*
*
*
حمید و سعید
بزد زنگی بدان افتاده در بند
سعیدِ نوحه خوان با طعن و لبخند
بگفتاای حمیدِ دُم بریده
چرا رفتی به آن جایِ ندیده؟
مگر فوجِ پرستو در وطن نیست؟
دگر مرگت از آن سیر و سفر چیست؟
کنون بر سر مزن با دست و با مشت
که ما در پشت تو با دست و انگشت
مبادا از خودی چیزی بگویی
و یا از ناکسان یاری بجویی
به عهدی من بُدم چون تو گرفتار
شکایتها بشد افزون ز خروار
به دست وسوسه داده عنان را
کشانده در برم هر نوجوان را
شدم از بختِ بد خود یک گنهکار
ولی حُکمی نشد هرگز پدیدار
همه دار و ندارم از نظام است
و گرنه لعنِ من در هر کلام است
اگر خواهی که رهبر باشه راضی
بزن حرفِ عبث در رویِ قاضی
بگو آنگه تو در خدمت نبودی
و عُمرا قاتلِ ملت نبودی
به پایان میرسد این دورِ زندان
که دارد بیتِ او صد چنگ و دندان
چو بر خاکِ وطن آنگه نهی پا
برآرم لشکری با بوق و کرنا
به پایِ پاکِ تو گُلها فشانم
برایت کُرکُری هر جا بخوانم
اگر روزی نظام از هم بپاشد
دگر ما را چنین روزی نباشد
جلوی ضرر را هر موقع بگیرید منفعت نیست، کورش عرفانی
لای در ماندنِ دُگم، طاهره بارئی