Monday, Dec 6, 2021

صفحه نخست » زمانی که یهودیان برای دریافت گذرنامه، «بازجویی» می‌شدند

passport.jpg صدای اقلیت‌ها در ایران - شهروندان در «صدای شما»، از تبعیض اقلیت‌های دینی و مذهبی می‌گویند که شاهد آن بوده‌اند، روایت‌های کوتاهی از درد و رنج میلیون‌ها نفر که در ایران مبدل به «اتفاقاتی ساده» شده که بسیاری با بی‌تفاوتی از آن می‌گذرند.

این داستان «ندا» است و زمانی که یهودیان برای دریافت گذرنامه، «بازجویی» می‌شدند:

سال ۶۶ بود و «ندا» به دنبال گرفتن پاسپورت و خروج از ایران است ولی به یاد می‌آورد که به یهودیان به سختی پاسپورت می‌دادند و آنها باید از سوی مقامات کلی سین جیم و تحقیر می‌شدند. فرمی را باید برای دریافت پاسپورت پر می‌کردم:
نام...
نام خانوادگی...
تاریخ تولد...
مذهب...

با خودم فکر می‌کنم: خوب اگر مشکلشان مذهب است عوضش می‌کنم. یا حداقل ادای عوض کردنش را درمی‌آورم. کشو میزم را باز می‌کنم و با خودکاری شروع به پر کردن فضاهای خالی می‌کنم.

سر این سؤال آخر مکث می‌کنم. با وجود اینکه از قبل می‌دانستم که انتظار چنین سؤالی را باید دا باشم، ولی حضور این لغت در کنار نام و نام خانوادگی، مرا میخکوب می‌کند.

این‌ها از من سؤالی می‌کنند که خودم هم جوابش را نمی‌دانم. دلم می‌خواهم بنویسم: «هیچ» یا بدتر از آن ««به شما چه ربطی دارد».

👈 مطالب بیشتر در «ام ویسز» یا «صدای اقلیت‌ها در ایران»

ولی شنیده‌ام که آن‌ها دین افراد را از نام خانوادگی حدس می‌زنند و نام خانوادگی من گونه ایست که یهودی بودنم را نمی‌توانم انکار کنم. هر کسی که فامیلی من را دارد حتماً یهودی است. به خواست خودش هم ربطی ندارد و هیچ کاری هم نمی‌تواند بکند.

به من می‌گویند باید صبر کنم تا با من تماس بگیرند. می‌دانم که مثل بقیه یهودی‌ها گذرم به دادسرای انقلاب می‌خورد. آنها برایم تصمیم خواهند گرفت که بمانم یا بروم.

بالاخره به دادسرای انقلاب احضار شدم تا دو تا آخوند بیست و دو سه ساله برایم تصمیم بگیرن. بعد ازم می‌پرسند نظرم در مورد اسرائیل جهان خوار چیست و آیا در آنجا فامیل دارم یا نه؟ تمام جواب‌های مورد علاقه‌شان را برایشان تکرار می‌کنم. می‌گویند که هیچ‌کس از کشور اسلامی نباید به اسرائیل برود. می‌گویند همهٔ آن‌ها که رفته‌اند خائن بوده‌اند و بسیاری نیز جاسوسی هم کرده‌اند. سرم را به شکل احمقانه‌ای تکان می‌دهم. دارم ادای دختر مظلوم و مطیعی را درمی‌آورم که در کله‌اش هیچ پیچیده‌گی خطرناکی وجود ندارد.

پس از سؤال و جوابی که یک بازجویی بود، مرا صدا می‌کنند مهری قرمز را روی کاغذی چاپ می‌کنند و آن را به من می‌دهند. با دیدن رنگ قرمز به ممنوع الخروج بودنم اطمینان پیدا می‌کنم. سرم را بلند می‌کنم. یکی از آخوندها لبخند می‌زند و می‌گوید می‌توانم تنها برای یکبار از کشور خارج شوم و این مهر قرمز معنی همین یکبار خروج بودن را دارد. مبهوت مانده‌ام. کاغذ را ازش می‌قاپم و از در بیرون می‌زنم. قلبم سبک شده‌است. از در دادسرا که بیرون می‌آیم شروع به دویدن می‌کنم.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy