پی توزیع آن. به زبان دیگر، اصلاحطلبی در پهنهی سیاست در دو رفتار اساسی و اصیل خودنمایی خواهد کرد؛ کسب قدرت و توزیع آن. کسی که میگوید در پیکسب قدرت نیست، یا نادان است یا شارلاتان! آنکه به پهنهی عمومی گام گذاشته است و مدعی است «تشنهی خدمت است» شارلاتان است (و "به کشتن چراغ آمده است") و اگر نیست، هر چه هست (و هر ادعایی دارد) اصلاحطلب نیست. اصلاحطلبی در هر معنایی در جایی به توزیع قدرت، دمکراتیک کردن قدرت و صاف کردن هرم اجتماعی و سیاسی چشم دوخته است (ایران برای همهی ایرانیان)؛ و چنین چیزی ممکن نیست، مگر با کسب قدرت و تجربهی راههای گوناگون برای رسیدن به آن.
چهگونهگی کسب قدرت البته گوناگون است و اینجاست که میتوان برخی از اصلاحطلبها را سیاستمدارتر از دیگران دید و بررسید. اما آن که خود را سیاسی نمیداند و یا نمیخواند از درک اصلاحطلبی در اساس مانده است. او هنوز گرفتار سنت است و متعهد به پدر/زندانبان!
آخرین تعهد به پدر در زندان سنت، چشمپوشی از قدرت و کشتن خواست قدرت است. تعهدی که هم در لایههای روانشناختی و هم در لایههای شناختی و فلسفی به اخلاق و معنویتی مبتذل و بزدلانه میرسد، که چیزی بیش از هراس از آزادی و ترس از پدرکشی نیست. ترسی که در حضور قاطع پدر با پسرکشی و میلهکشیدن در چشمها و در سایهی بلند او به اخلاق بردهگی و معنویت بیچارهگی میرسد. ترسی که به آسانی و در بهترین حالت به اختهگی خودخواسته میانجامد.
و- بسیاری از اصلاحطلبان مذهبی شوربختانه از آنجا که در پهنهی اصلاحطلبی دینی ناکام و ناتوان ماندهاند و از امکانات نقد سنت و سنت دینی بیبهرهاند، در پهنهی سیاست هم نوعی اصلاحطلبی بیدمویالواشکم را دنبال میکنند. از یکطرف میگویند: ایران برای همهی ایرانیان، اما از طرف دیگر "نگران آخرت" خود هستند و از گسترش سکولاریسم نالان.
به پسوند اسلامی احزاب سیاسی مدعی اصلاحات نگاه کنید، تا درک ناتمام آنان از سیاست، سیاستورزی و اصلاحات را با دو چشم خود ببینید.
آزادی شادی است.
آزادی آبادی است.
آزادی آغاز آدمیزادی است.
و آزادی توسعه، مدرنیته و بیرون آمدن از سنت است.
همه اما به پدرکشی میرسد.
فراموش نباید کرد: آخوند و مذهبیهای غیرسکولار از انکار خود و خدا میآیند. هیچستانی که دوزخ انسان است، اگر نتواند از آن بدرآید. (و مگر انکار "دیگری" انکار خود و خدا نیست!)
آنها شجاعت پذیرش این موقعیت تازه و درایت بیرون آمدن از آن را ندارد؛ آنها در بهترین حالت و در همهی عمر سرگردان هستند که راهی به بازگشت به آن حرم امن و آغوش گرم بیابند؛ عجیب نیست اگر آنها با چاکری و آلتدست شدن کسانی که مدعی خدایی هستند، آرام میگیرند. آنها در کودکی اخته شدهاند و فرافکنی واکنش آنها برای رهایی از ترس و هراس از "هیچی بودن" است.
آنکه در زندان سنت است گاهی گرفتار عواملی و گاهی زندانی دلایلی است که نمیتواند دست به پدرکشی بزند. زندانی زندان سنت در اساس و در اکثر موارد درکی از آزادی و حقوق خود ندارد. او هنوز متولد نشده است که بخواهد و بتواند برگزیند! او در زندان متولد شده است و پدر/زندانبان تنها پناهی است که دارد.
او هنوز به دادگاهی مدرن و امن راه نیافته است و وکیلمدافعی زبردست و کاربلد ندیده است که بتواند از او دفاع کند و حقوق وی را به او یادآورد. و بند ناف او را از برهان لطف (و لطیف اعظم) ببرد.
او در بهترین حالت هنوز در دام دلایلی است که او را به زندانبان خود پیوند میدهد! و چه پیوندی میتواند عمیقتر از کششهای خانوادهگی، قومی، دینی و مذهبی (که ادامهی یکدیگر هستند) باشد! رانههایی که عمیقن به هراس از پدرکشی و آزادی پیچیدهاند.
مدرنیت و مدرنیته با پدرکشی آغاز میشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویسها
۱- این نوشته کلاژی است با ویراست تازه از نوشتههایی که پیشتر در ص فیس بوک منتشر شده است.
۲- اسلام سیاسی در ایران تا حدی برآمد توهم و یوتوپیایی «اسلام منهای روحانیت» شریعتی بود و هنوز هم هست. این انگاره که ورژنی از «اسلام حقیقت» است، نه تنها نادرست و بیمعنا است که نابهکار و خطرناک هم هست. یوتوپیایی است که دست بالا میتواند خوانشی به خوانشهای موجود از اسلام حقیقت (و روحانیت ویژهی خود) بیفزاید. اسلامهای حقیقت غیرسکولاراند و همهگی حامل نوعی از اسلام سیاسی هستند. نقد روحانیت در این متن به هیچ روی سودای اسلام بدون روحانیت را نمیپزد و ندارد. این نقد به جهان پس از حقیقت میرسد که هویتها اسلامی را در کنار هویتهای دیگر مینشاند و محترم مییابد.
نقد شیعهگری، اسلام و حتا روحانیت را نباید به هیچ روی به «پاکدینی» یا ورژنی تازه از اسلام حقیقت کشاند. نقد اسلام، روحانیت و حتا مسلمانان باید محدود به هرمنوتیک صلح باشد، نه درخششهای تیرهای که مدعی خرافهزدایی از اسلام و شیعه هستند. خرافهی بزرگ تاریخ ما پاک دینی است و خرافزدایی از اسلام تنها با عبور از اسلامهای حقیقت درمان میشود. (نواندیشان مسلمان غیرسکولار و ملیمذهبیها هم آخوندهای این خرافهی جدید هستند و هم حامل آن!)
اسلام منهای روحانیت، اسلام حقیقت تازهای بود که مشکل را نه در صورتبندی سنتی از اسلام که در روحانیت میدید! ادعایی که کموبیش به انگارههای نیرنگ میمانست و برای لایههایی از بچهمسلمانهای تازه به دوران رسیده که از انبوه ناکامی در تاریخ و ناتوانی در خاورمیانه رنج میبردند، برانگیزاننده بود؛ آنها میتوانستند با فرافکنی (و اسکیپ گوتینگ) بز گرخواندن گروهی از مردم، هم راهی برای رهایی احساس مسوولیت خود پیدا کنند و هم راهی برای توجیه سنت! و همان آنها بودند که حتا ناخواسته راه به قدرت رسیدن روحالله خمینی را هموار کردند.
تاریخ را نمیتوان از نو نوشت؛ و سرنوشت را از سر؛ اما میتوان از هر دو آموخت؛ نه ادیان را میتوان از اجتماعات انسانی حذف کرد و نه دینداران را و نه حتا آخوندها را؛ هنری اگر هست باید صرف محدود کردن آنها به هرمنوتیک صلح باشد. بازار ادیان را به دینکاران، دینفروشان و ارباب معابد واگذارید؛ اگر فرزانهگی و زوری مانده است، به بیرون گذاشتن ادیان (و صدالبته روحانیت) از پهنهی سیاست و راهها آن بیاندیشید.
سکولاردمکراسی برآمد هرمنوتیک صلح و سازش است نه هرمنوتیک توهم و رویا و حقیقت و حتا علم! که همیشه در قامت حقیقت و جنگ خودنمایی میکنند. آخوندی همانند روسپیگری از شغلها قدیمی و شاید قدیمیترینها است! در نتیجه همچنان که در کشورههای توسعهیافته دیده میشود، به حذف روحانیت نباید خطر کرد؟ اگر روحانیت را بتوانیم به بازگشت به حوزهها و مساجد ترقیب کنیم و آنجا را به آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز محدود کنیم، باید کلاهمان را بالا بیندازیم. بیشتر و پیشتر پیشکش!
روز دانشآموز در تقویم ایرانِ امروز، سپیده حجامی
آسیبشناسی یک جامعه کلنگی و خودبزرگبین! امیر کراب