۱) دکتر عبدالکریم سروش در نظریهٔ رؤیاهای رسولانه بر آن است تا مقولهٔ وحی را از منظری پدیدارشناسانه توضیح دهد، به نحوی که در مقام قیاس با نظریات رقیب، عناصری چون پریشانی و تناقضات موجود در آیات قرآن و نیز وجه «بصری-سینماییِ» متن را بهتر تبیین کند و در این راستا، مدعی میشود که بر خلاف تصور رایج در میان مسلمانان، تجربهٔ وحی، پدیداری «سمعی-بصری» بودهاست و نه صرفاً «شنیداری». البته نظریهٔ رؤیاهای رسولانه: اولاً) نسبت به دین اسلام همدلانه است؛ ثانیاً) وجود الله (خدای متشخص و خالق و انسانوار)، هستی تاریخی محمد بن عبدالله، وثاقت تاریخی قرآن و نیز حکایتگری وحی از امر واقع و حجیت معرفتشناختیاش را داخل اپوخه میگذارد و مفروض میگیرد.
همچنین میدانیم که تعلیل و تبیین علل شکلگیری یک گزارهٔ ناظر به «هست و نیست» یا «باید و نباید» در ذهن و نیز علل بیان آن، حسب مورد مقولهای متفاوت از صدق و کذب یا روایی و ناروایی سخن مورد نظر است. برای مثال اگر یک بیمار مبتلا به هذیان دیداری و شنیداری یا صرع لوب گیجگاهی، در خواب ببیند که کرهٔ زمین گرد است و این گزاره را با انگیزهٔ نفرت و حسادت بیان کند، با تحلیل روانشناختیِ مدعی، نمیتوان به نحو منطقی، صدق و کذب سخنش را استنتاج کرد، بلکه میبایست متناسب با مدلول هر گزاره، روش و موضع مقتضی را به کار برد.
۲) در قالب مثال، فرض کنید که بانویی مجرد باردار میشود و به مطب پزشک زنان مراجعه میکند. در وهلهٔ بعد، میگوید دلیل بارداریاش را نمیداند و منکر سکس میگردد. در مانحنفیه کدام یک از فروض زیر محتملتر است: الف) الله یا فرشتگان او را باردار کردهاند؛ ب) با دوست پسرش سکس داشتهاست و دروغ میگوید که اطلاعی ندارد؛ پ) یک مرد ناجوانمرد او را بیهوش کرده و با او سکس کردهاست (البته سکس منهای دخول کامل و لذا پردهٔ بکارتش زائل نشدهاست؛ شاید هم پردهٔ بکارتش از نوع حلقوی باشد).
ادعایِ منبع شناخت بودن و حجیتِ معرفتشناختی داشتنِ «شهود عرفانی» و یا «وحی»، صرفنظر از بلادلیل بودنش، موضوعی متفاوت است از حالات ظاهریِ شخصِ مدعی چنان تجربههایی. در فرضی که از ذهن یک شاعر با دف و چنگ و رباب و سماع، «شعر و غزل» میجوشد نیز، اگر آدمی دچار غش و تشنج و تب و لرز شود و در بیداری به خواب رود و در گوشش صدای جرس بپیچد و تصاویری ببیند که دیگران نمیبینند و برای مثال، شخص رباخوار یا مردی که انگشتر طلا در انگشت دستش قرار دارد را در حال بلعیدن آتش یا سوختن در آتش ببیند، مشکوک به «بیمار بودن» است. به طور کلی، برای تبیینِ وضعیتِ عقلی و روانشناختیِ انسانی که میگوید: «خداوند میفرماید که...»، ولو اگر سخنانش احکام قطعی ریاضی باشد و نه انبوهی خرافات و اباطیلِ پریشان چون قرآن، به سیاق همان مثال «ادعای باردار شدنِ دختر باکره» کدام یک از فروض زیر محتملتر است؟
الف) مدعی، به مقادیری از توهم و تفرعن و خودشیفتگی و یا بیماریهایی چون هذیان دیداری و شنیداری، صرع لوب گیجگاهی و ذهن دو جایگاهی مبتلاست؛
ب) مدعی، انسانی زیرک است که خودآگاهانه میکوشد از جهل و حماقت عموم مخاطبان در جهت اهدافش استفاده کند؛ اهدافی اعم از سیاسی و اجتماعی و روانشناختی که ضرورتاً در کانتکست و سیاق مربوطه، نامطلوب نیست؛ چونان متحد کردن قبایل متشتت و ایجاد قدرت نظامی و اقدام به قتل و غارتِ «دیگریها» در جهان «سنتی-وایکینگی-چنگیزی» و یا تعقیب کارکردهای مثبتِ روانشناختی، برای کاهش رنجِ «مرگ و تنهایی و حقارت و بیمعنایی» در مخاطبان عامی با توسل به خرافات.
پ) ترکیبی از دو مورد فوقالذکر؛
ت) مدعی نبوت دچار امراض و اوصاف موصوف نیست، بلکه در بیداری موجوداتی میبیند که دیگران نمیبینند و یا صداهایی میشنود که دیگران نمیشنوند، و یا در طول روز و در هنگام بیداری، ناگهان به خواب میرود و رؤیاهای رسولانه میبیند و لذا تجربهٔ وحی، ولو همراه با حالاتی چون به خواب رفتن در زمان بیداری و تب و لرز و غش و بیهوشی و خروج کف از دهان باشد، نوعی اختلال «مغزی-روانشناختی» محسوب نمیشود و امری سالم و معنویست. با این وصف، مسلمانان ۱۴٠٠ سال راه را اشتباه آمدهاند و قرآن به جای «تفسیر»، میبایست «تعبیر و خوابگزاری» شود.
البته در مانحنفیه نکتهٔ بسیار مهم این است که کثیری از آموزهها و احکام اسلام (قرآن و سنت نبوی) حسب مورد یا خلاف واقعیت است و یا خلاف عدالت؛ حتی اخلاق اسلام، «قبیلهای-فاشیستی» است و برای مثال، احسان میان والدین و فرزندان پس از ارتداد آنها و یا عشق نسبت به کافران ممنوع است. اسلام وقتی کافر و مرتد را در کنار سگ و خوک و مدفوع نجس میداند، به طریق اولی احسان و عشق نسبت به ایشان را ممدوح و روا نمیبیند، اما صرفنظر از نسبتِ محتوای گزارههای دین اسلام با واقعیت و عدالت، ادعای سخن الله بودن قرآن، همیشه بلادلیل بودهاست و لذا اثبات سلامت عقل یا عدم سلامت عقل پیامبر اسلام، تأثیری در این قضیه ندارد؛ زیرا اگر بنا بر تکرار ادعایِ بلادلیل، و خرافات و اباطیل باشد، میتوان گفت که الله اراده کردهاست تا از طریق انسانی دیوانه با بشر ارتباط کلامی برقرار کند.
۳) در جستارهایی چون «چهره و شخصیت الله در قرآن»(۱)، «تو به پیغمبر به چه مانی؟ بگو!»(۲)، «محمد؛ عارف عامی و توتالیتر»(۳)، «ترسا؛ ترسنده از خدا یا محمد؟»(۴)، «پدیدارشناسی قرآن؛ معنویت یا ارادهٔ قدرت؟»(۵) و «در ستایش شیطان»(۶) کوشیدهام تا نشان دهم که اسلام -قرآن و سنت نبوی- یک دین با محوریت و اصالتِ امر معنوی، ایمانی و اخلاقی نیست، بلکه اسلام یک «ایدئولوژیِ سیاسیِ فاشیستیِ مقدس» است و هستهٔ سخت و دال مرکزیاش، ارادهٔ «قدرت و غلبه و غارت» است. اسلام «راه بردگی» و طریقتِ تعبد و اطاعت و ذوب کردنِ عقلانیت و فردیت و حریت در تنور «پیشوا-ارباب-رب» میباشد و این امر، در افسانهٔ ابراهیم (یعنی پدر معنوی داعش) به شکلی آشکار بروز و ظهور دارد.
ابراهیم در قالب یک «اَبرالگوی تعلیمی»، عقل و اخلاق و عواطفش را توأمان چونان بردهای حقیر و فرومایه در مقابل «امر ارباب» قربانی میکند و «بله! قربان!» میگوید و فرزند بیگناهش را به مذبح میبرد و چاقو را به قصد قتل عمد، به سمت گلویش حرکت میدهد.
در این راستا حتی فرم نمازهای یومیه در اسلام و رکوع و سجودش، تمرینِ روحیهٔ اطاعت و تسلیم و بردگی در مقابل آموزهها و احکام قرآن و سنت نبویست. الله و چهرهٔ خداوند در قرآن، از یک طرف برساختهای بشریست و از طرف دیگر، آینهٔ شخصیت و فرهنگِ برسازندگانش میباشد. الله که سلطانی مستبد و توتالیتر و مذکر و نشسته در بالایِ طبقهٔ هفتم آسمان است، فیالواقع «من» متورم و فرافکن شده و بسط یافتهٔ محمد بن عبدالله یا «مؤلف/مؤلفان» قرآن است و بدین ترتیب از تحلیلِ چهره و شخصیت خدای قرآن، میتوان به گمانهزنی در مورد چهره و شخصیتِ برسازنده یا برسازندگان قرآن پرداخت. الله در قرآن نه تنها به سوختِ موتور «ارادهٔ قدرت» و ابزار بسطِ «غلبه و غارت» تبدیل شدهاست، بلکه با پارتیبازی به استخدام امیال جنسیِ محمد بن عبدالله در میآید و به او امتیازات انحصاری و ویژهٔ جنسی میدهد. الله قبول هبهٔ زنان و نیز عدم رعایت عدالت در سکس با زنان متعدد را صرفاً برای محمد بن عبدالله روا و مجاز بر میشمارد تا جایی که عایشه به نقل از صحیح مسلم به اشتیاق و شتاب الله در ارضای امیال رسولش اشاره میکند.
۴) کسی که با خودشیفتگی و تفرعن از زبان خداوند خودش را «اسوهٔ حسنه برای تمام بشر در همهٔ زبانها و زمانها و مکانها» و «رحمةللعالمین» و «کامل کنندهٔ مکارم اخلاق» مینامد و ادعای ختم نبوت دارد و سپس، خودآگاه یا ناخودآگاه، جهنمی آشوئیتسی با شکنجههایی سادیستیک خلق میکند و وفق آیهٔ ۲۱۷ در سورهٔ بقره، مرتد را ولو اگر شخصی «حکیم و مؤمن و اخلاقی» باشد، تا ابد جهنمی میبیند، انسان سالمی به نظر نمیرسد.
دکتر سروش میگوید در رؤیا و هنگام خواب دیدن، پارههای وجود آدمی با یکدیگر سخن میگویند و به عبارت دیگر، دکتر سروش وجود نسبت معنادار بین «محتوا و جنس و جهتِ رؤیا» با «اوصاف و احوالِ روانشناختی و فرهنگی و اخلاقیِ آدمی» را به رسمیت میشناسد. حال، از بهشت لاسوگاسی و دخترکان نارپستان در کنار نهر شراب و عسل که بگذریم، پرسش مهمتر این است که «جهنم» در قرآن، کدام وجه از شخصیت محمد بن عبدالله (یعنی به طور کلی مؤلف/مؤلفان متن) را بازنمایی میکند؟ شدتِ کینهتوزی، شقاوت، قدرتپرستی، سلطهگری و تمامیتخواهی در سرشت آدمی چه میزان باید باشد تا مخالفِ عقیدتیش (بخوان مرتد) را نه ۱٠٠ یا ۱٠٠٠ سال، بلکه تا ابد در جهنم ببیند؟ آنهم تحت شکنجههای هولناکی چون مواد مذاب و چرک و خون در دهانش ریختن و در چرخهای دائمی، گوشت و پوست بر استخوانش برای سوزانده شدن، پوشاندن.
پیامبر اسلام چه به خاطر «خیال خلاق» در بیداری به خواب رفتهباشد و چه به سبب اختلالات «مغزی-روانی» در حالت تشنج و تب و لرز و بیهوشی چنین رؤیاهایی دیدهباشد و چه خودآگاهانه، قرآن را جهت مقاصد سیاسی و اجتماعیاش تألیف کردهباشد، به هر شکل، تغذیهٔ «اثر» از «شخصیت و اوصافِ» ایشان و به عبارت دیگر، وجوه شباهت و سنخیت میان «متن» با افکار، ارزشها، احکام، اهداف، عواطف، امیال، آرزوها و احوالِ «مؤلف» منتفی نمیشود. اگر سنخ روانشناختی و شخصیت محمد بن عبدالله شبیه به بودا و گاندی بود و ارادهٔ قدرت، کینهتوزی، شقاوت و خودشیفتگی در وجودش قوت چندانی نداشت، آیا یک انسان اخلاقی را به خاطر ارتداد (یعنی انکار تئوریک ارکان سلطنت و نبوتش) تا ابد جهنمی و مستحق شکنجههای هیتلری میدید؟
دکتر سروش میگوید که، الله شخصیت و وجود محمد بن عبدالله را در دیالوگ با بیرون و درون و در پروسهای تکاملی تألیف و تأیید کرد و در وهلهٔ بعد، پیامبر اسلام کتاب وجود خویش را قرائت نمود و قرآن پدیدار گشت. از این قضیه که کتاب سایر موجوداتِ عالَم را هیولای اسپاگتی تألیف نکردهاست که بگذریم، از حیث روانشناختی، وجوه شباهت و سنخیت بین چهره و شخصیت الله در قرآن با پیامبر اسلام و نیز داعش، عمیق، جدی و معنادار جلوه میکند. آیا اوصاف روانشناختیِ مؤلف یا مؤلفان قرآن چونان یک آهنربا که برادههای آهن را در شعاع خودش شکل میدهد، در مهندسیِ مفاهیم و تصورات و تصدیقات متن و به طور کلی، در تعیینِ محتوا و جهتِ عناصری که از اتمسفر فرهنگِ زمانه و زمینهٔ تاریخیاش اخذ شده، اثر نداشتهاست؟
۵) آراء و نظرات دکتر سروش و پروژهٔ فکریِ ایشان را میتوان تحت عنوانِ گزارهٔ «پله پله تا عبور از اسلام» فهم کرد و البته امکان دارد که نتیجهٔ حاصله، هدفِ قصد شده و با علم و عمدِ دکتر سروش نبوده باشد. تا قبل از طرح نظریهٔ «رؤیاهای رسولانه»، جذب و هضمِ تبیین «پیامبری» چونان «نشانهٔ نوعی از بیماری» برای قوهٔ فاهمهٔ مسلمانانی که به عقلانیتِ جهان جدید دچار شدهاند ثقیل بود، اما به نظر میرسد اینک زمینه بسی مساعد شدهاست. وقتی یک انسان، در گوشش آوای جرس پیچید و جن و پری مشاهده کرد و صداهایی شنید و تصاویری دید که دیگران نمیشنوند و نمیبینند و سپس، بیهوش شد یا در حالت بیداری به خواب رفت و النهایه ادعای نبوت کرد، چرا به سلامت عقلش شک نکنیم؟
محمد حسین طباطبایی صرفنظر از اینکه میلیاردها نامسلمان را به اقتفای قرآن و سنت نبوی در حد حیوانات میدید(۷)، معتقد بود که سنیمذهبها در شب اول قبر توسط فرشتگان با گرز آتشین شکنجه میشوند؛ زیرا امام اولشان علی بن ابی طالب نیست. دکتر سروش میگوید متعاقبِ اطلاع از این قضیه به سلامت عقل طباطبایی شک کرد(۸). حال، چه اشکالی دارد این شکاکیت را به سلامت عقل مدعیان پیامبری نیز بسط دهیم؟ به عبارت دیگر هر کس ادعا کرد: «خداوند میفرماید که...»، حسب استقراء، اصل را بر اختلال «مغزی-روانیِ» مدعی بگذاریم تا زمانی که خلافش ثابت شود. آیا اگر کسی در حضور ما ادعا کند که ناپلئون بناپارت است، او را بیمار نمیبینیم؟ آیا ادعای سخنگوی الله بودن خردستیزتر و غیرطبیعیتر از مصداق موصوف نیست؟ چرا مسلمانان با همان ترازو که برای دیگران میکشند، برای اسلام و پیامبرشان نمیکشند؟ چرا دکتر سروش از الهیات قبیلهایِ طباطبایی تعجب میکند، اما از الهیات فاشیستی قرآن گزیده نمیشود؟ کجای فلسفهٔ یونانی با قرآن سازگار بودهاست که دکتر سروش مواضع داعشیِ طباطبایی را برازندهٔ انسانی فلسفهدان نمیداند؟(۹)
۶) با استناد به نظر مشهور مترجمین و مفسرین، در قرآن به دفعات از زبان برخی مخاطبان، ادعای وجود جنون در محمد بن عبدالله یا مؤلف/مؤلفینِ قرآن مطرح شدهاست (اعراف: ۱۸۴، حجر: ۶، مؤمنون: ۷۰، سبا: ۸ و ۴۶، صافات: ۳۶، دخان: ۱۴، ذاریات: ۵۲، طور: ۲۹، قلم: ۲ و ۵۱ و تکویر: ۲۲)، اما عموم مسلمانان برای تبیین ادعای نبوت و پدیدار وحی، همواره چنان با احتمالِ وجودِ نوعی از بیماری و اختلال «مغزی-روانی» در پیامبرشان مواجه شدهاند که گویا امری محال است.
انعکاس دیوانه تلقی کردنِ محمد بن عبدالله در قرآن یا در متن ترجمهها و تفسیرهای انجام شده از قرآن را میتوان بدین شکل توضیح داد که از یک طرف، احتمال ابتلای پیامبر اسلام به نوعی از اختلال «مغزی-روانی» همواره در فهم عمومیِ مسلمانان به شکل اخگرهایی کمسو و ضعیف وجود داشتهاست و از طرف دیگر، به مخاطبان القاء و تلقین میشده که طرح چنین اتهاماتِ کذب و سستی در همان آغاز داستان اسلام نیز مطرح گشتهاست، اما با پاسخهایِ قاطع و مشت آهنینِ الله در نطفه خفه شدهاست، لذا اگر شکی در ذهن آدمیان میجوشد، آن را بدیع نبینند و جدیاش نگیرند و از سرنوشت پیشینیان عبرت بگیرند و جهد بیتوفیق نکنند. به بیان دیگر، با تمهیدات مربوطه، گربه را دم حجله میکشتند و با زبان حال و قال به عوام میگفتند: «غول منتقدان و شکاکان از ابوحکم به ابوجهل بدل گشت و مآلاً نفله شد؛ شما جوجهها که عددی نیستید! پس خفه شوید و اطاعت کنید!». ضمن آنکه ترس ناشی از «تیغِ تیزِ تکفیرِ شرعِ محمدی» و احتمال «نزول عذابهای دنیوی شبیه به ماجرای قوم ثمود» و ترسِ «جهنم اخروی الله» نیز به منکوب کردن «شک عقلی» (در لسان اسلامی بخوان وسوسهٔ شیطانی) مدد میرساند.
الله در آیهٔ ۴۳ از سورهٔ انفال رسماً اعلام کردهاست که در قالب رؤیا به رسولش دروغ مصلحتی گفتهاست؛ شاید موارد دیگری نیز وجود دارد که بنا بر مصلحتاندیشی به مخاطبان اعلام نشدهاست؛ از جمله در خصوص سلامت عقل پیامبر اسلام و یا سخن الله بودن قرآن. معالوصف، به نظر میرسد که نسبت قرآن و سنت نبوی با گزارههای خلاف واقع و احکام خلاف عدالت، در سطح اسطورها و خرافات و فقه باقی نمیماند و تعارض غیر قابل رفعِ «عقلانیت و عدالت» با «اسلام» به مبنا و اساس این دین میرسد.
باری، چگونه میتوان از «عقلانیت و عدالت و معنویت» سخن گفت، اگر بدل به منتقدِ چهرهٔ خدایی چون الله و دینی چون اسلام نشد؟ نهاد پیامبری به طور عام و اسلام به طور خاص، از آغاز «بتی» بود که محکوم به مرگ بود؛ زیرا «خداوند میفرماید که...» بزرگترین مغالطهٔ تاریخ بشر و سرآغاز فاجعه بود. مرگ مسمای اسلام به هیچ وجه «پروژه»، «توطئه» و «ارادهمحور» نبودهاست، بلکه در قالب یک «رویدادگی» رُخ داد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ارجاعات:
۱) کتابِ «مرگ مسمای اسلام و بقای نامش (پیرامون امتناع اسلام در جهان جدید)»، فصل سوم
https://t.me/Naqdagin/1205
۲) همان، فصل هشتم
۳) محمد عارف عامی و توتالیتر (سقف اسلام بر ستون استبداد)
https://t.me/Naqdagin/1710
- پادکست فارسی نقدآگین، قدم بیست و هفتم، پادکستی بر اساس این جستار
https://castbox.fm/episode/Naqdagin-pod-E27-id4163133-id439711800
۴) ترسا؛ ترسنده از خدا یا محمد؟ (نقدی بر نقد دکتر هاشم آقاجری بر «پیامبر اقتدارگرای» دکتر عبدالکریم سروش)
https://news.gooya.com/2021/07/post-54060.php
- پادکست فارسی نقدآگین، قدم چهاردهم، پادکستی بر اساس همین جستار
https://castbox.fm/episode/Naqdagin-pod-E14--Tarsa-id4163133-id410670909
۵) پادکست فارسی نقدآگین، قدم سی و یکم، «پدیدارشناسی قرآن؛ معنویت یا ارادهٔ قدرت؟» (نقدی بر آرای متأخر مجتهد شبستری):
https://castbox.fm/episode/Naqdagin-pod-E31-id4163133-id443753055
۶) در ستایش شیطان:
https://news.gooya.com/2022/01/post-60457.php
- پادکست فارسی نقدآگین، قدم چهل و هفتم، پادکستی بر اساس همین جستار
https://castbox.fm/episode/Naqdagin-P-E47-id4163133-id463476038
۷) المیزان، جلد ۶، صفحهٔ ۳۴۶، شرح آیات ۱۱۶ تا ۱۲٠ از سورهٔ مائده.
lib.eshia.ir/12016/6/346
۸) قسمتی از مصاحبه با دکتر عبدالکریم سروش در اسفند ۱۳۹۸ با عنوان «خدا به هر دردی نمیخورد».
https://t.me/Naqdagin/127