در دهههای اخیر، حافظۀ عمومی ما در بهمن ماه به صورت عجیبی فعال میشود. در این فعالیت، گویی زنگهای خطری به صدا درمیآیند که خیلی قبلتر بایستی شنیده میشدند. مثلا وقتی که مردی روحانی طرح حکومتی خود را به عنوان راهحل موعظه میکرد و بستناکی و انسداد سیاسی سلطنت پهلوی دوم را با برنامۀ «ولایت فقیه» به چالش میکشید.
در واقع انسداد سیاسی در دورۀ پسا کودتایی بیست و هشت مرداد به خاطر عدم مشارکت مردم در امور خویش پدید آمد. چرا که "شخص اول مملکت" به تنهایی تمام تصمیمها را میگرفت. اینکه برای کُل کشور چه چیزی خوب است و چه چیزی نه.
در هر صورت، رفتار آن"اول مرد" تبخترآمیز بود و بحرانساز. چون که هیچ فرد و جمعی را در کشورداری سهیم نمی¬کرد. از سفارش دارو تا سفارش جت جنگنده را یکتنه به عهده گرفته و با پورسانتهای دریافتی انجام میداد. اینگونه جامعه و اعضایش امکان ابراز وجود و رفاه نمییافتند و از طریق آزمون و خطا نمیتوانستند دانایی خود را رشد دهند.
در حالی که بحرانها معمولا آبستن ابتکارات هستند، ولی جامعه ما به خاطر قدرقدرتی "اول مرد" متکبرش نتوانست از وجود بحران استفادۀ بهینه کند. چون نه مبتکران را فعال ساخت و نه سطح سلیقۀ عمومی را بالا برد. به همین علت حتا نیکخواهان زمانه نیز کاری از پیش نبردند.
از منظر رشد دمکراسی، جامعه درنیافت که باید به ریشهها بپردازد و امکان مشارکت مردم در امور خویش را گسترش دهد.
نتیجۀ تلاطم در دریای سیاست، سرگیجۀ عموم ناراضیان بود. چنان که بعد، وقتی فرصت تغییر بود، قدرت فردمحور و نهاد "شخص اول مملکت" را با شخص دیگری تداوم بخشیدند. در واقع نبودِ "هوای تازه" برای چارهجویی و بدیلسازی، برای کشور بیشتر تنگنا تولید کرد. تا این که به گرهگشایی برسد.
به همین خاطر هربار در سالگرد یورش و کودتای خلیفهگری در ایران، این پرسش پیش میاید که آیتالله (نشانۀ خدا) تا چه حد برای کنار زدن پهلوی دوم دروغ، حیله و خدعه به کار بسته است. برای آن که ملت مملکتی را تبدیل به اُمت کند و حق حاکمیتش را پایمال.
در این رابطه، آن جملۀ معروف آیت الله از یاد رفتنی نیست. گفته برای حفظ اسلام (بخوانید حاکمیت "من" فقیه) حتا توی سر ملت باید زد.
در هر حالت این پرسش را که خمینی چقدر میان راست و دروغگویی نوسان داشته، با اشاره به عبارتهایش بایستی پاسخ داد. این عبارتها در لحظههایی از موعظهها و خطابههای فراوان او هستند. مثلا وقتی که برای جلب مردم درمانده، وعدۀ آب و برق مجانی را داد. البته در ادامهاش نیز تکخال ارتقاء معنویت عمومی را رو کرد.
وعده و وعیدهایی که در عمل جور دیگری از کار درآمدند. به طوری که نه فقط چیزی به جز مرگ و مردن مفت و مجانی نشد، بلکه زندگی خشک و خالی مردمان نیزبسیار گرانتر و سختتر گشت.
تاریخ چهاردهۀ قبلی شاهد است که دیو آز و حرص طبقۀ حاکم در قیاس با قبل از انقلاب جماعت بیشتری را به کام خود کشیده است.
خمینی که در ۱۲ بهمن ماه ۵۷ گفت که توی گوش دولت میزند، در واقع از رانت واعتبار انقلابیگری بهره میبرد که روحیۀ عمومی را مجذوب خود کرده بود؛ گرچه او در عمل علیه خواستهها و آرزوهای جنبش عمومی کودتا کرد. جُنبشی که معترض به استبداد و خواهان آزادی و استقلال بود. آنگونه که شعارهای خیابانی طنین داشتند.
خمینی تجربۀ کودتا کردن را البته از قبل داشت. هم در تاریخ دهههای قبلی کشور دیده و هم خود آن را در حوزۀ علمیۀ قم عملی ساخته بود. وقتی پیروانش علیه گفتمان رسمی حوزه و هژمونی آیتالله عظمایی چون بروجردی به ضرب و شتم مخالفان همصنف می¬پرداختند.
ناگفته روشن است در رابطۀ دیالکتیکی انقلاب و کودتا که در تاریخ یکی دو قرن اخیر ما مدام جریان داشته، نکتههای آموزشی فراوانی وجود دارد. از جمله این که ارادۀ معطوف به کسب قدرت افراد حتا از پشت پردۀ وعدۀ رستگاری و رشد معنویت بیرون میزند و چهرۀ بیرحم خود را آشکار میسازد. شعار دیو چو بیرون رود فرشته درآید، مبهم و نامفهوم می¬شود. چون تشخیص دیو و فرشته در فضای وهم زده ناممکن می¬گردد.
برای فهم چنین بغرنجیی نیاز نیست تاریخنگاران انتقادی را به زحمت ارزیابی وقایع بیاندازیم. اینجا نیز اشاره به جملههایی از خمینی کفایت میکند. وقتی خطاب به پرسنل حکومتی خود هشدار داد. ویدئوکلیپ این گوشه از سخنرانی او این روزها در شبکههای اجتماعی اینترنت دست به دست میچرخد؛ وقتی رو به روحانیون "خط امام" می¬گوید: "بترسید از آن روز که مردم بفهمند در باطن و ذات شما چیست... از آن روز بترسید که فاتحۀ همۀ ما را میخوانند".
معمولاً جملاتی را که به صورت غیرارادی بیان میکنیم، جملاتی که چه بسا ما را عریان یا حتا رسوا سازد، در اصطلاح "تخلیۀ فرویدی" مینامیم.
در آن هشدار خمینی که بواقع همدستان خود را عریان و خود را رسوا می¬سازد، تخلیۀ فرویدی صورت گرفته است. بیآنکه وی در عمرش یک دقیقه روی کاناپۀ روانکاوی فروید خوابیده باشد.
فوران جملههای غیرارادی خمینی آن رهبری را نشان میدهد که از نظم سیاهی لشگر خود راضی نیست. گرچه این عدم رضایت خودش بخشی از یک پیش بینی است. این که دانایی مردم هول و ترس نابودی روحانیت همچون قشر اجتماعی را در جان ولی فقیه انداخته است. آنموقع خمینی به خوبی دریافته بود که با ریزش نظم حکومتی مطلوبش، روحانیت در کلیتش به مخاطره خواهد افتاد. از اینرو تولید نظام ارزشها و نیز امکان معیاربخشی به رفتار اجتماعی مردمان از کف روحانیت خواهد رفت. بطوری که دیگر کسی به هنجارهای مسلط شیعه برای اخلاق و ارتباط انسانی تن نخواهد داد.
بهر حالت در صورت تحقق تدریجی "پیش بینی" خمینی، نافرمانی مردم چیزی جز یک نوزایش اجتماعی و تاریخی نخواهد بود. چون پیکرۀ قدیمی عادتها و بدیهیات سنت مذهبی را پشت سر می-گذارد و جا برای تولدی دیگر باز خواهد کرد.
در جهت بهبودی وضع آینده، همین نکته کافی است. این که ما به نقش ماه بهمن در حافظۀ عمومی دوباره نگاه و با تأملات انتقادی در مورد گذشته برای امید به آینده جا باز کنیم.
عشق در ایران زمین، رضا فرمند