بخش اول) تقریر نکات مهم نقد یاسر میردامادی به صدیقه وسمقی:
یاسر میردامادی (۱)، نقد کتاب «مسیر پیامبری» به قلم صدیقه وسمقی (۲) را چنین صورتبندی کردهاست:
الف) سه نظریه در خصوص تبیین وحی یا نهاد پیامبری وجود دارد: ۱) این پدیدار سراسر زمینیست. ۲) عکس تبیین اول صادق است و وحی، تماماً آسمانیست. ۳) وحی، مقولهای دو سویه میباشد و فیالواقع دیالوگیست بین زمین و آسمان.
ب) وسمقی نتوانستهاست نظریهٔ سوم که رقیبش میباشد را تضعیف یا نقض کند.
پ) نظریهٔ وسمقی نیز خالی از پیشفرضهای متافیزیکی و الهیاتی نیست.
ت) النهایه از میان دلایل متعدد در کتاب «مسیر پیامبری»، به علت ضیق وقت(!)، یک مورد گزینش میگردد(!) و آن مورد نیز نفی توفیقِ قرآن در خصوصِ هدایتِ بشر به جهت مبهم بودن متن و وجود تفاسیر متنوع و بعضاً متعارض و فتنهانگیز و خونبار است و در ادامه، اشعار حافظ به عنوان یک مثال به میان میآید و تن به تفاسیر متنوع دادن، ویژگیِ ذاتیِ متونِ الهامی تلقی میشود.
ث) کتاب «مسیر پیامبری» اثری دینیست و نه غیر دینی یا دینستیزانه.
بخش دوم) نقدِ نقدِ یاسر میردامادی:
الف) ماجرای نهاد پیامبری ظاهراً شبیه به آن سنگیست که یک دیوانه به داخل چاه انداخت و هزاران عاقل را سر کار گذاشت تا آن سنگ را بیرون بیاورند و از این حیث، پیامبران که حتی هستی تاریخیشان زیر سئوال است، به طور قاطع پیروز میدان شدهاند. شبه دینهایی چون فاشیسم و کمونیسم، اینقدر در مقابل نقدهایِ صائب و استوار و وزین مقاومت نکردند که ادیان کردند، اما آیا توانایی لازم برای مقاومت مذکور، منتسب به قوت ادیان است و یا ضعف عقلانیت و حریت فکری در باورمندان؟
شاید اگر «تیغ اوکام» نبود، اینک روشنفکران دینی مشغولِ پژوهش در موردِ تعداد فرشتههایی بودند که نوک یک سوزن جا میشوند و از شلوغیِ تهوعآورِ عالَمِ معرفت گزیده نمیشدند. البته که نظریهٔ وسمقی نیز خالی از پیشفرض نیست، اما کدام نظریه، پیشفرضهای کمتر و نیز موجه یا موجهتری دارد؟ در این راستا با تأکید بر این نکته که «دلیل»، مقولهای بینالاذهانیست:
۱) یک استدلال بیاورند که خدای ادیان ابراهیمی از حیث متشخص و نیز خالق بودن وجود دارد (لازم به ذکر است که مفهومِ عامل با خالق تفاوت دارد).
۲) یک استدلال بیاورند که بر فرض وجود خدای متشخص و خالق، اوصاف دیگرش قابل شناساییست و هدایتگری و خشم و مهر و قهر و مکر دارد و سخن میگوید و در قالب «کلام» وارد دیالوگ با بشر میگردد.
۳) یک استدلال بیاورند که الله بر فرض وجود، تصمیم گرفته در مورد مصداقهایی مشخص به نام پیامبرانِ ادیانِ ابراهیمی وارد دیالوگ با آن اشخاص شود.
۴) یک استدلال بیاورند که قرآن وثاقت تاریخی دارد. اثبات هستی تاریخیِ محمد بن عبدالله و عیسی و موسی، به عنوان اشانتیون و تخفیف تلقی شود.
۵) یک استدلال بیاورند که فرآوردهٔ مکاشفه و دیالوگِ الله با محمد بن عبدالله در همان ارتباط دو سویه که متصور و ممکن فرض گرفتهاند، در مقام داوری نسبت به محتوای صدق و گزینش و کارکرد، ارجح است از فرآوردهٔ مکاشفه و دیالوگ الله با مدعیان دیگر چون علی محمد باب.
۶) ما اگر یک خرافه را باور کنیم، هیچ دلیلی وجود ندارد تا هزاران خرافهٔ دیگر را باور نکنیم. مگر محال عقلی و منطقیست که قوری سماوی راسل وجود داشته باشد؟ و یا روح آدمیان پس از مرگ در آدمیان و حیوانات حلول کند؟ در این میان مرجح برای ترجیح ما در تصدیقِ یک خرافه نسبت به سایر خرافات چیست؟
۷) ما با خداوند و امر بیصورت و فرامقولهای و مفهومگریز، نهایتاً «تماس» پیدا میکنیم و در مقام تفسیرِ تجربهٔ باطنی، به هذیانگویی و وراجی مبتلا میشویم و در هزارتوی زبانِ محدود و بشری و تاریخی مثل موش در تله گیر میکنیم و نهایتاً «سکوت» را به «زبان خدا» شبیه میبینیم؛ نه با توهم و تفرعن و حدناشناسی، سخن گفتن حتی از «تعداد دربانهای جهنم» را. «خداوند میفرماید که...»، نه تنها نشانهٔ جنون و توهم و تفرعن است، بلکه مصداقِ بارزِ «خداناشناسی» و «دینستیزی»ست. «خداوند میفرماید که...» نه تنها «عقلانیت و عدالت» را تخریب میکند، بلکه پدر «معنویت» را نیز در میآورد و خداوند و «امر قدسی و مفهومگریز و رازآلود» را به لجن میکشد.
۸) در نتیجه، نظریهٔ وسمقی که بر پیشفرض لاادریگری نسبت به اوصاف خداوند تکیه دارد، موجه است. خدای ادیان که متشخص و انسانوار است، خردستیز است و البته این حکم حتی نسبت به خدای متشخصِ نا انسانوار نیز صادق است. منتها خدای ادیان، به نحو مضاعف و گُلدرشت، عقل و وجدان و عواطفِ آدمی را توأمان میآزارد. در ذیل خدای نامتشخص نیز نهاد پیامبری و وحی خاص، مفهوماً منعقد نمیشود تا نوبت به تعیین مصداق برسد.
ب) جهت اثباتِ ادعای توفیق اسلام در هدایت بشر و توجیهِ تفسیر پذیر بودنِ قرآن و سنت نبوی، قیاس اشعار حافظ با قرآن، معالفارق است؛ زیرا:
۱) تمام قرآن و سنت نبوی، شامل گزارههایی نیست که بشود آنها را تفسیرهای متنوع و بعضاً متعارض کرد.
۲) حافظ ادعا ندارد که «رحمةللعالمین» و «اسوهٔ حسنه برای تمام انسانها در همهٔ زبانها و زمانها و مکانها» و «کامل کنندهٔ مکارم اخلاق» و ارائه دهندهٔ «دین کامل» است. در اشعار حافظ ادعای کمال و عباراتی چون «تبیاناً لکل شیء» و «لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین» وجود ندارد.
۳) حافظ ادعا نکردهاست که آخرین رسول الله میباشد و پیام و احکامی الهی در قالب کلامی «مبین» و «بیخطا و نقضناپذیر» برای هدایت همهٔ انسانها در تمام قرون و اعصار آوردهاست.
۴) در اشعار حافظ، نص راجع به نجاست کفار، قطع دست و پا، جواز بردهداری، جهنمی بودن کافر و مرتد، قتل کفار و اخذ جزیه، خصوصاً از «زبان الله» وجود ندارد تا کثیری قتل و غارت و جنایت و خسارت و «جهل مقدس و ظلم مقدس» از دلش بر خیزد.
۵) تفاسیر متنوع از متونی چون اشعار حافظ، توجیهی مقدس برای عملیاتِ انتحاریِ انفجاری و یا قتل عام و غارتِ نامسلمانان و نیز خود مسلمانان به دست نمیدهد.
پ) اسلام نام تفسیر محمد بن عبدالله و یا «مؤلف/مؤلفان قرآن و سنت نبوی» از خدا و انسان و جامعه و جهان و نسبتشان با یکدیگر است و نه نام تفسیرِ تجربهٔ «باطنی-عرفانی» در ذهن و زبانِ انسانی فرهیخته در جهان جدید. اگر فرآوردهای معنوی تولید کنیم که در آن، چهرهٔ «خدا و انسان و روح و شیطان و معاد و بهشت و جهنم و جهان و کیهان و فقه» در مقام قیاس با «قرآن و سنت نبوی»، وجوه افتراقِ اصیل و اساسی داشتهباشد، نامش اسلام یا قرائتی از اسلام نیست. از قرآن و سنت نبوی، ویژگیها و مؤلفههایی در دسترس است که به نحو سلبی امکان داوری جهتِ سنجشِ وجوهِ افتراقِ مدنظر را به ما میدهد و توسل به قضیهٔ «ذاتگرایی ارسطویی» در مانحنفیه وجهی ندارد.
ت) به دفعات گفتهام که مفهوم «دین»، کلی و مبهم میباشد و بهتر است در مورد مصادیق مشخص از مفهوم «دین» سخن بگوییم و برای مثال، به نسبت مقولهٔ «عقلانیت و روشنفکری» با «اسلام» بپردازیم. مفهوم «دین» چنان گَل و گشاد و «باربا پاپا-صفت» است که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را میتوان در آن چپاند و چگوارا را نیز «متدین» یا «روشنفکر دینی» نامید. میردامادی میگوید کتاب اخیر وسمقی، غیردینی و یا ضد دینی نیست. بلی! موافقم. به همان اعتبار که در پسِ پشتِ سطر سطر نوشتههای من، «معنویت» میجوشد و موج میزند، اما چگونه از «خداوند و معنویت و ایمان» با شما سخن بگویم، اگر بدل به منتقد و تخریبگرِ چهرهای از «خدا و دین» چون «الله و اسلام» نشوم؟
پس بهتر است نسبتِ آثاری چون کتاب «مسیر پیامبری» را با مصداقی مشخص از مفهوم کلی و مبهم «دین»، به نام «اسلام» بسنجیم و ببینیم آیا غیر اسلامی و ضد اسلامیست یا خیر؟ این عزیزان نگران معنویتاند یا اسلام؟ اگر شر اسلام از سر سیاست و تا حد ممکن از سر فرهنگ بشری کم شود، دامنهٔ معنویتِ فرادینی چنان فراخ است که کثیری از آدمیان و فرآوردههای فکری، تعارضی با امر معنوی نخواهند داشت.
ث) یک بندهٔ خدایی به تنهایی میرود در غاری تاریک و بعد ادعا میکند: «خداوند میفرماید که...». آیا بار اثبات مدعا بر دوش مدعی میباشد یا مدعی علیه؟ افرادی که میگویند این ادعا صادق است باید استدلال کنند و نه اینکه از منکران یا اشخاصی که موضع لاادری میگیرند، مطالبهٔ دلیل شود. مسلمانان در طولِ تاریخِ اسلام برج و بارویی تئولوژیک و البته سستتر از بیتالعنکبوت ساختهاند و اینک که آن برساختهٔ به ظاهر باشکوه، با تلنگر عقلانیت استدلالی و انتقادی فرو ریختهاست، در شرق و غرب عالم میگردند و مثل محسن آرمین حتی دست به دامانِ «ایمره لاکاتوش» نیز میشوند تا داستان «کمدی-الهیِ آفرینش» و سامانهای از خرافات و اباطیل را حفظ کنند.
نبوت و این مدعا که در میان میلیاردها انسان که در طول تاریخ بشری «آمدهاند و رنج کشیدهاند و رفتهاند»، در زمان و مکانی خاص در صدها سال قبل، الله برای چند قوم و قبیله، رسول و پیامآور فرستاده و نیز در قالب آخرین رسولش، نبوت و پیامرسانی را ختم کردهاست؛ نه تنها بلادلیل است، بلکه خردستیز است و دلایل و شواهدِ نقیضش قوت دارند. خاصه اینکه کثیری آموزه و گزارهٔ خلاف واقع و خرافی و جاهلانه و ظالمانه و فتنهانگیز و خسارتبار در میانِ سخنان منتسب به الله وجود دارد.
ج) یاسر میردامادی در سخنانش به «صداقت اخلاقی مدعیان نبوت» استناد نمیکند، اما محسن آرمین در نقد کتاب مورد بحث با مغالطهای حیرتآور، میگوید که کثیری از باورها و تصدیقِ محتوای گزارهها در ذهن آدمیان مبتنی بر اعتماد به صداقتِ اخلاقیِ مخبر است و البته مثالهایی که میزند، تماماً آبجکتیو و بینالاذهانیست(۳).
امیدوارم خرافهٔ جهنم واقعیت داشتهباشد و مآلاً الله یقهٔ محسن آرمین را در قیامت به جهت کفرانِ بزرگترین نعمت الله (یعنی عقل) بگیرد. نبوت مقولهای استثنائی راجع به چند انسان معدود در صدها سال قبل و قائم به تجربهٔ شخصی و باطنی آنهاست و این قضیه از حیث موضوع و تعداد مخبرین و نیز امکان بررسی و آزمون همگانی، از زمین تا انتهای کهکشان راه شیری با اِخبار از وجود برج ایفل در فرانسه متفاوت است.
ادعای نبوت با اموری که به روش «استدلال فلسفی» یا «تجربی» یا «تاریخی» در ظرف «عقل مشاع» قابل بررسیست یا با نسخهٔ تخصصیِ یک پزشک که هم از طریق پزشکهای دیگر و هم از طریقِ سنجشِ نتایجِ آبجکتیو و دنیویِ نسخهاش قابل تحقیق است نیز تفاوت دارد.
صرفنظر از مناقشاتِ وارد شده نسبت به هستیِ تاریخیِ پیامبرانی چون موسی و عیسی و محمد، ممکن است صورتبندیِ مفهومیِ پیامبران از تجربهٔ باطنیشان و یا تحلیلشان از منشاء جوششهای فکری و درونیشان خطا بوده باشد و یا مبتلا به سطحی از هذیان دیداری و شنیداری بوده باشند و لذا نمیتوان با استناد به صداقتِ اخلاقیِ چند مدعیِ معدود در قعر تاریکِ تاریخ، ادعای نبوت را تصدیق کرد. همچنین خودِ شخصِ شخیصِ الله در قرآن دروغ مصلحتی گفتهاست (انفال: ۴۳) و از این رو محال نیست که اولین دروغِ مصلحتیِ رسولِ صادقِ الله برای نیل به آنچه در کانتکستِ مربوطه، خیر عمومی تلقی میکردهاست نیز ادعای نبوت بودهباشد.
ابوالحسن بنی صدر نقل به مضمون گفتهاست: «قبل از انقلاب ۵۷ باورم نمیشد که آخوندهایی در حد مرجع تقلید، ممکن است خدعه کنند و دروغ بگویند»؛ هرچند ظاهراً بنیصدر نیز با وجود تجربهٔ زیستهٔ مذکور، مسلمان از دنیا رفت و تصدیق نکرد که ممکن است تمام میراثِ دینیِ اجدادیاش، بر دروغ یا اوهامی خلاف واقع بنا شدهباشد. او متوجه نشد که به هر شکل عقلاً و اخلاقاً مجاز نیست ادعای نبوت را تصدیق کند؛ ادعایی که نه تنها بلادلیل است، بلکه دلایل و شواهدِ نقیضِ قدرتمندی دارد.
ضمن اینکه اگر مراد بنی صدر از دروغگوییِ آخوندهایی در حد یک مرجع تقلید، روح الله خمینی باشد، باید گفت رهبر انقلاب ۵۷ حداقل در مصادیقی چون وعدهٔ «حکومت و آزادی و عدالت در چارچوب اسلام»، سخن دروغی نگفت و با علم و عمد اِخبارِ خلاف واقع نکرد. در مقابل، این بنی صدر بود که به جهتِ گسستهخرد بودن، تفاوت مضمونها را ندید و شیفتهٔ اشتراک الفاظ شد، و نفهمید «حکومت و آزادی و عدالت» در کانتکست اسلام، خودِ «داعش» است؛ یعنی همان حقیقتی که مصباح یزدی مدللش کرد.
چ) راجع به اشتهار محمد بن عبدالله به وصفِ اخلاقیِ «صداقت و امانتداری» قبل از چهل سالگی، به مناقشهای کمتر گفته شده نیز میتوان اشاره کرد. تاریخ اسلام، یکیدو سده پس از زمانی که برای بعثت و هجرت ادعا میشود، نگاشته شده و در سیرهها انواع معجزاتِ «خردستیز و برخلافِ قوانینِ طبیعت» را به پیامبر اسلام نسبت دادهاند و در این رهگذر، بعید نیست که اصنافِ فضائلِ اخلاقی نیز به نحوی مبالغهآمیز به ایشان نسبت دادهشدهباشد.
با این وصف، در کنار شیوعِ آسیبهایِ متعددِ فرهنگی و اجتماعی در میان ما، قضیهٔ نگرانکنندهٔ دیگر این است که با وجودِ انتقادهای مدلل و محققانه و قابل تأملِ مطرح شده به تاریخنگاری اسلامی، برخی اشخاص تحتِ عنوانِ «محقق و استاد و روشنفکر و فیلسوف»، با استناد به صداقت اخلاقی محمد بن عبدالله، تصدیق نبوتش را «معقول و موجه» بنامند.
اجازه دهید برای وضوح بخشیدن به مرادم، مثالی بزنم. فرض کنید که بابیت و بهائیت در دویست سال قبل ظهور کردهاند و سپس از یک طرف، در ایران معاصر و طی یک صد سالِ اخیر، نظام سیاسی و مدارس و دانشگاهها و تألیفِ کتب درسی و تاریخنگاری، در سیطرهٔ بابیان و بهائیان بوده و یا در ذیلِ حکومتِ استبدادیِ مفروضِ این فرقههای مذهبی قرار داشتهاست و از طرف دیگر، در طول این مدتِ دویست سال، نه ضبط صوت و دوربین فیلمبرداری برای ثبت رخدادها اختراع شدهاست و نه رادیو و تلویزیون و ماهواره و اینترنت و نه هواپیما و قطار و ماشین تا رفت و آمد به خارج از ایران، نادر نباشد.
در وهلهٔ بعد، فرض کنید که اینک در چنین فضایی، پیروان بابیت و بهائیت بدون بازبینیِ انتقادی در تاریخنویسیِ خود و بدون مراجعه به منابع مستقل، مانند محسن آرمین به معجزات و فضائلِ اخلاقیِ نسبت دادهشده به علیمحمد باب و بهاءالله، و به اوصافِ مندرج در تاریخی که یک صد سال پس از واقعه، و تحتِ حکومتِ سیاسیِ بابیت و بهائیت نوشته شدهاست، استناد میکنند تا بدین نمط ادعای نبوتِ مؤسسِ مذهبشان را «معقول و موجه» جلوه دهند. در چنین موقعیتی، آیا شیعیان استدلالها و استنادهای موصوف را واجد اعتبار تلقی خواهند کرد؟ چرا مسلمانان با همان ترازو که برای دیگران میکشند، برای اسلام و پیامبرشان نمیکشند؟ عبدالعلی بازرگان در نقد کتاب «مسیر پیامبری»، ابتدا اذعان میکند که از رخدادهایِ گذشتههایِ دور اطلاعات چندانی در اختیار نداریم و به عبارت دیگر، علم تاریخ (آنهم با روش ساینس) ظنیست، اما وقتی در مورد پیامبر و تاریخ اسلام سخن میگوید، لحن کلام چنان است که گویا به شرح احوالِ پدر مرحومش میپردازد و نیز توأمان از رفوکاریِ تعارضِ آشکار «نظریهٔ فرگشت و کیهانشناسی جهان جدید» با «خرافات و اباطیلِ قرآن» ابا ندارد و به نحو خردستیز و عامیانهای برای نجات اسلام از زیر تیغِ تیز و بیرحمِ نقد میکوشد(۴).
ح) صرفنظر از اینکه «نام» اسلام شاید سالیان سال، لقلقهٔ زبانها باشد، «مسمای» اسلام مرده است و ما اینک در روند دشوار و پر هزینهٔ کفن و دفنش قرار داریم. از یک طرف، جسد این موجود که بر دوش ما قرار دارد، بزرگ و سنگین است؛ چون ناسلامتی «الله» یک زمانی «خدا» فرض شدهاست و از طرف دیگر، هنوز برخی از مسلمانان باور نمیکنند که اسلام مرحوم گشتهاست و یا به عبارت دقیقتر از ابتدا «مردهزاد» بودهاست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ارجاعات:
۱)
۲)
۳)
۴)