وقتی که انسان می رسد بر انتهای خویشتن
شاعر که باشد شعر او غایب شود از انجمن
دیگر نباشد کار او، در واژه های تو به تو
هم روز و هم شب جستجو، تا زایش ناب سخن
خامش اگر لب های او، از التهاب گفتگو
از جای جای دفترش آید ولی بوی وطن
پیکار دائم می کند تا واپسین زندگی
انکار ظالم می کند، در خاطرات مرد و زن
عطر کلامش مانده در پس کوچه های ذهنمان
چونان بهاران میخزد، درشهر و در دشت و دَمَن
نامش بماند جاودان، در خاطر شوریدگان
وقتی رسد سرچشمه ای، بر نوبت جاری شدن
آزادگی منوال او ،پروازها بر بال او
هم او که اکنون می رسد بر انتهای خویشتن