مهدی اخوان ثالث(م. امید) زیر عنوان " آی مار قهقهه " شعر پُر از راز و رمزی دارد که از جمله در یادنامه اش (کتاب " باغ بی برگی") انتشار یافته است
شاعر در عنوان شعر به پانویس ارجاع داده و در آنجا گفته:
"از شعرهای منتشر نشده قدیمها. گویا مال سالهای اول بعد از ۳۲، که باید در " آخر شاهنامه" یا سالهای اول ۴۰ باشد. خوشحالم در میان کاغذپاره هایم پیدا کردم و درست یادم نیست گویا خطابم با "توامان "غرب و شرق باشد. مثل همیشه. من نمی دانم سرزمین و مردم ما چه کم خدمتی به دنیا و تاریخ کرده اند که جوانان زورمند پیران کهن میوه ی خود بخشیده را به خاک و خون می کشند." (باغ بی برگی، ص ۶۲۹، چاپ اول، شهریور ۱۳۷۰)
یک لحظه فکر کنیم که ارجاع و اشاره های شعر به " ایام قدیم " ترفندی برای چاپ شعر در دوره ی جمهوری اسلامی(جیم الف) است تا " برادرعزیز" سانسورچی و مستخدم ارشاد اسلامی قضیه را شخصی نگیرد و به حذف شعر اقدام نکند.
بواقع برای درک و دریافت پیام میان سطری این شعر شهادت تاریخی لازم نیست. این که از خود شاعر داستان و ابتکار این ترفند "ایام قدیم "را برای چاپ شعر شنیده باشید. در این رابطه یک حدس و گمان ساده، که می تواند از گرایش به شک و تردید برآید، کفایت می کند.
با شک به "حقیقت" ارجاع تاریخی شعر، کافی است تا بتوانید اشاره های سروده را به زمانه ای بدانید که در آن نظام خلیفگانی حکمرانی کرده و در اثر بی لیاقتی مدیران کشور از جمله و مثلا خشکسالی و بی آبی به مشکلات اساسی مملکت تبدیل شده است.
اگر چنین باوری را در مورد خاستگاه و انگیزش شعر بپذیرید، باید در تکمیل آن، نکته زیر را نیز در نظر بگیرید.
این که ایران، مثل سوابق تاریخی اش، این دفعه فقط مورد حمله بیگانه و یا زیر آوار استبداد وطنی نبوده است. این بار دسیسۀ نیروهای بین المللی و آشوب جاهلان داخلی به طور ترکیبی وارد عمل شده و افراد تیم حاکمیت را جا به جا کرده است.
از این عمل ترکیبی ابرقدرتهای جهانی و پریشانحالی داخلی گذشته، کافی است برای سند و مدرک تاریخی شعر یاد شده به حافظه خود و نزدیکان رجوع کنید.
اگر بعد از سال۳۲ حتا یکباری مسئله بی آبی و خشکسالی در رسانه ها مطرح شده باشد هرگز به پای سیل اخباری از مشکلات زیستبومی در ایران نمی رسد که در سالهای خلافت فقهای شیعه بیان شده است.
بنابراین با امکان و احتمال پیاده کردن ترفند از سوی شاعر زیرک ( به راستی در آرای "م. امید" آن "عقل زیرک" نیمایی مشهود است) شعر " آی مار قهقهه " را در بستر تجربۀ چهار دهه ی اخیر می توان خواند و ارجاعات آن را دقیقتر بازشناسی کرد.
برای قصد خوانش دوباره شعر اخوان ثالث، همان بند اول شعر چهاربندی کفایت می کند. وقتی م. امید سروده است:
"میهنم آیینه ای سرخ است/ باشکافی چند، شکسته/ که نخواهد التیامی داشت..."
بنظر نگارنده اخوان ثالث، با اشرافی که بر ادبیات کلاسیک فارسی داشته و از این مجرا از فراز و نشیبهای تاریخ جمعی با خبر بوده، به دقت می دانسته که از چه سخن می گوید. بر اساس همین شناخت، که شعر و سرایش را "آیینۀ زمانه" دانسته، می توان فرض گرفت که وی آن عوامل داخلی و خارجی ای را رصد کرده که به « میهنش » آسیب رسانده اند.
وقتی او در این روند بند اول « میهنم آیینه ای سرخ » را به پایان می برد به نکتۀ مُهمی در ارزیابی تاریخ معاصر اشاره دارد. نکته ای که برای فهم چگونگی دوره تاریخی لازم و ضروری است که در آن خلیفه گری حکمرانی کرده است.
او این اشاره را با تکیه بر شناخت وضع ایران به قرار زیر سروده است:
"مثل دریاچۀ بزرگی، راههای رودها مسدود بر آن مانده، پیوسته. / می خورد از مایه تا گردد کویری خشک/ نم، نمک، آهسته آهسته. / معبر دلخسته بس قتل عام آخرینش این/ خوب گویم بدترینش این. ".
***
دو منظور را از یادآوری شعر اخوان ثالث در آغاز وداع نگاره خود در مورد آرامش دوستدار دنبال می کنم.
منظور نخست، گفتن نکتۀ زیر است که برای ایندو شاعر و متفکر ایرانی، همچون بخشی از کلیت اهل اندیشه و قلم، "جمهوری اسلامی"(جیم الف) نقطۀ عطفی در نمودار حکومتهای ناجور و ناگوار ایران است. امری محرزی که به علت « بدترین قتل عام » پدیدار شده است.
در واقع آن اشاره م. امید به بدترین قتل عام در "معبر دلخسته"( تمثیلی برای ایران)، پشتوانۀ واکنش نظری آرامش دوستدار به پیامدهای انقلاب ۵۷ است. پیامدهایی که به زبان دوستدار بیش از هر زمانی دست جماعت " دینخو" و امتناع کرده از اندیشه را رو می کند.
اگر همدلی وهمصدایی با اخوان ثالث نقطۀ قوتی برای ارزیابی لحظۀ تاریخی آرامش دوستدار باشد( لحظه ای که در آن خودکامگی فقیه در پی حُقنه تک صدای خود و حذف صداهای دیگران است و در این مورد افرادی از حوزۀ ادبیات و فلسفه به پیام مشترکی رسیده اند ) اما بنظر نگارنده بی توجهی زنده یاد دوستدار در روند اندیشه ورزی خود به ادبیات مُدرن فارسی پاشنه آشیل طرحهای نظری او را می سازد.
این کمبود و بی توجهی به دستاوردهای نظری کلاسیکرهای مُدرن ادبیات فارسی(نیما، هدایت، گلستان و اخوان ثالث) بنظرم آن دلیل و علتی است که"نگاه نیچه وار" دوستدار به وضعیت زمانه معاصر را رویکردی افراطی اما نه رادیکال جلوه می دهد.
اینجانب در سال 1992 این نگاه نیچه وار دوستدار را که در اثر "درخشش های تیره"اش بازتاب یافته بود، به نقد و بررسی نشسته است. در اینجا آن حرفها را تکرار نمی کنم. در این مورد و در صورت علاقه رجوع کنید به کتاب اینجانب(قدرت و روشنفکران، نشر باران سوئد، سال انتشار 2002)
در هر حالت افراط گرایی دوستدار گاهی خود را در تن زدن از لزوم روابط بین الاذهانی و دیالوگ میان رشته های دانشورزی نمایان می سازد. گاهی هم به صورت سخنوری که اراده ای معطوف به خود است، عقیم می ماند.
گویی دوستدار از "فلسفه" آن باور قدیمی را با خود حمل کرده که فلسفه را " آقا بالا سر" و سالار علوم دانسته است. بنابراین چنین باوری مانع می شده که فیلسوف از ذهنیت دربسته برون آید و با فروتنی به پای حرف سایر رشته های علوم انسانی و اجتماعی بنشیند. بر این منوال او نظریه پردازی خود را از منبع و دستاوردهای ادبیات محروم کرده است.
برای آن که نشان دهم چه اهمیت برجسته ای توجه به ادبیات مُدرن فارسی برای شناخت رفتار و باورهای ایرانیان دارد و نیز این که هر سنجشگری اندیشگرانه ای بدان محتاج است، بطور خلاصه اشاره ای به برخی از جنبه های فکری - رفتاری " کلاسیکرهای ادبیات مدرن" خودمان می کنم که اینجا فعلاً از چهار تن ایشان نام می برم. یعنی از نیما، هدایت، گلستان و اخوان ثالث.
بنظرم اشاره و رهنمودی که نیما یوشیج با زیبایی شناسی خود (در فضای زبان فارسی) به لزوم گذار از " حکمت سینه "و غلبه بر ذهنیت گرایی سنتی و توجه به واقعیت بیرونی می دهد، همطراز آن گذاری است که در فلسفه غربی در فرا رفتن از « فلسفه ذهنی » به « فلسفه عینی » و « چرخش زبانی » بوده است.
همچنین صادق هدایت در نقدها و پژوهشهای ادبیات اساطیری و فولکلور خود به ما می آموزد، که سکوی پرش سنجشگری فرهنگی بایستی بر ایران دوستی استوار باشد اما از شیفتگی این و آن دوره تاریخ باستانش دور بماند. این دور ماندن بویژه برای جلوگیری از تولید بتهای ذهنی بوده که مدام با هم تعویض نشوند. او با استفاده از رویکرد انتقادی و روایتگری معطوف به "رئالیسم" هم در اثر " علائم ظهور" و هم در "نیرنگستان" جانب تعادل سخن را داشته و منصفانه داوری کرده است. همچنین در آثاری که به نقد دین رایج می پردازد (از جمله"داستان آفرینش" یا "توپ مروارید" و یا "کاروان اسلام") با بهره گیری از زبان طنز به صورتی رادیکال عمل می کند و نه افراطی.
همچنین نگارنده در جایی که به رابطۀ فروغ و گلستان اشاره داشته - در جستار بلندی که به تطبیق شعر دانته ایتالیایی و فروغ فرخزاد در باره موضوع رُنسانس (زندگی نو « دانته و » تولدی دیگر فروغ) پرداخته - با اشاره به سخنرانی ابراهیم گلستان برای دانشجویان دانشگاه شیراز این نکته را نیز بیان داشته که دستکم دو دهه قبل از سنجشگری های دوستدار، آن خالق اثر "اسرار گنج دره جنی"این نوع رویکرد نقادانه به رفتار فرهنگی ما را بر زبان آورده است.
سرانجام از اهمیت اخوان ثالث بگویم. او که خالق اثری برای ابراز عشق به ایران( ترا ای کهن بوم و بر .دوست میدارم) است. وی به سالها پیش و با شجاعتی بی نظیر در "موخره از این اوستا" به پای ارائه طرح نظری رفت. طرح نظری که شیوه فکری دور از ایدئولوژی های مسلط زمانه و وارداتی از شرق و غرب را تبلیغ کرده و خود را آئین "مزدیشتی" ای خوانده است. طرحی که اتکا بر افکار زردشت و مزدک داشت.
***
باری. نگارنده به موهبت آشنایی و شاگردی بانو هما ناطق خیلی زودتر از دوران مشهور گشتن آرامش دوستدار از وجود آن فارغ التحصیل فلسفه در آلمان و مدرس دانشگاه با خبر بوده است. دوستداری که خانم ناطق وی را « آرام » می خواند و از زمان تدریس در دانشگاه تهران او را می شناخت.
همای ناطق صریح، زلال و نازنین همچنین یکی از مشوقان « آرام » تلخ و مایوس در آغاز تبعید بود تا وی نظر و ارزیابی خود از وضعیت فکری دورۀ معاصر را در رساله ای آورد. این کار سرانجام به شکل مقاله های پی در پی در " الفبا "ساعدی در پاریس چاپ شد.
دوستدار که اسم مستعار" بابک بامدادن" را برای خود برگزیده بود، پس از اتمام نشریه "الفبا" همچنین دو مطلبی در نشریۀ " زمان نو" به پاسخگویی هما ناطق منتشر کرد تا رسید به چند کتابی که در این چند دهه انتشار داده است.
گویا آخرین کتابش "زبان و شبه زبان" است. ولی اولین کتابش "ملاحظات فلسفی" را ما در محفل کتابخوانی همکاران "زمان نو" خوانده و بررسی کرده بودیم. از آن بررسی سه دهۀ پیش آنچه در خاطر دارم تشخیص رویکرد پوزیتیویستی دوستدار به علم بوده است که برای ما و رویکرد اندیشه انتقادی مطلوب نبود. البته در زمان نگارش "ملاحظات..." دوستدار در شمار اساتید دانشگاهی است؛ که هر چه بوده منتقد وضع موجود محسوب نمی گشته و از او نمی شده انتظار دیگری را داشت. آگاهی او را هستی اجتماعی اش تعیین می کرده است.
در دورۀ تبعید، دوستدار اما دیگر در محیط آکادمیک تهران رفت و آمد نکرده و به جمع روشنفکران متعهد و معترض پیوسته است. اکنون با فاصله زمانی برای توضیح رویکرد نظریش می شود گفت که او در زمره افراطی ترین افراد این جماعت اهل اعتراض جلوه کرده است. گرچه در برخوردهای حضوری هنوزبنوعی آن تفرعن استاد دانشگاهی را بروز می داده است.
به دهه ها پیش در فرانکفورت باری برای او سخنرانی ترتیب دادیم که هنگام پرسش و پاسخ بسیار با تکبر با پرسشگران برخورد کرد و بنوعی میزبانان را از دعوت خود پشیمان نمود.
اما این رفتار و برخوردها، اگر بیننده معقول باشد، نبایستی راه به بی اعتنایی یا بی اهمیت خواندن افکارش برد. او در نقد ایدئولوژی حاکم شجاع و به دور از مماشات به صحنۀ افکار عمومی آمد و آب در خوابگه مهندسان مشاور قدرت ریخت.
اینجانب چندین و چند بار در پیاده روی ها و مهمانی هایی در حضور او همراه و حاضر بوده و یکی و دو بار کار به جدل هم کشیده، اما همیشه احترامی برایش داشته ام . چرا که درک و دریافتم از تندی و تلخی او همواره بدنبال درک و دریافت پشت پرده این ظواهر گاهی ناجور و ناگوار بوده است.
آنچه تلقی مرا از شخصیت تحریک آمیز آرامش دوستدار می سازد، فهم شکست عشقی یک عاشق است که او را تلخ و گزنده می سازد. بطوری که حتا تا پای انکار وجود و موجودیت عشق می رود. دوستدار از وضع معشوق های خود پکر و بیزار گشته بود. از وضع ایران و تهران. یک بار که در ارائه ایدۀ نیندیشیدن ایرانیان اصرار داشت، به او پیشنهاد دادم که به آلمانی حرف بزنیم زیرا زبان فارسی مورد اتهام قرار گرفته نمیتواند حامل این بحث و جدل باشد. چون منطق استدلال مرا فهمید به خنده افتاد و از صحبت به آلمانی طفره رفت. چون البته در آن مهمانی کسانی نیز بودند که آلمانی نمیدانستند.
به هر روی تبعید، که برای بسیاری از ما امکان و فرصت بهتری فراهم ساخت و از این بابت در خور ستایش است، برای سرگذشت دوستدار حکم نقطه عطفی را داشته است. او دیگر از دایره سامانه فرهنگی بیرون زده بود که حاج آقا سید حسین نصر سر نخ هایش را می کشیده است.
در تبعید او دیگر دوستانی مثل داریوش شایگان نداشت که نماد فرصت طلبی و سست عنصری فارغ التحصیلان آکادمیک بوده است. چنان که از مشاوره و رهبری شاهزاده خاندان پهلوی به سمت تلمُذ در دستگاه و بیت های فقهای حاکم رفت. "یار در فرنگ" را به نفع " ضعیفهای در ام القرای اسلامی" ترک کرد. این بهانه هم که هیچ جا تریاک مرغوب ایران را ندارد، داستان غمناکی است. داستانی که یاد نفله شدن تعداد زیادی از اهالی شعر و هنر را بخاطر مصرف "حور عین" در سالهای چهل و پنجاه زنده می کند.
آنچه آرامش دوستدار در تبعیدگاه ( شهر کُلن آلمان) و به دور از هر به اصطلاح مُخدر مُسکنی نوشت و انتشار داد، او را منزلت بخشید. این منزلت روشنفکرانه که در پی روشن نگری است، وی را از آلایندگی های جرگه و فرقه "فلسفۀ دستگاهی" دور نگه داشت.
بنابراین او که در شهر مُجاورکُلن (یعنی شهر بُن) به دانشگاه رفته و در رابطه با آثار نیچه پایان نامه نوشته، اینبار در تبعید با زبانی تند و گزنده که حکم شلاق را داشت به سنجش زیر ساخت های فرهنگ مسلط پرداخت. و این "تازیانۀ نقد" را رکاب سواران اتوبوس انقلاب و قدرت باد آورده بیش از هر قشری تجربه کردند. حتا اگر امروزه در ینگه دنیا و به لطف رانت حکومتی و انتقال ثروت کنگر بخورند و لنگر اندازند.
این که ما در عصر گروتسکی زندگی می کنیم یکی از دلایل خود را در ادا و اطوار آن "آقازادگان" دارد که از دل اقشار اُمل و اُوزگل جامعه بر آمده و در رفاه کانادا و ایالات متحده به ریش شهروندان ایرانی می خندند که در گرو آبادانی و سربلندی کشور دارند.
در هر حالت هر حکومتی که در راستای فرهنگ مسلط بوجود آمده و تداوم یافته، قلم به مزدانی را در خدمت خود دارد. کسانی که بدنه دیوانسالاری را تشکیل می دهند. هم اینان، در این سالهای تباهی کشور، دشمنان قسم خورده دوستدار را تشکیل داده اند. از اینرو حرف و سخن آرامش دوستدار به تحریک متولیان امامزاده های ذهنی برآمد. از هنگام ابراز و بیان "ایدۀ نیندیشیدن مومن مذهبی" توسط او، بسیارانی به تقابل وارد گود زورخانه نظریه پردازی شدند.
اینجانب که یکی از نخستین شرحیات اولین کتاب تبعیدی آرامش دوستدار (درخشش های تیره) را نوشته، مطلب خود را با اشاره به یکی از این تقابلهای ایمان فروشان(سید مصطفا آزمایش) شروع کرده است. گرچه بعدها حد نصاب تقابل تداومدار را سید جواد طباطبایی در اختیار گرفت.
در ضمن طباطبایی کسی هست که مسیر مخالف سرگذشت آرامش دوستدار را طی کرده است. زیرا از دانشجوی مائوئیست و هوادار خط سه میم- لامی در دانشگاه پاریس استارت زده و "پله های ترقی" را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته است. اما سرانجام در مسیر دگردیسی ها و ترقی وارونه به تدریس برای کادرهای دولتی در دانشگاه امام صادق مهدوی کنی رسید.
او کسی است که امروزه بعنوان یکی از پرسنل فلسفۀ دستگاهی، در کارگاه تِئوری سازی رسمی، نظریه ایرانشهری را از ریخت می اندازد و از آن خود می داند. به واقع "جواد هگل"(لقبی که رفقایش به او داده اند) به سرنوشت استاد دُچار شده است. ولی هگل که به خدمت دولت پروس در آمد، سپس در اعتراف صادقانه ای خود را همنوا با گرگان خواند. آیا شاگرد آنقدر جرات استاد را روزی خواهد داشت که از مماشات خود گوید؟ برای این اعتراف لازم کافی است از پشت نقاب خود ساخته دلسوز و سرپرست ایران بیرون آید. یادآوری این نکات البته لازم نمی آمد اگر که او در واکنش هایش به آرامش دوستدار توهین نمی کرد.
به واقع یک همچنین "پیشرفت مشعشانه ای در دل ظلمت" را نگارنده فقط در میان " فیلسوفان جوان" فرانسوی سراغ دارد. ایشان، افرادی از لون "ب اش ال"(برنارد هانری لویی)، نیز از مائوئیسم دوران ۶۸ به ایدۀ "ناسیون کبیر" رسیدند و مبلغ "حاکمیت خودی" شدند.
در هر حالت آرامش دوستدار این قدرت کلامی و جدلی را داشت که به جز مدعیان مشخصی، کسانی مثل سید جواد طباطبایی حوزه دیده که از مفهوم "امتناع تفکر"ش الگوبرداری کرده، جماعتی را علیه خود تحریک کند. جماعتی که با رانتخواری حکومتی یکی- دو دهه فیل "روشنفکران دینی" را هوا کردند. در حقیقت همین دوستدار بود که خونسردانه به هماورد با ریاکاری برخاست. آنان را با مطلبی در نشریه "چشم انداز" چاپ پاریس نادان خطاب کرد. این هماوردی دیدنی با فیل هواکن های رکاب سواراتوبوس انقلاب و چماقداربستن دانشگاهها بود.
واکنش های قلمی حسین حاج فرج الله دباغ (با اسم هنری عبدل کریم سروش) به اظهارات آرامش دوستدار، خودنشانی از تقابلهای یاد شده دوستدار با دسته جات مختلف است. تتمه این تقابل با دوستدار را، فردای درگذشتش، در ردیۀ احمد زیدآبادی میشود دید. متنی که البته با همان خطاهای مطلبش در مورد خویشاوندان و حجم اثر دوستدار، اعتبار خود را پیشاپیش سلب کرده است.
از این سینه چسباندن ها به تنور حکومتی گذشته، در هر حالت، نام آرامش دوستدار در تاریخ فلسفه مُدرن و نوپای ایران برجا خواهد بود؛ چه علت هماوردهایش با متولیان فلسفۀ حکومتی باشد و چه به دلیل ایده های نقادانه که در مورد رفتارهای نظری عموم مطرح کرده است. ایدون باد!
امان از اين ياري رساني هاي بيگانگان! شیرین سمیعی