علی افشاری - دویچه وله
سی سال از زمانی که میخائیل گورباچف آخرین دبیر کل حزب کمونیست و رئیسجمهور اتحاد شوروی پایان مرکز بلوک شرق را اعلام کرد گذشت. البته نقطه آغاز سقوط شوروی سال ۱۹۸۹ با فروپاشی دیوار برلین بود.
برنامههای اصلاحی گورباچف چون پرسترویکا نیز در آن زمان جواب نداد و در نهایت وی تحت فشار از درون حزب کمونیست و جمهوریهای اقماری شوروی در وضعیتی تحمیلی و غیردلخواه پایان حیات شصت و نه ساله شوروی را اعلام کرد.
دنیا با تعجب فروپاشی از درون یک ابرقدرت بدون شلیک یک موشک و در فرایندی کاملا آرام و به دور از خشونت را به نظاره نشست. در نگاه ژرفکاوانه نطفه انقراض شوروی موقعی شکل گرفت که عدالت با نفی آزادی و در قامت یک دولت مقتدر بدون کنترل اجتماعی و انحصارات بزرگ دولتی ریلگذاری شد. در ادامه تجمیع قدرت در دست استالین، به حاشیه رفتن مناسبات حزبی و تشکیلاتی و تضعیف و تهی شدن معنای «شوراها» باعث شد تا انحطاط شوروی درمانناپذیر شود. توسعهطلبی بیش از حد و افزون بر توان اقتصادی و نظامی بویژه در دهه هفتاد میلادی نیز شوروی را آسیبپذیر کرد و فضا را برای شکسست در رقابت تسلیحاتی با آمریکا در اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد مساعد ساخت.
در این سی سال دنیا روند پرفراز و نشیب را طی کرد. در ابتدا ارزیابیهای شتابزده که ناشی از غافلگیری در برابر فروپاشی غیرمنتظره شوروی بود سخن از پایان تاریخ به نفع سرمایهداری بازارمحور میکرد اما فوکویاما، تئوریسین این نگاه زود متوجه نادرستی آن شده و نظرش را پس گرفت. غیرمنتظره بودن آن اتفاق تاریخی در حدی بود که به قول «زبیگنیف برژینسکی» از سیاستمداران مطرح آمریکا در دوره جنگ سرد تا یک دهه قبل از فروپاشی دیوار برلین پیروزی برای غرب حداکثر به معنای ادغام دو آلمان با شرط موضعگیری بیطرفانه در برابر دو قطب وقت دنیا و خروج شوروی از اروپای مرکزی در کنار توافق بر سر کاهش تسلیحات و نیروهای نظامی در اروپا بود! بنابراین طبیعی بود که دولتمردان غربی و نظریهپردازان استراتژی دچار خوشبینی مفرط شده و از امتناع رقابت در سپهر جهانی سخن بگویند.
فروپاشی شوروی اگرچه در کنه خود رویدای استثنایی بود اما بی شباهت با فرجام امپراتوری روسیه تزاری و از آن بیشتر با امپراتوریهای عثمانی و هابسبورگ داشت که به سرعت قلمرو سرزمینی گسترده آنها به دولتهای کوچکتر تجزیه شد.
پسامدها و میراث دوران چهل ساله جنگ سرد، خلاء قدرت، پدید آمده اتفاقات پیشبینی نشده و سربرآوردن نیروهای تازه اجازه نداد تا یکهتازی آمریکا و جهان تک قطبی تثبیت شود. اگرچه هنوز آمریکا با فاصله قدرت اول نظامی و اقتصادی دنیا است اما ترقی چین در عرصه اقتصادی و نظامی، برخاستن دوباره روسیه و ظهور قدرتهای نوپای اقتصادی در دنیا در کنار خیزش مجدد راست افراطی و مروج فاشیسم، شکاف در ائتلاف فراآتلانتیک و تحرک تمامنشدنی گروههای اسلامگرای افراطی تداوم هژمونی آمریکا بر دنیا را متزلزل ساخته است.
👈مطالب بیشتر در سایت دویچه وله
البته آمریکا بر بستر لیبرال دمکراسی و در راس رهبری جریان غرب و با تاکید بر روش حکمرانی دمکراسی و اقتصاد آزاد به دنبال مدیریت جهانی است. در داخل آمریکا نیز فضای دو قطبی شکل گرفته است. یک نگاه پوپولیستی در قالب برآمد «ترامپیسم» با کنار گذاشتن مسئولیت رهبری جهانی و رد جهانیشدن، تز «نخست آمریکا» را با تجدید مناسبات یکجانبهگرا و مناسبات تجاری مرکانتلیستی ترویج میکند. در برابر آن دیدگاه مسلط در حزب دمکرات رهبری جمعی در چارچوب ائتلاف کشورهای دموکراتیک دنیا و همراهی با چندجانبهگرایی و گلوبالیزم در عین تقابل با الگوی حکمرانی اقتدارگرای روسیه و چین را مناسب ارزیابی میکند.
پس از نشستن گرد و غبار فروپاشی شوروی امید دولتهای غربی در پیوستن روسیه به باشگاه کشورهای دمکراتیک دنیا و پیدا کردن فرجامی مشابه کشورهای آلمان و ژاپن با کنار گذاشتن تصورات امپراتوری نقش بر باد شد. قدرت گرفتن ولادیمیر پوتین، افسر سابق اطلاعاتی شوروی بعد از یلتسین اوضاع را تغییر داد. وی توانست اقتصاد پریشان و بحرانی روسیه در دهه نود را تا حدی در دهه نخست قرن بیست و یکم میلادی ترمیم کند. همچنین روسیه در عرصه سیاست خارجی را از حالت دفاعی به تدریج بیرون آورده و با فعال کردن رقابت سیاسی، ایدئولوژیک و ژئوپلتیک با غرب در موقعیت تهاجمی قرار بگیرد.
روسیه دوران پوتین تفاوتهای عمدهای با شوروی دارد. دیگر از ایدئولوژی مارکسیسم، آموزههای کاربردی و راهبردی لنین و اقتصاد متمرکز دستوری و اندیشههای الحادی و ضدمذهب در دستگاه دولت نشانی نیست. بر عکس پوتین از عناصری از اقتصاد آزاد استفاده میکند. اما انحصارات بزرگ و باندهای مافیایی در قالب الیگارشهای بانفوذ عرصههای اصلی تجارت را قبضه کردهاند. فساد سیستماتیک و گسترده در کنار خویشاوندسالاری، رانتخواری و حامیپروری یک سرمایهداری الیگارشیک و بیضابطه را بوجود آوردهاست. در ساختار سیاسی هم در ظاهر انتخابات، مجلس نمایندگی و سازوکارهای دمکراتیک وجود دارد اما ممانعت از انتخابات آزاد و منصفانه و نهادینه شدن سرکوب باعث شده تا ماهیت اقتدارگرایانه حکومت در دستکش دمکراسی صوری پوشانده شود.
در واقع روسیه نوع نمونهوار یک حکومت «اقتدارگرای لیبرال» است. پوتینیسم بر خلاف دوران شوروی در عرصه گفتمانی از مذهب و ملیت استفاده گسترده میکند. بار دیگر مسیحیت ارتدوکس به کانون هویت روسی برگشته است تا با تاکید و تحسین ناسیونالیسم روسی پیونددهنده روسیه کنونی با سامان دوران روسیه تزاری و شکوه آن دوران شود. اما پوتینیسم پیوند با شوروی را کاملا از هم نگیسخته است بلکه در تلاش است تا آرام آرام در سیاست خارجی الگوی توسعهطلبی شوروی را تکرار کرده و شبکه ارتباطات گذشته در کشورهای هدف را بازسازی کند. الحاق شبهجزیره کریمه با اتکا به قدرت نظامی و یک همهپرسی مشکلدار و هدایتشده و مداخله نظامی در سوریه برای بقای حکومت حزب بعث مهمترین اقدامات جهانی روسیه بعد از پایان دوران جنگ سرد در تقابل با غرب هستند که ویژگی کاملا متفاوتی با موقعیت روسیه بعد از فروپاشی شوروی و تصورات حاکم بر آن دوره در دنیا دارند.
البته شکنندگی اقتصاد روسیه و ارتباط آن با شبکه جهانی تجارت بازسازی مناسبات جنگ سرد را برای روسیه پر هزینه کرده است و به این علت پوتین و جریان مسلط بر قدرت در روسیه هوشمندانه تلاش میکنند تا در این ورطه نیفتند. اما در عین حال مجدانه عقب راندن غرب، دور شدن ناتو از اورآسیا و مناطق پیرامونی روسیه و طرح دوباره روسیه به عنوان قدرت جهانی در حال رشد و وارونه شدن مناسبات دنیا در عصر پساشوروی را دنبال میکند.
الگوی رفتاری پوتین نشانگر رویکرد غیرتعجیلی و مرحلهای فزاینده در رویارویی با غرب است. او در حوزه اختلافات به دیپلماسی از سر اجبار روی میآورد و بعد از خرید زمان در صورت عدم دستیابی به توافق مورد نظر منازعه را در سطحی به مراتب بزرگتر تجدید میکند.
منازعه کنونی در اوکراین نمونه خوبی برای نزدیک شدن روسیه پساشوروی به مناسبات دوره جنگ سرد و موقعیت جهانی شوروی است. روسیه میخواهد با کمک به تجزیهطلبان شرق اوکراین و تجمیع نیروی نظامی در مرزهای این کشور نفوذ از دست رفته در این منطقه سابق خود را بازسازی کند و در عین حال امتیازات بزرگی از غرب بگیرد که ناتو همکاری با کشورهایی که سابقا در حوزه نفوذ و یا سرزمینی شوروی بودند را متوقف کند.
پوتین با مانور بر روی احساسات ناسیونالیستی و بازسازی شکوه سابق روسیه و سرکوب شدید مخالفان توانسته هژمونی خود بر روسیه را تثبیت کرده و بدون نگرانی برنامه توسعه ژئوپلتیکی را جلو ببرد. دولت روسیه بر خلاف دوران جنگ سرد تنش فراینده بین چین و آمریکا را فرصتی برای خود میداند تا هم در رویارویی جهانی در کنار چین ایستاده و مانع رقابت مخرب گذشته شود؛ همچنین با توجه به اینکه الان چین رقیب اصلی آمریکا شده است از موقعیت استفاده کرده و بتواند به یک نوع توازن راهبردی در مناسبات با آمریکا دست پیدا کند. پشتوانه ذخیره ارزی ۶۱۵ میلیارد دلاری و وابستگی اروپا در تامین انرژی به روسیه تا حدی خیال پوتین را در تعقیب سیاست تقابلی با غرب آسوده کرده است.
البته اقدامات پوتین بدون ریسک هم نبوده و باعث افزایش تنش بین غرب و روسیه و در نتیجه تحمیل هزینه تحریمها بر اقتصاد روسیه شده است. ولی او و بلوک قدرت در روسیه این ریسکها را پذیرفته و به دنبال خنثیسازی فشار غرب هستند. روسیه در دوران زعامت متاخر پوتین تا جایی در رویارویی فعال با غرب پیش رفته که در انتخاباتهای ریاستجمهوری آمریکا دخالت کرده و کوشید تا دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا شود. این اقدام در سال ۲۰۱۶ جواب داد اما در ۲۰۲۰ با ناکامی مواجه شد.
ولی مستقل از نتیجه این اقدام روسیه و تلاش برای تقویت و ایجاد جریانهای همسو در کشورهای اروپایی و سرمایهگذاری سنگین در فضای مجازی برای سازماندهی افکارعمومی در مسیرهای دلخواه و انتشار مطالب کذب سیگنالهای جدی برای انتقال این پیام بود که روسیه در تلاش برای تغییر مناسبات پساجنگ سرد در دنیا است و میخواهد دوباره در جایگاه یک قدرت جهانی نقشآفرینی کند. البته دولت روسیه متوجه واقعیتها نیز تا حدی است و از اینرو خواهان سهم برابر با آمریکا در تنظیم مسائل جهانی و بخصوص مسائل امنیتی در اروپا است که از سوی غرب اقدامی آرزواندیشانه تلقی میشود.
اگر چه کاهش جمعیت، عدم افزایش هزینههای نظامی، رشد کم علمی و فناوری، فساد اقتصادی بالا، نرخ بالای مهاجرت نخبگان و بحران مزمن اقتصادی دلایل مهمی هستند که با توجه به آنها میتوان آرزوی رهبران کرملین را محال دانست اما در این خصوص نباید بزرگنمایی کرد و ناتوانی روسیه در خروج از مدار انحطاط را رفعناشدنی ارزیابی کرد.
روسیه کارتهایی برای بازی دارد که میتواند برای خروج از وضعیت ضعیف بعد از فروپاشی شوروی از آنها استفاده کرده و پیشرویهای نسبی در قرن بیست و یکم را استمرار بخشد. اقتصاد روسیه اگرچه حالت مطلوب ندارد اما در حدی است که میتواند رشد داشته باشد و مانعی برای بلندپروازیهای ژئوپلتیک ایجاد نکند. اگر قدرت خرید در نظر گرفته شود روسیه در حد کشورهای میانه اروپایی است. راهبرد جدید تجاری روسیه در افزایش مبادلات با شرق و بویژه چین میتواند موقعیت اقتصادی را بهبود بخشد. روسیه در حوزه تحقیق و توسعه در فناوریهای جدید بخصوص هوش مصنوعی هزینههای زیادی کرده است که ممکن است مزیتهایی در آینده ایجاد کند.
اما در کنار این عوامل چالشها هم جدی هستند که موفقیت پوتین را نه تنها در هالهای از ابهام برده بلکه شکست وی مشابه اقدامات شوروی در دوره خروشچف و برژنف را نیز محتمل ساخته است که باری بیش از توان نظامی و اقتصادی روسیه بر گرده کشور گذاشته و در نقطهای آن را زمین میزند. حجم بالای نارضایتی و حضور پررنگ یک اپوزیسیون دمکراسیخواه و قائل به همسویی با غرب چالش جدی درونی دولت روسیه است که ثبات و اطمینان خاطر را از آن سلب کرده و پاشنه آشیل آن است.
ازاینرو اگرچه روسیه در موقعیتی بهتر از فروپاشی شوروی قرار داشته و شبح بازسازی محدود نفوذ شوروی بر فراز آسمان کشورهای اروپایی به اهتزاز در آمده است اما هنوز فاصله روسیه پوتین با شوروی سابق زیاد است و تضمینی وجود ندارد که پیشرویهای کنونی روسیه پایدار شده و مجبور به عقبنشینی نشود.
قدری هم از خودمان انتقاد کنیم، هادی خرسندی
از دی ۸۸ تا دی ۹۶؛ چیز مهمی که عوض شد، جمشید برزگر