Tuesday, Dec 7, 2021

صفحه نخست » بریده گفتارهایی در فهم تفکر و مفاهیم ساخته شده آرامش دوستدار، بریده هفتم: «ماهیت مجعول»، نیکروز اعظمی

Nikrooz_Azami_2.jpgمهمترین جلوه «ایرانیت» باز می‌گردد به دین منحصر بفرد ایرانی و نیز دولت بزرگ و ملت در مفهوم سیاسی ایرانِ دوران باستان. ناگفته پیداست بیان ما از موضوع «دولت» و «ملت» مربوط می‌شود در معنای روزگار کهن ایران و نه همسانی آن با ملت و دولت تمدن مدرنیته یا قیاس این دو باهم که قیاس مع الفارق‌اند. روزگار کهن ایران، از بنیانگذاری دولت هخامنشیان تا ساسانیان بالحاظ نحوه کشورداری و توجیه این نحوه در اِعمال مدیریت یا قدرت سیاسی‌اش به دو دوره تقسیم می‌شود؛ دوره‌ای (هخامنشی) که آزادی دینی اساس نظام سیاسی آن است و دوره‌ای (ساسانی) که به جای آزادی دینی، دین زردتشتی در نظام سیاسی رسمیت پیدا می‌کند. برآمدنِ نظام سیاسی دینیِ ساسانی و تداوم آن همراه بود با کُشتار دینی. دولت دینی ساسانی تاب تحمل بینش دینی مانیگری و مزدکی را نداشته است و پیروان هر دو بینش تحت تعقیب قرار گرفته و کُشته می‌شدند. ناگفته نماند که در دستگاه سیاسی ساسانیان ابتدا به ساکن هم پیروان مانی و هم مزدک آزاد بودند تا دین‌شان را تبلیغ کنند اما همینکه قدرت ساسانی تقویت شد و نظام سیاسی رو به تثبیت می‌رفت، ورق برگشت و هر دو گروه دینی از دم تیغ گذشتند.

در هر صورت، ایرانیان در این روزگاران هم دین مخصوص خود را داشتند و هم دولت بزرگ که با یونانیان و همینطور با امپراتوری روم همطراز بوده و رقابت می‌کردند. بالحاظ بینش دینی، ثنویت در الگوی خیر و شّر یا اهورمزد و اهرمن که هر دو از یک منشأ «زروان کُنارک» بوده‌اند اساس جهانبینی ایران کهن را تشکیل می‌داد. زردتشت که همگان را به دین و آیین خود فراخوانده بود، خود را «دوست خدا» معرفی کرد. و سخن معروفش خطاب به خدا این است: «بگو چه کنم». یعنی از خدا بعنوان دوست کمک می‌خواهد تا راهنمایی‌اش کند. نوع خاص مناسبات میان مردمان یک قلمرو فرهنگی در زمانی طولانی مؤید سطح خاص یک نوع رابطه است که نمی‌تواند خارج از نوع نگره مردمان آن قلمرو به هستی باشد. پیام زردتشت که ناظر بر رابطه دوستی با خداست آن نگره یا بهتر است گفته شود بینش به هستی است که بواسطه آن، نوع خاص رابطه و مناسبات بدان معطوف می‌شود. درست مانند رابطه هزاران ساله ما با خدای اسلامی در الگوی ارزشی «رب و عبد» پس از پس زدنِ آن رابطه قبلی. موضوع سخنم توضیح چگونگی سقوط از یک سطح رابطه با خدا به سطح پست تر است. این سطح پست تر همان رابطه معطوف به خدا /بنده یا همان «رب/عبد» است. چرا به این سطح آنهم در چنین جعل هویت و اسارت به دین بیگانه تن داده‌ایم؟ بنظرم پاسخ این پرسش را باید در واکاوی از آن نوع بینش، رفتار و عملی جست که ایرانیان را در جلد اسلامخواهی و اسلامخواه تر از عرب نمایاند.

چگونگی برآمدن ایرانیان در جلد اسلامخواه تر از عرب:

قیام ابومسلم خراسانی و «جنبش شعوبیه» قیامی بوده بر علیه سیادت عرب بر ایرانیان. پیروزی این قیام، شکست ایرانی بود در مقابل اسلام. چونکه موفقیت ایرانیان در فائق آمدن بر سیطره عرب، بوسیله ابزار سیاسی اسلامخواه تر از عرب میسر شد و این یعنی پیروزی بر عرب و شکست از اسلام. چنین ابزار سیاسی در تمام طول عمر فرهنگ اسلامی ما و رویدادهایش تبلور داشته است. دستگاه نظام سیاسی جمهوری اسلامی که برآمدی ست از ارزشهای فرهنگ اسلامی ما، همان سیاستی را در سیاست خارجی توسط سپاه قدس یا نیروهای نیابتی‌اش در اقصی نقاط جهان خصوصاً در کشورهای مسلمان پیش می‌برد که بالحاظ ارزش اسلامی مربوط می‌شود به اسلامخواه تر از عربِ ایرانیان. دو نکته در اینجا حائز اهمیت است: اول، ایرانیان (به هر دلیل) از دین منحصر بفرد خود دست شستند و دین بیگانه را پذیرفتند بطوری که آن را به کانون فرهنگ خود تبدیل نمودند و دوم، بدتر از این در جلد اسلامخواه تر از عرب ظاهر شدند! و این یعنی تغیر ماهیت از دین بومی خود به دین بیگانه و سقوط از دوستی با خدا به بندگیِ خدای اسلامی. «ماهیت مجعول» همین است. دو دلیل می‌توانست باعث بوده باشد که ایرانیان تن به چنین خواری و ماهیت جعلی بدهند اول، به عرب بگویند که اسلام از آنِ ایرانی ست تا با این ابزار سیطره عرب را بر ایران فیصله داده و برتری خود را بر عرب اثبات کنند و دوم، به جهانگشایی دوران باستانی خود اینبار به وسیله ابزار دین تازه یعنی اسلام که دینی جهانی بشمار می‌رود، ادامه دهند. جهانگشایی جمهوری اسلامی نمونه بارز این مدعاست.
باری، اسلامخواهی ایرانیان آنهم از نوع بدخیمش یعنی اسلامخواه تر از عرب، که هنر تشیع ماست ملجأ روحی روانی ما می‌شود تا صدمه وارده در نتیجه سیطره عرب ترمیم گردد.

آرامش دوستدار به دور از غوغاسالاری در توصیف مجنونانهٔ «ایرانیتِ» از دست رفته، رجز خوانیِ «میهن دوستانه» و فخر فروشی تصنعی و بی پایه و اساس از فردوسی و «حماسه داد» ش، اثر منظوم فردوسی را رمز گشایی از «ماهیت مجعول» ما می‌داند. مهمترین زمینه جلوه «ماهیت مجعول» ایرانی را می‌توان از زبان فردوسی در شرح ماجرای نامه رستم فرخزاد فرمانده سپاه ایران در جنگ قادسیه به برادرش مشاهده کرد؛ «یکی نامه سوی برادر به درد/نبشت و سخنها همه یاد کرد». نگرانی رستم نسبت به سرنوشت ایران و ایرانی در نامه‌اش به برادر موج می‌زند؛ «دریغ آن سر و تاج و آن تخت و داد/ دریغ آن بزرگی و فر و نژاد/ که زین پس شکست آید از تازیان/ ستاره نگردد مگر بر زیان». و از برادر می‌خواهد که با مهتران در باره نامه مشورت کند و بدان بپردازند؛ «چون نامه بخوانی خرد را مران/بپرداز و برساز با مهتران». آرامش دوستدار از زبان توصیفىِ فردوسى از ماجراى حمله عرب به ایران و اسلامخواهى ایرانیان که بقول دوستدار "ایرانیان شیر اسلام را تا قطره آخرش مکیدند"، "ماهیت مجعول" شده ایرانیان را بر مى نماید. آرامش دوستدار در معرفی آخرین اثرش با عنوان «زبان و شبه زبان، فرهنگ و شبه فرهنگ» چنین می‌گوید: «به زعم ما ایرانیان که کمتر به امید می‌تواند در گریز و فخرفروشی به پایان برسد به سبب برتری نژادی و تمدنی باستانی مان اسلام را از صافی وجودی مان گذرانده‌ایم که از آن چیزی جز تبلورش در ما باقی نمانده است. در این دروغ بزرگ تاریخی فردوسی با نگاه ذره بینی‌اش آنچنان تا اعماق نگریسته و آن را در دوبیت؛ / ز ایران و از ترک و از تازیان/نژادی پدید آید اندر میان/نه دهقان و نه ترک و نه تازی بود/سخن‌ها به کردار بازی بود/ پرده برداشته و ما را در ژرفا و پهنای رویداد تاریخی مان چنان رسوا ساخته که ده‌ها کتاب با هر زوری چه در تأئیدش و چه در نفی‌اش رنگ می‌باختند».

نیکروز اعظمی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy