حمید نوری: خاوران داستانی است که کمونیستها ساختهاند
این جا خاوران است! گورستانی بی نام نشان. در گوشهای دور افتاده که هزاران جان عاشق را در خود گرفته است.
در تمامی این سرزمین در تمامی این خاک گورستان هائی است ناشناخته به درازای تاریخ. گورهای دسته جمعی! تنها، دور افتاده! محزون و خفته در سکوت. هر گوری نشانهای از انسان کشته شده ایست که مرا و ترا به دادخواهی فرا میخواند!
در این گورهای بی نام، در این گورهای جمعی زیباترین فرزندان این آب وخاک خفتهاند. هر کدام جگر گوشه مادری بودند. جسم هائی که گذر سالیان، باد وباران آنها را به خاک بدل کرده اما روحشان چونان آتشی درون این خاک نهفته است. هر بار که نسیمی میوزد، طوفانی در میگیرد. این آتش زبانه میکشد وبه هزار زبان از درد، رنج و ستمی میگوید که بر آنان رفته است.
گورهای دسته جمعی، حاصل فتوای خمینی وعمل کرد گروه مرگ. هیچ کس نمیداند چه تعداد قربانی در زیر این خاکها خفتهاند!
هر بر آمدگی نشانهای از یک گور جمعی است. اگر زمین خاوران دهان نمیگشود و مردگانی چند را به نمایش نمینهاد این جا نیز چون دهها وصدها گور دسته جمعی حاصل حکومت جمهوری اسلامی نا شناخته باقی میماند.
چهره فشرده شده از درد که چند هنوز چندروزی از اعدام او نمیگذرد با دستش که از خاک بر آمده، با پیراهن چهار خانهای که خواهر برایش دوخته است همراه فریاد خواهر "این برادر من است! من این پیراهن را میشناسم! " پرده از جنایتی بزرگ بر میدارد.
عکاسی عکسی میگیرد. عکس مردی که خاک از دل خود بیرون داده تا پرده از جنایتی هولناک بر دارد تا عکاسی آن را وارد تاریخ پر درد این سرز مین سازد.
صورتی کبود شده، چشمانی مات که هنوز وحشت مرگ را با خود دارند.
" آه چه دید در دم آخر؟ که باز ماند
وقتی نگاه کرد به شب دیدگان تو؟ "
پدری سراسیمه، فریاد زنان در میان تلهای کوچک بر آمده از دل خاک میدود. این پسر من است. مادران هجوم میآورند با دست با پنجه با ناخن خاکها را کنار میزنند و فریاد میکشند. اشگ میریزند.
پدری جبین برخاک میمالد. "می دانم میدانم زیر این بر آمدگی پسر من خوابیده است. قلبم، حسهای درونم این را میگویند. چنگ در خاک میزند، میبوید "این تربت توست عطر توست که در مشامم میپیچد. " چشمانی اشگبار بر او مینگرند. کسانی که هر کدام جگر گوشهای در این خاک دارند.
خاک با آنان سخن میگوید. باد آهنگ حزینی را مینوازد
همراه اشک وآه مادران، پدران، همسران، خواهران وبرادران "گورستان خاوران " با تصویرچهره درد کشیده مردی با پیراهن جهار خانه که خاک بعنوان سند یک جنایت بزرگ از دل خود بیرون داده است
وارد تاریخ میشود.
آه مادر! رنج ترا پایانی نیست!ای قلب درد مند در جای آرام گیر زیرا که اندوهی جان فرسای را در یافتهای!
چرا که فرزندت به امر نا جوانمردانه پیر مردی مجنون قدرت وحکومت اسلامی کشته شده است! مردی که وقتی قدم به این سرزمین نهاد با وقاحت تمام در جواب سوالی که "حس شما در بازگشت به وطن چیست؟ " گفت "هیچ! "
هیچ بزرگی! که تا امروز حکومت گران بعد او نیز ادامه میدهند. مردی که از آباد کردن گورستانها توسط رژیم شاه انتقاد کرد. اما خود صدها گورستان با نشان وبی نشان ساخت. حکم بر قتل عام فجیع هزاران زندانی سیاسی در بند داد. دادگاههای انقلاب بر پا کرد وهزاران انسان را در ملا عام به دار کشید. هیچ کوچه وخیابانی نیست که رد خون آلود وی بر آن نباشد.
دادگاه هائی که هنوز نسق میکشند و حکم کشتار میدهند. هنوز تمام عامران ومجریان قتل عام همچنان تکیه زده بر اریکه قدرت حکم میرانند و خاک در چشم مردم میپاشند. چرا که حکومت گران وچشندگان مزه قدرت خود را بی مرگ میدانند. آنها هیچ گاه صدای فرو ریختن دیوارهای اطراف خود را نمیشنوند. پیشانی پینه بسته وریائی آنان به قدری ضخیم است که سنگ لحد نیز قادر به بیدار کردن آنان نیست!
ترک خورده است سقف
شب که شب در نور میسوزد.
این هنوز شعله کوچکی است که از هزاران گور بی نام از آن چوبههای دار بر پا شده و جنازههای رقصان در باد بر میخیزد تا آتش در دامن خرقههای آلوده زند. چرا که
"یاران رفته با خط خونین نوشتهاند،
اوج ستم همیشه به طغیان رسیده است"
باش که هزاران دهان لب به سخن بگشایند! هزاران جان عاشق به داد خواهی بر خیزند.
هنوز مادران عزادار سراز خاک عزیزانشان برنداشتهاند و هنوز بغض فرو خورده آنان به بغضی اجتماعی بدل نگردیده است! دور نیست که این بغض بشکند وبه سرودی برای آزادی مبدل شود. من این صدا را در تاریخی نه چندان دور شنیدهام. من به این صدا باور دارم وهیبت آن را میشناسم. نسلهای جوان بر خواهند خواست و تاریخ را به قضاوت خواهند کشید!
چه سهمناک است قضاوت تاریخ در باره جنایت کاران!
ابوالفضل محققی
اصفهان نصف جهان و چالش اکولوژیکی آب، جلال ایجادی
گاهشمار خونین سرزمینم، ی. صفایی