بی سی سی - علی افشاری
انقلاب بهمن ۵۷ وارد چهل و چهارمین سال حیات خودش شد. هنوز مسائل مرتبط به چگونگی انقلاب موضوع بحث و پژوهش است. یکی از مباحث جدلی، درستی و یا نادرستی رویکرد انقلابی در سالهای متلاطم ۵۶ و ۵۷ است. عدهای معتقد هستند در آن مقطع تاریخی باید راهبرد رفورمیستی (اصلاحطلبانه) پیگیری میشد. تکیهگاه این فرضیه بر وجود فضای باز سیاسی در سالهای واپسین حیات نظام پادشاهی پهلوی و اراده محمدرضا شاه برای پذیرش توسعه سیاسی است. در این مطلب این ادعا مورد نقد و بررسی قرار گرفته و نشان داده میشود که بر خلاف پارهای از ادعاها محمدرضا شاه پهلوی تا آخرین لحظههای سلطنت، فضای باز سیاسی ایجاد نکرد و زمینه برای اعتماد به وی و گذار به دمکراسی و توسعه سیاسی وجود نداشت.
قائلان به این نظریه استدلال میکنند که بعد از برنامه جیمی کارتر رئیسجمهور وقت آمریکا برای بهبود وضعیت حقوق بشر، فضای سیاسی باز و زمینه برای تحقق تدریجی خواست ملت فراهم شده بود. مرروی بر رویدادهای آن دوره، بطلان این ادعا را نشان میدهد. سیاست کارتر در تسهیل انقلاب نقش داشت ولی نه سیاست دولت وقت آمریکا و نه دربار پهلوی بر گذار پایدار به فضای سیاسی باز نبود. دولت آمریکا میخواست تعدیلی در سیاست ایران انجام شود اما آنها ابزاری برای تحمیل خواست خود نداشتند و توصیههای آنها در سطح محدود و ناقصی اجرا شد. دولت کارتر به دنبال تغییر حکومت پهلوی نبود بلکه میخواست با انجام اصلاحاتی بر چالشها غلبه کند. انگیزه اصلی فشار دولت وقت آمریکا نیز بیشتر ملاحظات امنیتی بود و میخواستند مشکلی که به دلیل وابستگی سیاست خاورمیانه آمریکا به ایران ایجاد شده بود برطرف شود.
نیاز به تغییرات سیاسی و مدنی، پیش از آنکه دولت کارتر بر سر کار بیاید در درون دربار ایران طرح شده بود اما محمدرضا شاه پهلوی در برابر آن سرسختانه مخالفت میکرد. خاطرات امیراسدالله علم از بوروکراتهای سنتی ایران در این خصوص روشنگر است. علم توضیح میدهد که در مهر ماه ۱۳۵۴ به شاه گزارش میدهد که چهره ایران در رسانههای غربی منفی است و باید تدبیری اندیشید. مذاکرات او با محمدرضا شاه به این نتیجه میرسد که قراردادی با یک پژوهشگر اسرائیلی به نام « یانکلوویچ» امضا شود تا وی گزارش و پیشنهاداتی برای بهبود موقعیت ایران در افکار عمومی کشورهای آزاد دنیا تهیه کند. این گزارش در سال ۱۳۵۵ آماده شده و در اختیار شاه گذاشته میشود. در ادامه یانکلوویچ با شاه ملاقات کرده و دیدار آنها به مشاجره کشیده میشود. توصیه وی به شاه که « برخلاف روش معمول روم باستان دیگر سر از تن کسی که خبر بد میآورد، جدا نمیشود» به مذاق محمدرضا شاه تلخ میآید. علم در دیداری که با شاه بعد از ملاقات یادشده داشت متوجه انفجار خشم شاه میشود که به وی میگوید «این حرامزاده چطور جرات کرده این قدر وقیح باشد» بدینترتیب برخلاف تدبیر علم پرونده تغییرات سیاسی که دامنه بزرگی هم نداشت قبل از آنکه اجرا گردد بسته میشود.
برخورد شاه که مبتنی بر غرور و اصرار بر حکمرانی استبدادی و مطلقه در دهههای چهل و پنجاه خورشیدی بود رستنگاه انقلاب و ناگزیری آن برای خروج کشور از بنبستهای گوناگون را نشان میدهد. محمدرضا شاه پهلوی در سالیان آخر سلطنت علاوه بر انسداد سیاسی با نادیده گرفتن نظرات کارشناسان وقت با بحران اقتصادی نیز مواجه شده بود. در سالهای ۵۵ و ۵۶ هجری شمسی تغییرات در عرصه جهانی و بخصوص پیروزی کارتر در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا و غلط از کار درآمدن محاسبات شاه و مداخلاتش در انتخابات آمریکا عرصه را برای گسترش مخالفتها مساعد کرد. نامه سرگشاده «علی اصغر حاج سیدجوادی» با عنوان « صدای فروریختن سقف حکومت را میشنوم» در سال ۱۳۵۵، بیانیه علنی اعتراضی مشترک داریوش فروهر، شاپور بختیار و کریم سنجابی در خرداد ۱۳۵۶ و برنامه مشترک کانون نویسندگان ایران و موسسه گوته در تهران در مهر ۱۳۵۶ مهمترین رویدادهایی بودند که تغییر فضا را نمایان ساخت. اما آن اقدامات در فضای پلیسی انجام شدند و منجر به دگرگونی در فضای سیاسی نشدند. در آن دوره کماکان سانسور در عرصه رسانهای برقرار بود. نویسندگان و فعالان آن حرکتها نیز در فضای ناامن و نگران از واکنش ساواک به سر میبردند. واکنش دربار در آن دوره به بحران و مطالبات کماکان انکار و نادیدهگرفتن بود.
شاه در مرداد ۱۳۵۶ بعد از دوازده سال امیرعباس هویدا را از نخستوزیری برکنار کرد و جمشید آموزگار را متصدی تشکیل دولت جدید کرد. اما دولت آموزگار اقدام چشمگیری در حوزه توسعه سیاسی انجام نداد. استمرار انسداد سیاسی و تمایل شاه به تغییرات روبنایی و امتناع از دگرگونی معنادار و معطوف به تحقق خواست تاریخی ملت و احیای سلطنت مشروطه، این تصور را به افکار عمومی القاء کرد که کنش انقلابی راه عبور از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب است.
فوت سید مصطفی خمینی که به غلط به حکومت پهلوی منتسب شد، به صورت ناگهانی و جرقهوار منجر به ظهور تمایل افکار عمومی به آیتالله خمینی چهره شاخص مدافع انقلاب و تغییر سلطنت در ایران انجامید. حکومت با اصرار شخص شاه واکنش غلطی در برابر این تمایل نشان داد و با انتشار مطلب «احمد رشیدیمطلق» در روزنامه اطلاعات بنزین بر روی آتش خشم و انزجار عمومی از حکومت ریخت. دی ۱۳۵۶ و سرکوب خونین اعتراضات در قم نقطه عزیمت و شکلگیری انقلاب بهمن ۵۷ شد. از این مقطع به بعد موازنه قوای اجتماعی به نفع نیروهای خواهان تغییر دگرگون شد و آیتالله خمینی به مرور در موقعیت رهبری بلامنازع انقلاب قرار گرفت.
واکنش حکومت وقت کماکان مهار و سرکوب اعتراضات بود. این سیاست ضد حقوق بشری در ۱۷ شهریورد ۱۳۵۷ با کشتار مردم معترض در میدان ژاله تهران به اوج رسید و در نتیجه عدم مشروعیت حکومت به مرحله غیرقابل ترمیم رسید. از این مقطع زمانی حکومت محمدرضا شاه پهلوی دچار تزلزل شد و قدرت نیروهای انقلابی گام به گام افزایش یافت. حکومت عقبنشینی کرد منتها ابعاد آن فقط به آزادی مرحله به مرحله زندانیان سیاسی و کاهش تنگناهای مرتبط با راهپیماییهای اعتراضی محدود شد. دولت «جعفر شریف امامی» با این هدف بر سر کار آمد تا با مصالحه با روحانیت و دادن امتیازاتی کنترل شده موقعیت رهبری آیتالله خمینی در بین نیروها و نهادهای مذهبی تضعیف شود. شکست این سیاست باعث شد تا شاه این بار به سیاست مشت آهنین روی بیاورد و با انتخاب ارتشبد «غلامرضا ازهاری» یک دولت نظامی تشکیل داده و معترضان را مرعوب سازد. پیش از آن شاه با بازداشت برخی از صاحبمنصبان بزرگ حکومت چون هویدا و سرلشگر سپهبد «نعمتالله نصیری» موافقت کرد تا به زعم خود مردم خشمگین را آرام سازد. این اقدام شاه یعنی قربانی کردن مقاماتی که مجری صرف اوامر او بودند، موقعیت او را جامعه متزلزلتر کرد.
محمدرضا شاه در تمامی این دوره زمانی اقدامی برای باز کردن فضای سیاسی چون قول برگزاری انتخابات آزاد، آزاد شدن احزاب یا تمایل به استعفا و انتقال سلطنت انجام نداد. وقتی او دید تمامی تدبیرهایش به شکست انجامیده است و در عین حال موافق کشتار گسترده و سیاست حمام خون نیز نبود و از ناحیه دولت آمریکا نیز چنین حمایتی را احساس نمیکرد به عنوان آخرین تیر ترکش با عقبنشینی آشکار، شاپور بختیار که پیشتر سالیانی در زندان بود را بعد از مخالفت چهرههایی چون «دکتر علی امینی»، «دکتر غلامحسین صدیقی» و «مهندس مهدی بازرگان» با پذیرش نخستوزیری به ریاست دولت گمارد. این انتخاب شاه از سرناچاری بود. صحنه سنگین دیدار او با کابینه بختیار در کاخ نیاوران و ناخرسندی هر دو طرف به خوبی نشان میدهد که این اقدام شاه با هدف پذیرش تغییرات نبود بلکه تمهیدی برای خاموش شدن اعتراضات و بازگشت مردم معترض به خانهها بود.
دولت بختیار در واقع محصول انقلاب و اوج گرفتن شعلههای آن بود. .بدنه ارتش و شهربانی در سرکوب گسترده و خونین مخالفان همراهی نکرد و فرار از پادگانها، نافرمانی در برابر مقامات ارشد و پیوستن به صفوف مردم معترض پیش از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ شروع شد. اگرچه بختیار ساواک را منحل کرد و فضا بازتر شد اما باز آزادیهای سیاسی، رسانهای و مدنی در عرصه رسمی در حد متعارف نبود. بازشدن مطبوعات نیز نتیجه گسترش امواج انقلابی و فعال شدن روزنامهنگارانی بود که رویکرد انقلابی داشتند و با اعتصاب و به خطر انداختن خود در اندیشه کمک به پیروزی انقلاب بودند. تلویزیون و رادیو تا قبل از پیروزی انقلاب فضایی به مخالفان و منتقدان نداد. در آن دوره کوتاه نیز راهکاری برای انتخابات آزاد و زمان دقیق آن ارائه نشد فقط کسانی که تا پیش از این در محدوده کارگزاران رسمی حکومت نبودند، وزیر شدند. اما افکار عمومی که بشدت به شاه و مقاصد او بدبین بود این کار را نپذیرفت و دولت بختیار را توطئهای برای منحرف کردن فضای سیاسی تفسیر کرد. ازاین رو بعد از محمدرضا شاه، بختیار آماج حملات و شعارهای منفی مردم شد. در واقع برای کثیری از مردم پذیرش نخستوزیری در حالی که شعلههای انقلاب همهجا را فرا گرفته و حکومت استبدادی در حال از هم پاشیدن بود نوعی «خیانت» قلمداد میشد.
سوابق شاه و بخصوص برخورد او در تغییر زودهنگام سرلشگر «فضلالله زاهدی» بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مردم را به درستی نگران ساخته بود که بعد از فروکش کردن اعتراضات و بازگشت شاه، دولت بختیار دچار فرجامی مانند زاهدی «تاجبخش» شده و دوباره وضعیت گذشته بازسازی بشود. برای درک منطق رفتاری مردم در آن مقطع کافی است تصور شود که الان یک ابرجنبش اجتماعی با رویکرد انقلابی قوی کشور را فرا بگیرد و دستگاه سرکوب حکومت فروبریزد و اعتصابات گسترده برقرار باشد، آقای خامنهای بعد از ناتوانی در سرکوب اعتراضات و مهار انقلاب بپذیرد که یکی از مخالفان و منتقدان رئیسجمهور شود. در این فضا بعید است اکثریت معترضان این اتفاق را پذیرفته و از خواست انقلابی خود دست بکشند.
بدین ترتیب همانطور که در مطلب توضیح داده شد محمدرضا شاه پهلوی تا آخرین روزهای سلطنت تن به فضای باز سیاسی و انتقال قدرت در معنای متعارف و واقعی نداد.
آخرین پادشاه ایران در هفتههای آخر حضور در ایران تسلط بر امور را از دست داده و دستگاه محاسباتیاش مختل شده بود. دکتر هوشنگ نهاوندی در مصاحبه با برنامه «تاریخ شفاهی» دانشگاه هاورارد شرح میدهد که محمدرضا شاه در دیداری که روز قبل از ترک ایران داشت در پاسخ به درخواست او برای ماندن در کشور میگوید: «آقای نهاوندی؛ این کله را میبینید؟ این دیگر کار نمیکند. ولم کنید. میخواهم بروم. ارتش هم هر غلطی میخواهد بکند خودش بکند از دست من دیگر کاری برنمیآید.» پیشتر نیز در واکنش به درخواستهای مشابهی از سوی کارگزاران ارشد حکومتی واکنش عصبانی نشان داده و آنها را سرزنش کرده بود که «میخواهند به او درس سیاست بدهند».
پادشاه دوم سلسله پهلوی خود را "عقل کل" میدانست و از این جهت آسیبپذیر بود. شاید اگر توصیه «جمال امامی» در مدارا با سرلشگر زاهدی و رعایت قانون اساسی مشروطه در عدم مداخله در کار دولت (قوه مجریه) را پذیرفته بود کارش به اینجا نمیکشید که به قول امامی اگر عصای حکومت متزلزل شد آن را به دست فرد دیگری بدهد و مشکلات در شرایط بحرانی متوجه او نشود. اما محمدرضا شاه شخصیتی اقتدارطلب داشت؛ در هنگامی که اوضاع بر وفق مراد بود خود را «قدرقدرت» تلقی میکرد و وقتی شیرازه امور از هم میگسیخت توان تصمیمگیری را از دست داده و منفعل میشد. ازاینرو اقدامات واپسین او در تعدیل فضای بسته سیاسی، واکنش به گسترش امواج انقلابی و کاربست تدابیری برای مهار انقلاب بود که در نهایت جواب نداد و شکست خورد.