کافی است نگاهی به نوزادان تازه متولد شده در یکی از بیمارستانهای ایران بیانداریم، با چند کلمه در مورد یک نوزاد میتوان به راحتی پیشبینی کرد که این کودک تحت حاکمیت جمهوری اسلامی حتی با بیشترین تلاش و با توانایی هوشی بالا، از ابتداییترین حقوق بشری و شهروندی تا پایان عمر محروم خواهد بود، چرا که وی متعلق به خانوادهای از جامعه اقلیتهای دینی است.
گاهی «نجس» خوانده خواهد شد. در آینده احتمال دارد راهی زندان شود. شاید مجبور به ترک وطن و یا محروم از کار و تحصیل بشود. در هرصورت وی شهروند دسته چندم خواهد بود و دسترسی به فرصتهای برابر اجتماعی و اقتصادی یکسان با یک مسلمان شیعه را نخواهد داشت مگرآنکه هویت خود را انکار کند.
از دیدگاه جمهوری اسلامی ایران، اقلیتهای «غیر رسمی» مانند پیروان دین یارسان، بهاییان، نوکیشان مسیحی و مدانییان، اشباحی بیش نیستند. حتی سنیها و یا درویشها که از شیعیان دوازده امامی هستند ولی خوانش متفاوتی از اسلام دارند، با تبعیض و سرکوب روبرو بوده و هستند.
چهار دهه سیاست هویتزدایی و نهادینه کردن ترس حکومت با مقاومت جمعیتهای دینیِ، تحت ستم روبرو شده است، مقاومتی برای حفظ هویت، توام با خلاقیت و علیرغم پرداخت هزینه ای بالا که برای برخی به بهای زندگیشان تمام شده است. فرای جامعه اقلیتهای دینی، برخی به صورت انفرادی و گروهی، برخلاف گفتمان حاکم، دست به پشتیبانی این شهروندان زدهاند که به دلیل سیاست جمهوری اسلامی، تبدل به «اشباح» شده اند.
حکومت ایران با اعمال خشونت ساختاری و نهادینه شده علیه میلیونها نفر از اقلیتهای دینی، در چهاردهه گذشته، و قانونی کردن تبعیض درپی مطیع کردن آنها، هویتزدایی و حتی محو کردنشان برآمده است.
خشونت سه گانه: از اعدام تا محرومیت از کار و تحصیل
خشونت مستقیم: اسلام گرایان فاتح انقلاب از همان روزهای اول گروههایی از اقلیتهای دینی را هدف حملات خود قرار دادند، بریدن گلوی ارسطو سیاح کشیش کلیسای انگلیکن شیراز، اعدام حبیب الله القانیان، کارآفرین و رییس انجمن یهودیان و ربودن و اعدام بهاییان، از جمله این جنایات است.
در جمهوری اسلامی اموال و اماکن متعلق به بسیاری از نهادهای دینی از جمله بیمارستانهای مسیحی مصادره شدند. حکومت ایران ادعا دارد کسی را به دلیل عقیده زندانی نمیکند. اما در چهار دهه گذشته علاوه بر کشتن و زندانی کردن دست به ایجاد رعب و وحشت علیه جماعتی زده که دین آنها را «نامطلوب» میداند. برای نمونه میتوان به اعدام و کشتن ۲۰۰ بهایی از اولین سالهای برقراری حکومت اسلامی در ایران، سلاخی رهبران مسیحی، اعدام کارآفرینان یهودی و تخریب حسینیه ها و خانقاه های دراویش اشاره کرد.
در کنار خشونت فیزیکی، نفرت پراکنی علیه اقلیتها، از سال ۱۳۵۷ تا امروز ادامه دارد. بهاییان، «فرقه ضاله» خوانده میشوند و بسیاری از نوکیشان مسیحی بازداشت میشوند، «تبشیری صهیونیستی».
نابودی سیستماتیک آرامگاه های بهاییان واخیرا تخریب محل دفن کشیش حسین سودمند که به اتهام ارتداد اعدام شد، نشان میدهد حکومت حتی پس از مرگ هم دست از سر اقلیتها برنمیدارد.حکومت ایران به سرکوب فیزیکی و مستقیم اقلیتهای دینی، جلوهای قانونی میدهد چرا که قوه قضاییه و قانونگذاران بخشی از این سیستم تبعیض و اقلیت ستیز هستند.
خشونت ساختاری: نهادها و سیاستهای حکومت ایران به گونهای بنا شدهاند که بسیاری از ایرانیان از جمله اقلیتهای دینی و زنان را حقوق شهروندی و انسانیشان
محروم میکند و به آنها فرصت برابر نمیدهد. حکومت از طریق قوانین خود، تبعیض را ساختاری و قانونی کرده و ایرانیان را در چارچوب «آپارتاید دینی» و «جنسیتی» تقسیم بندی میکند.
زرتشتیان، یهودیان و مسیحیان (این گروه شامل نوکیشان مسیحی نمیشود)، در قانون اساسی به رسمیت شناخته شده و «در حدود قانون در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل میکنند» و نمایندگانی در مجلس شورای اسلامی دارند. این نمایندگان که خود، دانسته یا نادانسته، قربانی «آپارتاید دینی» ایران هستند، با امید به حفظ حقوق کمرنگ شده گروههایی که «نمایندگی» میکنند و کسب حقوق برابر، در بنبست حکومتی تبدل به تبلیغکنندگان جمهوری اسلامی شدهاند.
بسیاری از نهادهای دولتی حتی اقلیتهای به رسمیت شناخت شده در قانون اساسی را استخدام نمیکنند، اعضای اقلیتهای ایرانی همانند دیگر شهروندان در زمان جنگ ایران و عراق جان خود را در دفاع از کشور از دست دادند ولی از سال ۱۳۶۶ بنا به قانون نمیتوانند در ارتش جمهوری اسلامی استخدام شوند. به عبارت دیگر حکومت میلیونها نفر از اقلیتهای دینی را در کشور خودشان تحریم اقتصادی و استخدامی کرده و نابرابری اقتصادی و فقر را بر بسیاری تحمیل کرده که در بسیاری از موارد قادر به تامین نیازهای اساسی زندگی خود نیستند.
این خشونت ساختاری در مورد قانون وراثت نیز صدق میکند. اگر کسی در خانواده متعلق به اقلیتهای دینی، مسلمان شود، میتواند تمامی ارث را از آن خود کند. حکومت ایران چنان اقلیتها را بیارزش میداند که حتی شهادت آنها در دادگاه علیه یک مسلمان پذیرفته نیست.
آنچه گفته شد در مورد اقلیتهای «خوب» و مورد قبول حکومت است وگرنه بهاییان و نوکیشان مسیحی، پیروان یارسان و مدانیان برای جمهوری اسلامی «اشباح» تعریف و معنی میشوند. به عبارت دیگر تا زمانی که هویتشان را انکار نکنند افرادی بی دفاع هستند که میتوانند براساس تصمیم حکومت از منزلشان ربوده شوند، از تحصیل و اموال محروم و یا زندانی شوند.
این شهروندان به دلیل نگاه ایدیولوژیکی نظام دینی تبدل به «افراد مسالهدار سیاسی» میشوند. همانطور که حکومت نازی به دلیل عقیده نژادپرستانهاش یهودیان را نه به دلیل فعالیت و عقیدهشان بلکه «وجودشان» را مشکل سیاسی میدانست.
جمهوری اسلامی، باور و هویت دینی شهروندان متعلق به اقلیتها را پیشاپیش محکوم میداند و حقی برای موجودیتشان حقی قائل نیست.
به نوشته «یوهان گالتونگ»، تیور یسین نروژی و پدر مطالعات صلح، خشونت مستقیم که شامل مواردی از جمله کشتن سرکوب ونفرت پراکنی است ریشه در خشونت ساختاری و فرهنگی دارد که امکانش را میدهد.
خشونت فرهنگی: حکومت ایران از مراحل اولیه آموزش و مدارس برای نهادینه کردن برتری طلبی شیعه و تحقیر اقلیتها استفاده می کند. سعید پیوندی، استاد جامعه شناسی در پاریس در این مورد می گوید: «در دوران جمهوری اسلامی همه نهادهای فرهنگی جامعه بویژه نظام آموزشی در خدمت بردن این باورکه اسلام آخرین دین آسمانی است و برای همه مسائل جامعه راه حل دارد در میان نسل جوان هستند. به همین خاطر تبلیغات اسلامی-شیعی نه فقط در دروس دینی بلکه در بسیاری از دروس دیگر حضوری پررنگ و دائمی دارند و خود این موضوع نوعی خشونت فرهنگی مستقیم و یا حتی خشونت نمادین به معنای کامل کلمه علیه اقلیتهای دینی و کسانی است که دین باور نیستند و یا دینداری به سبک حکومت را نمیپسندند. خشونت نمادین هم به این جنبه مربوط میشوند که کودکان و نوجوانان در عمل از حق انتخاب دین خود محروم میشوند و مجبورند بدون حق اعتراض یا دفاع و در سکوت به روایتی تحمیلی از یک دین بعنوان درس و تکلیف گوش دهند و حتی برای امتحان آن را فرا گیرند. این اجبار و تحمیل آمرانه دینی شاید آسیب شناسانهترین بخش آموزش برای نسل جوان و رابطهاش با دین باشد.»
بسیاری از اقلیتها از جمله بهاییان، یارسانان و نوکیشان مسیحی حق ندارند دروس دینی خود را در مدارس بیاموزند بلکه باید اجباراً در کلاسهای آموزش دینی اسلامی حضور داشته باشند.
سعید پیوندی در این مورد می گوید: «نظام آموزشی نوعی تحقیر و رنج دائمی را به بخشهایی از نسل جوان تحمیل میکند. این تحقیر و طبقه بندی تبعیض آمیز ادیان و یا ممنوع کردن آئین بهائیت و نیز بی دینی فقط در مدرسه نمیماند و روح جامعه رامسموم میکند. چرا که برابری انسانها و شهروندی را ناممکن میسازد. کسانی که چنین باورهایی را میپذیرند و درونی میکنند و یا حتی به گونهای منفعل به آن گردن میأنهند بعدها به عنوان شهروند با هموطنانی که دین دیگری دارند و یا دینی ندارند رابطه بر اساس تفاوت دارند. فکر برتر بودن یک دین در ذات خود تبعیض آمیز است و اشکالی از تنش، تبعیض و خشونت را در جامعه دامن میزند.»
در کنار سلطه اسلامی بر آموزش، به راحتی در رسانهها میخوانیم که برخی از آیتاللهها یا رهبر جمهوری اسلامی در چه مواردی و چه اقلیت های دینی را «نجس» میداند؛ یعنی انسان زدایی از اقلیتها را در جامعه را عادی میکنند. تعداد زیادی از نوکیشان مسیحی شهادت دادهاند که بازجویان، آنها را «نجس» میخواندند. برخی اوقات حکومت این مرزبندی بین مسلمانان و «نجسها» را وارد ابعادی غیرقابل منتظره و بیسابقه کرده است تا جایی که از روستائیان بهایی خواستند تا گاوهایشان را از گاوهای مسلمانان جدا کنند.
به ندرت فعال یا فعالان مدنی در ایران به «نجس» خواندن اقلیت ها اعتراض کردهاند. در ایران، قانون و قوه قضاییه بخشی از سیستم قانونی سرکوب است، ادامه کار بازجو و شکنجهگر، علیه یک نوکیش مسیحی، بهایی، یارسان یا یک فعال مدنی و یا مدافع حقوق زنان را قاضی با اتهامات واهی مانند «تبلیغ علیه نظام» و اقدام علیه امنیت ملی متهم میکند و یا همان قاضی حکم میدهد که زمینهای بهاییهایی که حتی گاوهایشان پیشتر نجس دانسته شده بود، مصادر شود.
مقاومت، ؛ تسلیم گزینه ما نیست
گزارشهای سالانه سازمان ملل و حقوق بشری از ادامه سرکوب جمهوری اسلامی در مورد اقلیتها، حاکی از آن است که هویتزدایی و نهادینه کردن ترس حکومت برای بسیاری کاری نبوده و همچنان بسیاری حاضرند برای هویت دینی خود راهی زندان شوند و به رژیم نه بگویند و تسلیم نشوند.
اقلیتهای دینی برای حفظ هویت و مبارزه با محرومیتهایی از جمله تحصیل و یا داشتن محل عبادت به فعالیتهای عقدیتی صلحآمیزی مانند برگزاری جلسات کلیسای خانگی و یا ایجاد تشکیلات آلترناتیو مانند دانشگاه مجازی بهاییان دست زدهاند.
آنها همچنین در مواقعی از روشهای مختلف خشونتپرهیز برای آگاه ساختن جامعه و افکار عمومی از جفای روزانهای که با آن روبرو هستند و «فشار» بر حکومت استفاده کردهاند از جمله تظاهرات پیروان آیین یارسان در اعتراض به توهین در اسلام آباد غرب، نوشتن نامههای سرگشاده متعدد از سوی مجمع مشورتی فعالان مدنی یارسان به رهبران حکومت برای پایان دادن به تبعیض، نامه گروهی از دانشجویان محروم به تحصیل بهایی به رییس جمهور وقت، نوشتن نامه یک نوکیش مسیحی به وزیر اطلاعات در مورد محرومیت نوکیشان از داشتن کلیسا و کمپین «کلیسا حق همه مسیحیان است»، اعتصاب غذای نوکیشان مسیحی زندانی از جمله «یوسف ندرخانی» برای حق تحصیل فرزندانش، اعتصاب غذای دراویش گنابادی بازداشت شده به اعتراض به وضعیت زندان، تحصن دراویش گنابادی مقابل دادگستری و تجمع مقابل مجلس شورای اسلامی برای اعتراض به تخریب محل اجتماعشان در اصفهان.
در سالهای گذشته، نه تنها برخی از افراد و گروههایی متعلق به جامعه مسلمان و یا غیر اقلیت، تابوشکنی کرده و از برخی از خواستههای اقلیتهای دینی یا بهتر بگوییم جماعتهای دینی آسیب دیده، و مقاومت آنها در قبال «آپارتاید دینی» حمایت کردند. این امر نشان می دهد که روند سرکوب و انحصار طلبی خاص حاکمیت اقتدار گرای اسلامی بوده و مورد تأیید دستکم بخشی از جامعه غیراقلیت ایران نیست.
امید؛ برای انسجام اجتماعی، علیه انسانزدایی
در برخی اوقات، شهروندان ایرانی به صورت فردی و گروهی دست به پشتیبانی از اقلیتهای دینی زدهاند. نامه و عملکرد «محمد نوری زاد»، فعال سیاسی و روزنامه نگار، یکی از تابوشکنترین عملکردهای سالهای گذشته بوده است.این زندانی سیاسی، مستقیماً از شیعیان ایران و جهان دعوت کرده است که با او در آنچه در این فراخوان «نجاست روبی از ساحت انسانیتی که در ایران اسلامی به حاشیه رفته و بر چهرهاش غباری از آسیبهای بی خردی نشسته» توصیف گردیده، همراه شوند. در ادامه این کنش «محمد نوری زاد»به خانه یک بهایی زندانی رفت و پای یک کودک بهایی را بوسید.
فائزه هاشمی، دختر اکبر هاشمی رفسنجانی، بعد از آزادی از زندان به دیدار همبندیهای بهایی خود میرود و از عکس گرفتن با آنها هراسی ندارد.
فائزه هاشمی بعدها در گفتگویی از زندانیان بهایی و نوکیش مسیحی تمجید کرد. ۱۲۰نفر از حقوقدانها و فعالان مدنی در نامه ای که در ایران منتشر شد خواستار لغو حکم جدایی فرزندخوانده دو ساله از والدین مسیحیاش شدند. افراد زیادی نیز به کمپین «نه به نفرت» و نه به کمپین «نفرت پراکنی حکومت علیه بهاییان پیوستند.
در همین حال اقلیتها نیز چه به صورت فردی یا گروهی مشکل جمع و دیگران را درد خود دانستهاند.
«کمپین من هم یک مسیحی هستم » که در استکهلم فعالیت میکند، درسالهای گذشته کنار دفاع از نوکیشان مسیحی، از فعالان مدنی و عقیدتی زندانی حمایت کرد. سایت «گفتمان» که توسط جامعه جهانی بهاییان راه اندازی شده، گفتگوهایی را با سوژههایی مانند انسجام اجتماعی و یا امید اجتماعی و رسانه با فعالان مدنی، روزنامه نگاران و پژوهشگران برگزار میکند.
«محمد شریفی مقدم»، فعال دانشجویی و درویش زندانی؛ در نامهای پس ازتوصیف و ارائه توضیح در مورد وضعیت زندانها، خواستار فرستادن کتاب به زندانها شد که با استقبال زیادی روبرو شد. «ماری محمدی»، نوکیش مسیحی و فعال مدنی در گردهمایی اعتراضی به انهدام هواپیمای اوکراینی شرکت کرده و بازداشت میشود.
این فعالیتها برای انسجام اجتماعی اهمیت زیادی دارد از آن رو که تعییرات بنیادی در هویت دینی جامعه در چهار دهه گذشته اتفاق افتاده است. فقط ۳۳ درصد از ایرانیانی (افراد باسواد و بالای ۱۹ سال) که در نظرسنجی موسسه گمان، مستقر در هلند، شرکت کردهاند، خود را شیعه ،و حدود ۹ درصد خود را خداناباور، دانستهاند.
عقاید و باورهای متفاوتی از گفتمان دینی حکومت، مورد استقبال و پذیرش شهروندان قرار گرفته است. این درحالی است که دین رسمی کشور شیعه دوازده امامی است و حکومت در آمار خود شیعیان را بیش از ۹۰ درصد جمعیت اعلام میکند.
افراد متعلق به جماعت دینی سرکوب شده فقط قربانیان تبعیض ساختاری و سکوت افراد متعلق به جامعه به اصطلاح اکثریت نبودهاند، آنها به تمامی جامعه ما نشان دادند میتوان هم رنگ جماعت نشد، هزینه داد، و با مقاومت صلحآمیز از نفرت فاصله گرفت و خلاقانه کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
این مقاله در سایت [صدای اقلیت ها در ایران] منتشر شده است.