مجید محمدی - ایندیپندنت فارسی
بیزاری از قوانین، سیاستها، و تصمیمها بهداشتی و ضروری است و بیزاری از افراد، مسموم و خطرناک
در آغاز این نوشته نخست باید چهار موضوع را روشن سازم:
۱. هنرمندان نه در حکومتهای دمکراتیک و نه در حکومتهای تمامیتخواه و اقتدارگرا وظیفه اخلاقی اظهارنظر سیاسی ندارند. این انتظار منصفانه نیست. سکوت یک هنرمند نشانه هیچچیز نیست بهجز عدم علاقه به اظهارنظر. ضرورت متعهد بودن هنر و فرهنگ و دانشگاه به یک برنامهی سیاسی از برساختههای حکومتهای تمامیتخواه است. اما نظامهای تمامیتخواه به ازای فراهم آوردن زمینه کار برای برخی از افراد از آنها انتظار دارند سخنان خاصی در تریبونهای خاصی ادا کنند. آنها که چنین کنند کارشان ادامه پیدا میکند. اما یک هنرمند نمیتواند هم اظهارنظر بکند و هم گلیمش را از غبارها و دردسرها پاک نگه دارد؛ هم محبوب حکومت تمامیتخواه باشد و هم محبوب مردمی که سرکوب میشوند. هنوز سخنان افراد با معیار سازگاری و تقرب به حکومت دیکتاتوری سنجیده میشود.
۲. آثار هنری چه در حد تولید، عرضه و فروش نقاشی، خوشنویسی و شعر که کاملا فردی هستند و چه در حد هنرهای جمعیتر و گرانتر مثل سینما و تئاتر و موسیقی ارکسترال در خلا شکل نمیگیرند و در خلا مخاطب پیدا نمیکنند. از همین جهت هنر و ورزش و دیگر وجوه حیات جمعی مردم ایران تحت نظامی تمامیتخواه و اقتدارگرا، دولتی و آلوده به فساد و رانت است. هیچ هنرمندی که تولید اثرش به سرمایه و کار جمعی و توزیع از مسیرهای معمول نیاز دارد نمیتواند بر فراز این چرخه فاسد بایستد. نمیشود هنرمندی برای بالا رفتن بهسوی مقامها و کسبوکارهای رانتی آنها و دور زدن سانسور دست دراز کند و پس از بالا رفتن از پلهها خود را از آنها مبرا بداند. نمیشود پول و امکانات و قدرتی که در اختیارشان هست عسل و حق ویژه باشد و خودشان زهر و زشتی.
۳. جوایز جشنوارهها در هر جای دنیا برآیند مجموعهای از سلیقهها، منافع، بده و بستانها، تبلیغات سیاسی و اجتماعی و نزاع نهادها در سطوح محلی، ملی و بینالمللی است. ویژگیهای هنری تنها یکی از معیارهاست. جایزه گرفتن در جشنوارهها نشان میدهد که یک هنرمند و تهیهکننده او توانستهاند از دالانهای مختلف توزیع و ترویج اثر با تردستی و گاه بندبازی عبور و توازنی میان کسبوکار، افکار عمومی، صنعت و هنر برقرار کنند.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
۴. بیزاری دقیقهای و احساسی ارزش اجتماعی ندارد و اگر از جانب بندبازان سیاسی عرضه شود، شاهدی دیگر بر همان بندبازیهاست. نمیشود کسی حدود ۳۰ سال با جماعت امنیتی و نظامی فالوده بخورد و با آنها کار کند و شریک باشد و یکشبه از آنها بیزار شود. حتی طرف مقابل این را باور نمیکند و او را "لوس و ننر و غرغرو" مینامد. این بیزاری درست مثل بیزاری زنی است که ۳۰ سال با شوهرش داده و گرفته و ساعتهای خوش و ناخوشی داشته، زده و خورده، سفر فرنگش قطع نشده است و یکباره بعد از ۳۰ سال احساس میکند که مورد خشونت خانگی قرار گرفته و از شوهرش بیزار است. کسی این بیزاری را جدی نمیگیرد.
بیزاری از شخص یا سیاست
یکی از آموختههای درست چهار دهه اخیر در ایران آن بود که شعار «مرگ بر...» متوجه به افراد جای خود را به شعار مرگ بر یا ننگ بر ولایتفقیه و مرگ بر جمهوی اسلامی داد. کسانی که این تغییر را انجام دادند متوجه شده بودند که خمینی میمیرد اما خامنهای در کرسیاش مینشیند یا نسلاندرنسل رهبران کره شمالی میمیرند و پسرانشان جایگزین آنها میشوند. فعالان سیاسی در دهههای ۷۰ و ۸۰ متوجه شده بودند که مشکل افراد نیستند. بیزاری جستن از افراد، هر که باشد، ممکن است به احساسات عمومی پاسخ دهد و خود فرد را تخلیه کند اما برای آیندهی کشور و دامن زدن به خشونت و تنفر بسیار خطرناک است. افکار عمومی صحنه جنگ میان اشخاص و ابراز تنفر و بیزاری نیست که اگر کسی به شما شلیک میکند شما هم حق دفاع دارید تا به او شلیک کنید. افکار عمومی صحنهی جنگ ایدههاست و در جنگ میان ایدهها باید پیامدها و مبانی آن ایدهها را مورداشاره قرار داد و نه شخصیت افراد را.
بزرگترین خطای اصغر فرهادی در روشن کردن موضع همیشه دوگانه و بندبازی دشوارش در برابر حکومت این بود که بهجای بیزاری جستن از نظام رانتی، سانسور و مهندسی فرهنگی و اجتماعی (سیاست هدایت، نظارت و حمایت حکومت در بخش فرهنگ و هنر) از افرادی بیزاری جست که تنها چرخدندههای ماشین تبلیغات هستند. در ۴۳ سال گذشته انبوهی از افراد در منصب مدیریتی آمده و رفتهاند و در بر همان پاشنه میچرخد. البته بیزاری جستن وی از این سیاستها کار دشواری است چون او از این سیاستها و رانتها در مقاطع مختلف بهرهمند شده است. بسیاری از هنرمندان ایرانی گرچه دورهای از این رانتها و روابط برخوردار بودند (مثل مخملباف) از آنها تبری جستند و دیگر رانتی نیز دریافت نمیکنند، اما فرهادی هنوز به آن مرحله نرسیده است. از همین جهت بیزاریاش متوجه مدیران دونپایه دستگاه تبلیغاتی، نظامی و امنیتی میشود.
فرهادی و بسیاری مانند او که هنوز از پستان نظام تغذیه میشوند احتمالا میدانند مشکل بنیادین جمهوری اسلامی اشخاص نیستند، اما به سراغ سیاستها و قوانین و نظام تصمیمگیری نمیروند چون هزینهاش برای آنها زیاد است. اینجاست که به همین اظهارنظر بیزاری به یک مامور دونپایه میتوان با تردید و بخشی از بندبازی همیشگی نگریست. اصغر فرهادی در پاسخ به مامور دونپایه بهجای استفاده از شهرت و گستردگی دامنه مخاطبانش جهت روشنسازی روالهای نادرست و مسموم هنر و فرهنگ دولتی به بیان احساس شخصی دست میزند.
دامنه تنگ بیزاری
فرض کنیم که اظهار بیزاری روش خوبی برای مقابله با نظام سراپا فاسد و نکبت آلود و غیرمنصفانه فرهنگ و هنر موجود در ایران است. ازاینجهت، دامنه بیزاری اصغر فرهادی بسیار محدود و تنگ است. اصغر فرهادی اگر واقعا از نظام مشمئزکننده مداخلهی دولت در بخش فرهنگ و هنر بیزار است (به معنای برائت جویی و نه تنفر) باید از
۱) قانون اساسی رژیم که همه مقرارت و سیاستها را به اسلامی که روحانیون تفسیرمیکنند، منوط و محدود میکند
۲) مراجع تقلید شیعه و حوزههای علمیه که بهعنوان گروه فشار خواستار به بند کشیده شدن فرهنگ و هنر توسط شریعت ایدئولوژیک شدهاند
۳) خمینی و روحانیونی که این نظام نکبت و فاسد را بنیان گذاشتند
۴) شخص علی خامنهای که مدام از مهندسی فرهنگی و اجتماعی دفاع میکند
۵) مقامهای شوراهای انقلاب فرهنگی و فرهنگ عمومی که سیاستها و مقرراتشان مقوم نظام فاسد موجود در بخش فرهنگ و هنر است
۶) روسای جمهوری و وزرای ارشاد و روسای مجلس و قوهی قضاییه که سیاستها را به جریان میاندازند و اعمال میکنند
۷) لابی فرهنگی جمهوری اسلامی در آمریکا که کارهای امثال فرهادی را ترویج میکند و آکادمی را تشویق میکند نماینده اسکار از ایران را نمایندهی سینمای دولتی و تعیینشده از سوی مقامها بینگارد؛ و از همه مرتبطتر باکار وی
۸) سیاستهای هدایتی، حمایتی و نظارتی حکومت
اظهار بیزاری میکرد.
خرج کردن از کیسه مردم
فرهادی و همه کسانی که امروز در بخش فرهنگ و هنر و ورزش در ایران مشغول به کارند نمیتوانند از خرج کردن پول ملت توسط دولت برای تولید آثار سینمایی یا پا زدن فوتبالیستهای باشگاهی به توپ دفاع کنند، اما نوبت به سانسور و مهندسی و مجوز و منشور اخلاقی که میرسد مثل بچههای لوس غربی بگویند I hate you. هنرمندان و ورزشکاران ایرانی به بچههای در ناز و نعمت بزرگشدهای تبدیل شدهاند که پول والدین ثروتمندشان را برای خوشگذرانی و مشغول بودن میخواهند اما از آنها به خاطر دخالت "بیزارند." اگر منابع مال خودشان نیست چرا باید آن را به فرهادی نوعی بدهند و نه کس دیگر؟
تا زمانی که بر جیب ملت نظارتی نیست و خاصهخرجی و ویژهخواری بخشی از داستان قدرت است این بچههای نازپرورده در مراسم اسکار یا زمینهای فوتبال ادای "قهرمان"ها و نمایندگان ملت ایران را درمیآورند، اما در پشتصحنه با والدین بی چاک و دهن و بیسواد خود کنار میآیند تا پولها بهموقع بهحساب آنها واریز شود. آنها برای مخالفان به فعال سیاسی و محیطزیست، برای غربیها به ووک و برای مقامها به همکاسه کله و پاچه تبدیل میشوند و از همین جهت حداکثر ایثاری که فرهادی حاضر است بر جان خود بخرد، پس گرفتن نامزدی فیلمش از اسکار توسط دولت است، موضوعی که میداند محقق نخواهد شد و حتی در صورت کنارگذاری فیلم توسط دولت، فیلم او در مجموعه آثار عرضه شده میماند.
مار زخمی، دران صدرایی
جبهه ملی ایران به کجا می رود؟ آرسن نظریان، کمال ارس